من دنبال اسم رمانی میگرم که:
دختره پدرو مادرشو از دست داده و با خانواده عموش زندگی میکنه و اون از بچگی عاشق پسر عموش بود
پسره هم کلا مغرور بود و خودپسند اصن دختررو ادم حساب نمیکنه
خانواده پسره پسر رو مجبور میکنن که با دخترعموس نامزد کنه ولی پسره اصن زیر بار نمیرفت اخرش با کلی تهدید راضی میشه با دختر عموش نامزد کنه
دختره خیلی مهربون بود و همینطور عاشقه پسره بود ولی وقتی یبار از اتاق عموش اینا میگذشت حرفای پسر عموشو شنید ک میگف دختره رو نمیخواد و اونو قالبش کردنو اینا
دختره وقتی اینو شنید میره حلقه نامزدیشو میزاره رو میز میگ من میخوام اولین کسی باشم که ازش جدا میشم و....
تازه اینم بگم که پسره بچه پرورشگاه بود و از پروشگاه اورده بودنش