- تاریخ ثبتنام
- 31/5/20
- ارسالیها
- 817
- پسندها
- 11,236
- امتیازها
- 29,073
- مدالها
- 18
سلام عابر بی سایه از خانم زینب ایلخانیسلام من دنبال یه رمان میگردم که دختر داستان با هم دانشگاهیش نامزد میکنه پسر پدرش فوت میکنه مجبور میشه بره برای مراسمش با اینکه از باباش متنفر بود و نامزدشو دوستاشو با خودش میبره، اونجا یه دایی داشته که چون باباش خیلی روی اون حساب میکرده و همه چیو دست اون داده و عشق قدیمیش عاشق این دایی بوده ازش متنفره، بعد اینکه دوستاشون میرن، پسره م**س.ت میکنه و میره سراغ دختری که قبلا عاشقش بوده. و وقتی برمیگرده میخان بکشنش که فراریش میدن و دایی بخاطر اینکه دختر رو نکشن باهاش ازدواج میکنه بعد عاشق هم میشن و میرن المان یا فرانسه فکرکنم
میدونید اسمش چیه؟
چشمان سنگی بعضی قسمتاش همچین موضوعی دارهسلام من دنبال یه رمانی میگردم که دختر داستان طی اتفاقاتی به دبی برده میشه و اونجا اون رو به فروش میگذارند یه شیخ عرب اون رو میخره اما یه پسر ایرانی اونجا هست دختره ازش میخواد که کمکش کنه بعد پسره با عربه ق*م*ا*ر میکنه و جایزه اش رو دختره قرار میده عربه هم میگه کارت که باهاش تموم شد به خودم پسش بده اما اینا سر عربه کلاه میگذارند و فرار میکنند
اگه کسی اسمش رو میدونه بهم کمک کنه میدونم خیلی نامفهوم اما بیشتر یادم نبود فکر کنم همه این اتفاقا توی جمیران رخ داده
بعض ترانه ام مشو اسم رمانهسلام یه رمان رو چند سال پیش خوندم که اسمشو یادم نیست رمان در باره یه دختره بود که پدر و مادرشو توی تصادف از دست میده و پیش پدر بزرگش زندگی میکنه این دختر دانشجوی تاتره و پدر بزرگش میخواد که اون با پسر داییش که موسیقی خونده ازدواج کنه ولی اون راضی نمیشه تا اینکه باید برای اجرای یه تاتر از طرف دانشگاه به یه سفر برن شرط پدر بزرگش برای این سفر همراهی همون آقای نامزد یا پسر داییه
با پسر داییه حرف میزنه که همراهش نره ولی پسر داییه با دوستاش که استادای اون دخترن میره موقع برگشت تصادف میکنن و یه زن ومرد روستایی از اونا مراقبت میکنن واونا مجبور میشن به هم محرم شن بعد عاشق هم میشن با هم ازدواج میکنن