- تاریخ ثبتنام
- 27/11/21
- ارسالیها
- 212
- پسندها
- 724
- امتیازها
- 4,013
- مدالها
- 7
سطح
7
- نویسنده موضوع
- #41
گامی به راست برداشت و تا خواست از پشت در فاصله بگیرد، شنیدن اسمش از زبان بنیامین باعث شد ثابت بایستد.
- آره کمند.
گوشهایش تیز شدند تا مکالمهای که ظاهراً به او مربوط بود را بشنوند! صدای دخترانهای به گوشش خورد و ثانیهای بعد، صاحب آن صدا را تشخیص داد؛ بهار!
- مطمئنی؟
هوم کشیدهای که بنیامین گفت باعث شد گامی به چپ بردارد و فاصلهاش را با در کمتر کند. صدای خندهی بهار باعث شد ابروهایش را به هم نزدیک کند، گوشهی لبش را گاز گرفت و زمزمه کرد:
- دارن جوک برای هم تعریف میکنن؟
قلبش تندتند میکوبید و ذهنش کنجکاو شده بود تا حرفهای آنها را بیشتر بفهمد. آب دهانش را قورت داد و به صدای بنیامین گوش سپرد.
- آره، از اینکه مثل خمیر توی دستمه و من میتونم به هرشکلی که دوست دارم، تغییرش بدم راضیام...
- آره کمند.
گوشهایش تیز شدند تا مکالمهای که ظاهراً به او مربوط بود را بشنوند! صدای دخترانهای به گوشش خورد و ثانیهای بعد، صاحب آن صدا را تشخیص داد؛ بهار!
- مطمئنی؟
هوم کشیدهای که بنیامین گفت باعث شد گامی به چپ بردارد و فاصلهاش را با در کمتر کند. صدای خندهی بهار باعث شد ابروهایش را به هم نزدیک کند، گوشهی لبش را گاز گرفت و زمزمه کرد:
- دارن جوک برای هم تعریف میکنن؟
قلبش تندتند میکوبید و ذهنش کنجکاو شده بود تا حرفهای آنها را بیشتر بفهمد. آب دهانش را قورت داد و به صدای بنیامین گوش سپرد.
- آره، از اینکه مثل خمیر توی دستمه و من میتونم به هرشکلی که دوست دارم، تغییرش بدم راضیام...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر