- تاریخ ثبتنام
- 20/4/23
- ارسالیها
- 522
- پسندها
- 3,176
- امتیازها
- 17,273
- مدالها
- 16
سطح
13
- نویسنده موضوع
- #51
- از اولشم میدونستم. میدونستم شما با اون عقل کلتون برای من نقشه کشیدین.
ملکه با استرس رو به پادشاه کرد:
- را... رایان نگهبانا رو خبر کن.
ساوانا قدم بلندی به جلو برداشت و با لحن ترسناکی غرید:
- عجله نکن ملکه کوچولو؛ مگه عجله کار شیطون نیست.
با وحشت نگاهش میکردم. واقعا چهرهاش ترسناک شده بود. پادشاه خواست چیزی بگوید که ناگهان ساوانا وردی زمزمه کرد که دیگر نتوانست حرفی بزند. احساس میکردم نمیتوانم اعضای بدنم را به حرکت درآورم؛ و آشوبی در دلم افتاده بود. نگاه عاجز ملکه هم میگفت که او هم حالت مرا دارد. ساوانا جلوتر آمد و با اخم غلیظش گفت:
- راستش رو بخواید اینجا خیلی نقشهها داشتم؛ ولی خب ظاهراً مجبورم که برم. دوستام منتظرم هستن.
یک به یک در چشمان هرسهمان نگاهی انداخت؛ پوزخندی زد و...
ملکه با استرس رو به پادشاه کرد:
- را... رایان نگهبانا رو خبر کن.
ساوانا قدم بلندی به جلو برداشت و با لحن ترسناکی غرید:
- عجله نکن ملکه کوچولو؛ مگه عجله کار شیطون نیست.
با وحشت نگاهش میکردم. واقعا چهرهاش ترسناک شده بود. پادشاه خواست چیزی بگوید که ناگهان ساوانا وردی زمزمه کرد که دیگر نتوانست حرفی بزند. احساس میکردم نمیتوانم اعضای بدنم را به حرکت درآورم؛ و آشوبی در دلم افتاده بود. نگاه عاجز ملکه هم میگفت که او هم حالت مرا دارد. ساوانا جلوتر آمد و با اخم غلیظش گفت:
- راستش رو بخواید اینجا خیلی نقشهها داشتم؛ ولی خب ظاهراً مجبورم که برم. دوستام منتظرم هستن.
یک به یک در چشمان هرسهمان نگاهی انداخت؛ پوزخندی زد و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر