• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان دختر آبنوس | شبآرا کاربر انجمن یک رمان

melin f

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
20/4/23
ارسالی‌ها
522
پسندها
3,176
امتیازها
17,273
مدال‌ها
16
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • #51
- از اولشم می‌دونستم. می‌دونستم شما با اون عقل کل‌تون برای من نقشه کشیدین.
ملکه با استرس رو به پادشاه کرد:
- را... رایان نگهبانا رو خبر کن.
ساوانا قدم بلندی به جلو برداشت و با لحن ترسناکی غرید:
- عجله نکن ملکه کوچولو؛ مگه عجله کار شیطون نیست.
با وحشت نگاهش می‌کردم. واقعا چهره‌اش ترسناک شده بود. پادشاه خواست چیزی بگوید که ناگهان ساوانا وردی زمزمه کرد که دیگر نتوانست حرفی بزند. احساس می‌کردم نمی‌توانم اعضای بدنم را به حرکت درآورم؛ و آشوبی در دلم افتاده بود. نگاه عاجز ملکه هم می‌گفت که او هم حالت مرا دارد. ساوانا جلو‌تر آمد و با اخم غلیظش گفت:
- راستش رو بخواید این‌جا خیلی نقشه‌ها داشتم؛ ولی خب ظاهراً مجبورم که برم. دوستام منتظرم هستن.
یک به یک در چشمان هر‌سه‌مان نگاهی انداخت؛ پوزخندی زد و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : melin f
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] asalezazi

melin f

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
20/4/23
ارسالی‌ها
522
پسندها
3,176
امتیازها
17,273
مدال‌ها
16
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • #52
به آن مکان با دقت نگاه کردم. یک اتاق عجیب بود که دور تا دورش پر از قفسه بود که داخل‌شان از پرونده‌های قطور پر شده بود و چندین صندلی هم آن‌جا بود که از یخ ساخته شده بودند. عجیبی اتاق این بود که گویی چهار عنصر متحدانه کنار هم جمع شده بودند؛ قفسه‌هایی که با کمک باد روی هوا معلق بودند و صندلی‌هایی که از یخ بودند و آتشی که با صدایش ابراز وجود می‌کرد. این‌جا مرا یاد کوه کیارا که عکسش را در کتاب‌ها دیده بودم و در سرزمین لوس بود؛ می‌انداخت. این‌جا هم مانند کوه کیارا چهار عنصر را به رخ می‌کشید.
نگاهم را سوالی به ملکه انداختم و گفتم:
- این‌جا کجاست؟
حالش در حدی نبود که بتواند لبخندی گوشه‌ی لبانش بنشاند.
- این‌جا یه اتاق مخفی پشت حمام روحه.
سری تکان دادم. پس پشت یکی از حمامان روح یک مخفیگاه وجود...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : melin f
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] asalezazi

melin f

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
20/4/23
ارسالی‌ها
522
پسندها
3,176
امتیازها
17,273
مدال‌ها
16
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • #53
- باید یه چیز دیگه رم بهت بگیم.
منتظر نگاهش کردم تا حرفش را ادامه داد:
- شاید این‌که داریم راحت این اطلاعات و در اختیارت قرار می‌دیم درست نباشه؛ ولی من ترجیح میدم که بدونی.
یعنی چه می‌خواست بگوید؟ ادامه داد:
- تو این ماموریت و جایی که میری فرمانده هم حضور داره.
با بهت خیره‌اش شدم.
- فرمانده؟ یعنی چی؟ مگه اون این‌جا نیست؟ خودم چند روز پیش دیدمش.
پادشاه سری تکان داد و گفت:
- آره ولی اون فقط یه جانشینه؛ فرمانده اصلی در اصل یکی دیگه‌ست. ما برای این‌که هرج و مرجی بین مردم نیفته؛ یه جانشین براش گذاشتیم و درستشم همین بود.
نمی‌دانستم چه بگویم. همه‌چیز قاتی پاتی شده بود! اول که شنیدم دانیکا چه‌کار وحشتناکی با الرا کرده؛ بعدشم که حرف‌های میان ملکه و پادشاه را شنیدم و فهمیدم که او همان زن مرموز است...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : melin f
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] asalezazi

melin f

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
20/4/23
ارسالی‌ها
522
پسندها
3,176
امتیازها
17,273
مدال‌ها
16
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • #54
)دو سال بعد(
دو سال است که من دیگر آویسا نیستم؛ دو سال است که در خانه‌مان؛ اتاق ندیمه‌ها که درش الرایی زخم دیده است؛ آویسایی گم شده است. دو سال است که دیگر تنها دریمی متولد شده برای یک مأموریت هستم؛ دو سال است که روز و شب درحال آموزش دیدن هستم؛ از تیر‌اندازی تا هر رزمی که باشد؛ آموزش و تقویت قدرت‌هایم که به عنوان یک پریگون دارم و... خیلی سعی کردم تا آویسا پریگون مظلوم؛ آرام و گاه هم شر را در وجودم بکشم؛ چون او دختر ضعیفی بود که روحش به لطیفی جسم اجنه‌ها یا شاید هم بیش‌تر بود! ولی به همان آسانی‌ها که فکرش را می‌کردم هم نبود. هفده سال من آن دخترک بودم و تغییرش؛ خب آسان نبود. ولی حال بعد دو سال؛ وقتش بود! وقتش بود که بروم؛ بروم و کمک باشم برای شاهزاده‌ی سرزمینم؛ کمک باشم برای مردمم؛ تنها...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : melin f
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] asalezazi

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا