- تاریخ ثبتنام
- 22/12/24
- ارسالیها
- 130
- پسندها
- 244
- امتیازها
- 1,168
- مدالها
- 3
سطح
2
- نویسنده موضوع
- #61
صدای قدمها نزدیکتر میشد. اهورا از توی اتاق به بیرون نگاه کرد. میتونست ببینه که مردهای بیشتری وارد ساختمان میشن. اینجا دیگه جایی نبود که بتونه مخفی بشه یا از دست بره.
- نمیتونم بمونم اینجا... باید هر چه سریعتر برم، قبل از اینکه همه چیز خراب بشه.
اهورا به سمت پنجره دوید و در حالی که با دقت نگاه میکرد، مسیر فرار رو ارزیابی میکرد. چیزی که در اون لحظه بیشتر از هر چیزی اهمیت داشت، این بود که باید اطلاعات رو به هر قیمتی که شده از دست نده.
با یک حرکت سریع، از پنجره بیرون پرید. هوا سرد و بارانی بود. زمین خیس و لیز. اما اهورا فقط به جلو نگاه میکرد، به مسیری که باید میرفت تا از دام دشمنانش فرار کنه.
در حالی که دوید، ذهنش به هم ریخته بود. باند سایه، نقشهها، ماهی و همه...
- نمیتونم بمونم اینجا... باید هر چه سریعتر برم، قبل از اینکه همه چیز خراب بشه.
اهورا به سمت پنجره دوید و در حالی که با دقت نگاه میکرد، مسیر فرار رو ارزیابی میکرد. چیزی که در اون لحظه بیشتر از هر چیزی اهمیت داشت، این بود که باید اطلاعات رو به هر قیمتی که شده از دست نده.
با یک حرکت سریع، از پنجره بیرون پرید. هوا سرد و بارانی بود. زمین خیس و لیز. اما اهورا فقط به جلو نگاه میکرد، به مسیری که باید میرفت تا از دام دشمنانش فرار کنه.
در حالی که دوید، ذهنش به هم ریخته بود. باند سایه، نقشهها، ماهی و همه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.