• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان دختر آبنوس | شبآرا کاربر انجمن یک رمان

melin f

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
20/4/23
ارسالی‌ها
522
پسندها
3,176
امتیازها
17,273
مدال‌ها
16
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • #31
با صدای یکی از ندیمه‌ها سرم را بلند کردم:
- هی دخترا؟ بجنبین برین سالن ندیمه‌ها که مراسم تقدیر داریم؛ قراره از اون‌جا بریم پیش ملکه!
با تعجب از یکی از ندیمه‌ها پرسیدم:
- مراسم تقدیر چیه دیگه؟
پوزخندی زد.
- یعنی نمی‌دونی معنیِ مراسمِ تقدیر چیه؟ از اسمش پیداست که!
اخمی بهش کردم.
- فقط نمی‌دونم برای چیه و کیه! نه اینکه معنیش و ندونم که خانم.
باز با طعنه گفت:
- خب نمی‌تونی یه کم عقلت و به کار بندازی و فکر کنی که واس چه کسایی میتونه باشه!
از عصبانیت لب‌هایم را به هم فشردم. بی اراده دندان‌هایم به هم چفت و دستانم مشت شد. چه دختر گستاخ و بی ادبی بود. به چه حقی با من اینگونه سخن گفت؟ آویسا به خودت مسلط باش دختر! اصلا ارزشِ دعوا را ندارد. یک نفس عمیق کشیدم و با قدم‌های محکم از او دور شدم؛ هرچند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : melin f

melin f

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
20/4/23
ارسالی‌ها
522
پسندها
3,176
امتیازها
17,273
مدال‌ها
16
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • #32
دیگر بعد از آن حرف زیادی میان‌مان رد و بدل نشد؛ تا اینکه مراسم تمام شد و کم‎کم سالن خالی شد. ما شش نفر هم به سمت خروجی رفتیم. بی‌صبرانه منتظر وقتی بودم که به اتاق برسم و هدیه‌ی ملکه را باز کنم. به اتاق که رسیدیم آن چهار نفر سرم آوار شدند تا ببینند چه در جعبه‌ی کادو است. حور روی تخت هولم داد و گفت:
- بیا بگیر بشین بازش کن دیگه مردیم از کنجکاوی!
دانیکا با تذکر گفت:
- حور دروغ؟ ما که زنده‌ایم!
چهار نفری قهقهه زدیم. چقدر این دانیکا بامزه بود! تنها کسی که این وسط از خنده‌ی ما حرصی بود الرا خانمِ اخمو بود که روی تختش نشسته بود و نگاه‌مان می‌کرد. حور سری از تاسف برای دانیکا تکان داد و با نیش باز گفت:
- گلم؟ این فقط یه ضرب المثله! شلوغش نکن!
دانیکا چشم غره‌ی با مزه‌ای به او و صورت خندانش کرد و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : melin f

melin f

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
20/4/23
ارسالی‌ها
522
پسندها
3,176
امتیازها
17,273
مدال‌ها
16
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • #33
دقایقی بعد آماده دم در قصر با انبوهی از ندیمه ها انتظار دو والا مقام را میکشیدیم؛ که ناگهان درب گشوده شد و دو زن زیبارو که مسن هم بودند؛ پا در قصر نهادند. زنی که چهره ی مهربانتری داشت؛ شباهت زیادی به پادشاه داشت که نشان میداد او همان بانو حوریه؛ مادر شاه و ملکه ی ثابق است. آن یکی اما تنها کمی میشد در او با شاه شباهتی یافت. زنی که با غرور نگاهمان میکرد و از تک تک حرکاتش غرور و تکبر میبارید. از همان اول حس بدی را بهم القا کرد! خیلی مغرورانه و بد به ما نگاه میکرد. خدا گذر روزهای ما را با این زن به خیر کند.

همگی به طور احسنت به آنها خوشآمد گفتیم. بانو حوریه با لبخند جوابمان را داد؛ اما خوشآمد گوییِ محشر ما فقط غرور درون چشمان آن زن را بیشتر کرد.
دیری نگذشت که ملکه و پادشاه هم آمدند. پادشاه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : melin f

melin f

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
20/4/23
ارسالی‌ها
522
پسندها
3,176
امتیازها
17,273
مدال‌ها
16
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • #34
همانطور که بانو امر کرده بودند؛ رفتم تا اتاقشان را تمیز کنم؛ اما مگر او اتاقی هم داشت؟ احتمالا منظورش اتاق مهمان بود.
نزدیک به پله ها ایستاده بودم و فکر میکردم که ناگهان یکی از ندیمه ها صدایم زد:
- هی آویسا؟
سرم را به سمتش برگرداندم.
- چرا اینجا وایستادی؟ برو به کارت برس دیگه!
پوفی کشیدم و گفتم:
- میخوام به کارم برسم ولی نمیدونم اتاق این سایه... ام یعنی ساوانا کجاست!
لبخند عریضی زد.
- وا؛ خب حتما باید اتاق مهمان و واسش آماده کنی دیگه؛ مگه اون اتاقم داره!
کلافه گفتم:
- چه میدونم بابا؟ آخه گفت اتاقم...
میان حرفم پرید:
- بیخیال بابا دختر؛ اون یه حرفی زده تو چرا باور میکنی؟ برو اتاق مهمان و واسش آماده کن!
با تردید سری تکان دادم.
- هوف؛ خیله خب باشه میرم.
با رضایت لبخندی زد.
- خوبه؛ پس من...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : melin f

melin f

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
20/4/23
ارسالی‌ها
522
پسندها
3,176
امتیازها
17,273
مدال‌ها
16
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • #35
با دست یکی محکم در سرش زد.
- حتی نمیدونستی اون زن اینجا اتاق داره! واقعا که؛ موندم بهت چی بگم! حالا معلوم نیست اون زن باهات چیکار کنه.
خودم هم کمی استرس گرفته بودم. آخر من از کجا میدانستم؟ تازه آن دخترک ندیمه هم مرا ترقیب کرد. ای خدا!
پوفی کشیدم و گفتم:
- من خبر نداشتم خب! به نظرت چیکار باهام میکنه؟
خودش را روی تخت مری پرت کرد.
- نمیدونم؛ ولی این و میدونم که بدجور ازت شاکی بود.
باز پوفی میکشم. استرسم دو چندان شده است. یعنی تنبیهم میکند؟ سعی کردم حداقل جلوی حور قوی به نظر برسم.
- خیله خب؛ برم پیشش ببینم چی میشه. فقط اتاقش کجاست؟
***
با ترس به قدمهایش که هر ثانیه بهم نزدیک میشد نگاه میکردم. قرار بود چه بشود؟ همش یک اتفاق کوچک بود دیگر! رو به رویم ایستاد و نگاهش را توی صورتم چرخاند. متفکر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : melin f

melin f

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
20/4/23
ارسالی‌ها
522
پسندها
3,176
امتیازها
17,273
مدال‌ها
16
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • #36
صبح فردای آن روز با سر درد چشمانم را باز کردم. نگاهم را در اتاق چرخاندم تا دخترها را بیابم و ازشان درخواست دارویی چیزی کنم؛ اما از شانسم؛ کسی در اتاق نبود. با بی حوصلگی از جا برخواستم و سمت دستشویی گام برداشتم. بیرون که آمدم به سمت کمد لباسهایم رفتم که ناگهان در باز شد و ویویان پر انرژی به داخل آمد.
- خوب شد بیدار شدی؛ فریا بانو هم همین الآن داشت سراغت و میگرفت.
سر جایم ایستادم و مظلوم گفتم:
- ویوی؟
صورتش را به حالت چندش جمع کرد.
- اه؛ ویوی دیگه چیه؟ بگو چی میخوای!
دستم را مظلومانه روی سرم نهادم و گفتم:
- سرم درد میکنه؛ خیلی هم شدیده؛ میشه من برم شهر تو به بانو بگی آویسا رفت دارو بخره سرش درد میکرد؟
نگران نگاهم کرد و گفت:
- خیلی شدیده؟
مظلوم اوهومی گفتم که سری تکان داد و گفت:
- خیله خب...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : melin f

melin f

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
20/4/23
ارسالی‌ها
522
پسندها
3,176
امتیازها
17,273
مدال‌ها
16
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • #37
سرمان همزمان به سمتش برگشت و نگاهمان قفل آن زن با آن شنل سیاهش شد. خداوندا! حس خوبی نداشتم. باز چه نقشه ای برایم داشت؟ فوری لب باز کردم تا از خودم دفاعی کرده باشم:
- بانو من فقط رفتم دارو بخرم؛ چون درد سرم خیلی زیاد بود نتونستم تاقت بیارم من معذرت...
ناگهان در قصر باز شد و ورود یک دختر بچه با یک زن که نوزادی در بغل داشت؛ باعث شد حرفم را ببرم. آنها دیگر که ها بودند؟ دختر بچه به مهز دیدن ساوانا جیغی کشید و به سمتش آمد.
- مامان!
چه؟ ساوانا مادرش بود! تعجب کردم. اصلا به ساوانا نمیآمد! او دیگر سنی ازش گذشته بود! ساوانا دستانش را باز کرد و با لبخند کوچکی دخترک را در آغوش کشید.
- خوش اومدی دختر نازم!
زنی که نوزاد کوچک و بامزه ای را در آغوش داشت؛ کمی نزدیکتر آمد و گفت:
- سلام بانو.
ساوانا دختر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : melin f

melin f

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
20/4/23
ارسالی‌ها
522
پسندها
3,176
امتیازها
17,273
مدال‌ها
16
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • #38
با دستی لرزان در را به صدا درآوردم؛ بلافاصله؛ همه ی صداها خاموش شدند و سکوتی وحمآور حاکم اتاق شد! سینی در دستم سنگینی میکرد. آشوبی در دلم افتاده بود که نگوی! اصلا حس خوبی نداشتم.
لحظاتی بعد در به آرامی باز شد و چهره ی اخم کرده ی ساوانا در چارچوب در نمایان شد. آب دهانم خشک شده بود. آن زن نگاهی به سینی داخل دستم انداخت و گفت:
- بیا بزارش رو میز.
با حسهای درهم برهمی که داشتم سری تکان دادم و او از جلوی راهم کنار رفت. سینی را محکمتر در دست فشردم و وارد اتاق شدم. سینی را که روی میز نهادم برگشتم تا بروم که ساوانا را جلویم دیدم. با ترس هینی کشیدم که پوزخندی زد.
- میدونم یه چیزایی شنیدی؛ با خودت زیاد خیال نکن اینجا چندتا ارواح داره که یه ذره شیطونن همین.
با بهت چشمانم را گرد کردم. ارواح! آن هم در...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : melin f

melin f

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
20/4/23
ارسالی‌ها
522
پسندها
3,176
امتیازها
17,273
مدال‌ها
16
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • #39
خندیدم و با‌هم از اتاق خارج شدیم. همه‌جای قصر را بهش نشان دادم. قصر آن‌قدر بزرگ بود که انتظار داشتم زودی خسته شود؛ ولی با انرژی و کنجکاوی به همه‌جا سرک می‌کشید. خبری از ساوانا نبود. من هم که هنوز گوشی را از فریا تحویل نگرفته بودم. با الینا وارد باغ شدیم و روی صندلی‌ها نشستیم.
- آویسا جون؟
لبخندی به رویش پاشیدم.
- جونم؟
متقابلا لبخند شیرینی بهم زد.
- تو خانواده‌تم این‌جا‌ن؟
به یاد آوین افتادم. کاشکی این‌جا بود!
- نه عزیزم. پدر و مادر من چند سال پیش از دنیا رفتن؛ فقط یه خواهر دارم که اونم این‌جا نیست.
- آهان. تو چند سالته؟
با لبخند دستم را جلو بردم و لپ‌اش را کشیدم.
- خوشگلم مگه از یه خانم متشخص سنش و می‌پرسن؟
متعجب گفت:
- نمی‌پرسن؟
تنها آرام خندیدم. دستم را روی پایم نهادم و گفتم:
- راستی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : melin f

melin f

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
20/4/23
ارسالی‌ها
522
پسندها
3,176
امتیازها
17,273
مدال‌ها
16
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • #40
کتاب را کنار گذاشتم.
- شما چه خبر؟
ویویان یکی از لب‌هایش را جلو داد.
- خبر این‌که شما هنوز هدیه‌ی ملکه رو باز نکردی و ما رو همین‌جوری میون کنجکاوی‌ها‌مون رها کردی؛ دیگه غیر این هیچی.
با خنده گفتم:
- منظورت فضولیه دیگه مگه نه؟
- نه خیر کنجکاوی!
خندیدم. نگاهم به الرا افتاد که با پوزخند نگاه‌مان می‌کرد. یک‌هو یاد دانیکا افتادم.
- راستی بچه‌ها دانیکا کوش؟
حور جواب داد:
الآن میادش.
سری تکان دادم. یک سوال ذهنم را مشغول خودش کرده بود.. در واقع؛ این روز‌ها آن‌قدر همه‌چیز عجیب شده بود که باعث به وجود آمدن خیلی سوال‌ها در ذهنم شده بود؛ اما الآن عجیب برایم سوال بود که دختر‌ها چه مشکلی در اتاق‌شان به وجود آمده بود که به این‌جا مجبور به آمدن شده بودند، ولی می‌ترسیدم بپرسم برای دختر‌ها سو تفاهم بشود...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : melin f

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا