• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان ماچه سگ | میم.شبان کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع میم. شبان
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 182
  • بازدیدها 6,664
  • کاربران تگ شده هیچ

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
538
پسندها
4,269
امتیازها
17,273
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #141
مطمئن بودم اونقدر تو خونه تنهایی کشیده که اصلا دلش نخواد برگرده. پوفی کشید و گفت:
- چی می‌خوای بدونی؟ منم یه دخترم مثل بقیه‌ی دخترا.
- آیا این دختر اخلاق به خصوصی داره؟ از چی خوشش میاد، رنگ مورد علاقه‌اش چیه، قبلا چیکار می‌کرده الان می‌خواد چیکار کنه. یا مثلا در مورد مادرت بگو. من چیزی در موردش نمی‌دونم. اسمش چی بود؟
با شنیدن اسم مادرش، چهره‌اش درهم شد. غم عمیقی صورتش رو پوشوند و گفت:
- نگین.
به نظر از مادرش خاطرات سنگینی رو به یادگار داشت. یکم بهش زمان دادم تا بالاخره شروع کرد به حرف زدن:
- تو فامیل همه مادرم رو به چشم یه زن بی‌وفا می‌بینن که شوهرش رو تو بدترین زمان ممکن ول کرد و حتی بچه‌اش رو ازش جدا کرد، اما این دروغه. مادرم تو دنیا هیچ چیز رو بیشتر از من دوست...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
538
پسندها
4,269
امتیازها
17,273
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #142
لبخندم از بین رفت و نقابم افتاد. بسکه فیلم بازی می‌کردم عضلات صورتم درد گرفته بود. حالا می‌تونستم برای لحظات کوتاهی چهره واقعیم رو نشون بدم. یه صورت سخت و سنگی! نشستن پای درد و دل‌های دختری که من رو به خاک سیاه نشوند، یه مدل جدید از شکنجه بود. به ثمر رسوندن نقشه‌ی بزرگم صبر ایوب طلب می‌کرد، با این حال من مصر بودم به انجامش. به شهادت اون دختر من رو مثل گوسفند قربونی کردن و برای فراموش کردن این کینه، هنوز خیلی زود بود.
به سلیقه خودم دوتا شیک گرفتم و نقاب رو به صورتم برگردوندم. زمانی که برگشتم سمت میز، در کمال تعجب دوتا پسر پشت میز نشسته بودن و سعی می‌کردن تابان رو به حرف بگیرن. چهره‌ی معذب تابان از همون فاصله توی ذوق میزد. پسر‌ها نهایتا هجده ساله بودن. با تیپ‌های اسپرت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
538
پسندها
4,269
امتیازها
17,273
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #143
نیم ساعت بعد، هنوز همونجا نشسته بودیم و لیوان‌های شیک خالی بود. نگاه پر شیطنتم دائما روی صورت تابان می‌چرخید، تا جایی که از خیرگی نگاهم خجالت زده شد. برای چند دقیقه نگاهش رو دزدید، تا اینکه تسلیم شد و گفت:
- ای بابا، ولم کن دیگه!
از عکس‌العملش خنده‌ام گرفت. روی صندلی جا به جا شدم و گفتم:
- کجات رو ول کنم؟ هنوز نگرفتم که.
با اینکه شناخت اولیه‌ام در موردش متفاوت بود، اما الان و تو این موقعیت سرخی گونه‌هاش نشون میداد که شاید جسمش دست خورده باشه، اما روحش هنوز کاملا بکره. حیف! اگه تو یه زمان و مکان دیگه همدیگه رو می‌دیدیم، مطمئنم خیلی ازش خوشم می‌اومد.
- یه ساعته همه‌اش داری بهم نگاه می‌کنی. خب آدم معذب میشه دیگه. اصلا چرا نشستیم؟ پاشو حساب کن نصف شب شد.
با تعجب گفتم:
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
538
پسندها
4,269
امتیازها
17,273
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #144
قاطی سیل ماشین‌ها شدیم و خیلی زود صدای بوق‌هاشون بلند شد. چند باری نزدیک بود ماشین‌ها بخورن بهمون که شانس آوردیم. یه تنه خیابون دو طرفه رو بند آورده بودیم. بعد کلی تقلا، بالاخره از لابلای ماشین‌ها عبور کردیم و به اون طرف خیابون رسیدیم. درست مقابل پارک ایستاده بودیم. با دیدن مردی که وسط ماشین‌ها به سمتمون میومد، گفتم «بدو!» و دوباره شروع کردیم به دویدن.
- فرار نکنین، بیشرفا فرار نکنین! مگه دوتا شیک چقدر میرزه؟
یارو خیلی عصبانی بود. اگه می‌گرفتنمون اصلا اتفاقات خوبی در انتظارمون نبود! از اولین ورودی وارد پارک شدیم و همون اول کار یه لحظه زیر پام خالی شد. مچ پام پیچ خورد و روی سنگ‌فرش‌های پیاده‌روی داخل پارک زمین خوردم. در حالیکه به پهلو رو زمین افتاده بودم، صدای قدم‌های تند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
538
پسندها
4,269
امتیازها
17,273
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #145
یکی دیگه از اجزای جدایی ناپذیر زندگی من، اصل غافلگیری بود. به این صورت که درست تو یه لحظه‌ی غیر منتظره یه بلای آسمونی روی سرم نازل میشه، و من توانی برای مقابله باهاش رو ندارم. زندگی من پر از این غافلگیری‌ها بود و گاهی اوقات منشا این غافلگیری، خودم بودم. مثل شب قبل که با یه عمل احمقانه، مرز بین نقشه‌ی بزرگ و واقعیت ترسناکی که ترجیح می‌دادم بهش فکر نکنم رو باریک کردم و چیزی نمونده بود که همه چی رو خراب کنم. صبح روز بعد که بیدار شدم، تابان تو آشپزخونه پای اجاق گاز بود. با صدای خروسک زده‌ای بهش صبح بخیر گفتم و اون سرسنگین گفت:
- صبح بخیر!
نزدیکش شدم و گفتم:
- نمی‌پرسی پام چطوره؟
- پای توئه، به من چه؟!
حدس میزدم، اما حالا مطمئن بودم که از اتفاق دیشب رنجیده. با لحن مظلومی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
538
پسندها
4,269
امتیازها
17,273
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #146
از همون اول می‌دونستم که من و قُم، دو جزء جدایی ناپذیریم. مهم نیست من چقدر برای دور شدن تلاش کنم و کجا برم. یه شهر دیگه یا حتی سمت مخالف کره‌ی زمین. آخرش برمی‌گردم بهش و هر بازگشت مساویه با کشف یه حقیقت. این بار ولی فرق می‌کرد. این حقیقت که جبر زمونه من رو باهاش رو‌ در رو کرد‌، عظیم و ویرون کننده بود. جوری که در نتیجه‌ی این رو در رویی، گوش‌هام سوت می‌کشید و قوه شنواییم درست کار نمی‌کرد. یه سوت ممتد و طولانی، که هوش و حواسم رو به قهقرا می‌برد. حرارت مثل شعله از گوش‌هام بیرون می‌زد. مغزم کوره‌ی آتیش، و چشم‌هام دریای خون شده بود. شگفتا! چطور یه جمله خبری این شکلی آدمی رو دگرگون می‌کرد؟ تو تمام لحظات نگاه معصوم تکتم جلوی چشم‌هام بود. نگاهی که اگه دست روی دست می‌ذاشتم، اشکی شدنش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
538
پسندها
4,269
امتیازها
17,273
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #147
دیگه خیلی داشت ... می‌خورد! با قلدری لنگه در رو گرفته و راه رو بسته بود. به چشم‌های غریبی که یه روزی آشنا بود نگاه دوختم. یه آدم کاملا جدید می‌دیدم. یکی که هیچ جوره آبمون باهم توی یه جوب نمی‌رفت.
- به تو دخلی نداره محمدطاها. پات رو از تو کفش من در بیار.
دستش رو کنار زدم و وارد حیاط شدم. داخل حیاط، مصطفی با پاچه‌های تا زده و شلنگ به دست، مشغول شستن ال نود نوک مدادیش بود. لحظه‌ای دست از کار کشید و به من نگاه کرد، ولی در کمال تعجب دوباره مشغول شستن ماشینش شد. این صامت بودنش باعث تعجبم شد. محمدطاها از پشت سر گفت:
- یعنی چی؟ فکر کردی اینجا طویله‌ست سرت رو می‌ندازی پایین میای تو؟
بدون اینکه نیم‌نگاهی خرج این به ظاهر برادرِ نداشته کنم، گفتم:
- یه بار گفتم دست از سرم بردار که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
538
پسندها
4,269
امتیازها
17,273
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #148
وقتی وارد خونه اصلی شدم، نفیسه و تکتم روی زمین دراز کشیده و کتاب و دفتر جلوشون باز بود. نفیسه هین کشیده‌ای گفت و سریع حجاب گرفت. نگاه من اما خیره‌ی تکتمی بود که تا قبل از دیدن من، با معصومیتِ تمام پاهاش رو بچگونه از پشت تکون می‌داد و مشق می‌نوشت. چطور، با چه استدلالی می‌خواستن اون رو وارد دنیای کثیف آدم بزرگ‌ها کنن؟ اصلا منطق رو بذاریم کنار، مگه وجدان نداشتن؟
- بازم تو؟ یه یاالله بگو پسره‌ی بی‌حیا. نمی‌بینی نامحرم نشسته؟
نگاه از تکتم گرفتم و به خاتون دادم. نمازش رو تازه تموم کرده و هنوز جانماز جلوش پهن بود. وقتی نگاهم رو دید، به طرف آشپزخونه یا به قول خودش «مطبخی» نگاه کرد و گفت:
- عطیه؟ عطیه بیا اینو بندازش بیرون. باز اومده اینجا رو نجس کنه.
- عطیه کیه بابا، بگو گنده‌تر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
538
پسندها
4,269
امتیازها
17,273
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #149
اصلا مرد صبوری نبود و تاب بی‌احترامی نداشت. زیر لب چیزی گفت که نشنیدم. صدای خاله طوبی رو از پشت سر شنیدم که چطور ملتمسانه خواهش می‌کرد بی‌خیال شم تا شر نشه. همه اومده بودن بیرون و تماشا می‌کردن. روی پیاده روی سنگ فرش شده قدم علم کرده بودیم و من مثل نقش اول معرکه بودم. تکتم بی‌چاره مثل بید کنارم می‌لرزید. مصطفی نزدیک شد و دستش رو جلو آورد تا تکتم رو بگیره. خودم رو سپر کردم و گفتم:
- دستت بهش نمی‌خوره!
خیلی دوست داشتم هیکل و بدنم اونقدر قوی باشه تا ده‌تا مصطفی رو یه تنه حریف شم، اما چه کنم که ضعیف بودم و از پس همون یه نفرشم بر نمی‌اومدم. با یه دست کنارم زد و با دست دیگه بازوی تکتم رو گرفت. جفتمون تکتم رو کشیدیم و تکتم مثل یه عروسک خیمه شب بازی بینمون کش اومد. مصطفی با غیض خیره...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
538
پسندها
4,269
امتیازها
17,273
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #150
چند ثانیه‌ای خیره نگاهم کرد و بعد، دورخیز کرد و با لگد به تخت سینه‌ام کوبید. هر چی زور داشت روی لگد گذاشت و از شدت ضربه برای لحظاتی نفسم گرفت. محمدطاها به عجز و ناتوانیم پوزخند زد و رفت. از درد مثل کرم روی زمین می‌لولیدم. خون از بینیم راه گرفته و پشت لبم کامل قرمز بود. می‌تونستم شوری خون رو حس کنم. احساس تهوع کردم و چندباری عق زدم، اما چیزی بالا نیومد، فقط سینه‌ام درد گرفت. خاله بالای سرم رسید و با گریه و زاری چیزهایی گفت. اشک می‌ریخت و نفرین می‌کرد. دست به زمین گرفتم و خاله کمکم کرد تا بلند شم. تو تمام بدنم احساس کوفتگی داشتم و لباس‌هام خاکی و کثیف بودن. همه برگشته بودن داخل عمارت و فقط خاله مونده بود. هنوز حرف میزد اما چیزی نمی‌فهمیدم. فقط به این فکر می‌کردم تکتم داره از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 5)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا