متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

برگزیده رمان ماچه سگ | میم.شبان کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع میم. شبان
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 178
  • بازدیدها 4,280
  • کاربران تگ شده هیچ

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
534
پسندها
4,218
امتیازها
17,273
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #141
- این بهونه‌های صد من یه غاز رو بذار تو جیبت شاید پولت دوبله سوبله شد حاجی. راستشو بگو. شما از همون اول پسر می‌خواستی، یکی که از خون خودتون باشه. اما تکتم که به دنیا اومد همه نقشه‌هات نقش برآب شد. من که پیشکش، ولی یه بار ندیدم با دختر خودت با محبت حرف بزنی. یه بار نشد یه دست نوازش بکشی سرش ببینی دردش چیه. اصلا برای تکتم فرق تو با عابر تو خیابون چیه؟ الانم تو اولین فرصت از شرش خلاص شدی. مرحبا! به تو میگن پدر نمونه. محمدم اگه برای فاطمه اینجوری پدری می‌کرد الان اسلامی نبود که شما بهش استناد کنید.
سایش دندان‌هایش را به روی هم دیدم. با خشم و کینه نگاهم کرد. حرف حق تلخ بود. پوزخندی زدم و به سمت خروجی حرکت کردم. نگاه آقاجون رویم سنگینی می‌کرد. حرفی نمانده بود. سایه‌ی شکست روی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
534
پسندها
4,218
امتیازها
17,273
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #142
مأیوس کننده بود، این که همچنان زنده بودم و اکسیژن ارزشمند را هدر می‌دادم. جانِ سگ داشتم انگار. هیچ آلت قتاله‌ای رویم اثر نمی‌کرد تا از این درد بی‌انتها خلاص شوم. قرار نداشتم. دست‌هایی سیاه و نافُرم مغزم را گرفته و بی‌رحمانه به طرفی می‌کشیدند. دست‌هایی از جنس سایه که پی متلاشی کردن مغزم بودند. دیوانه کننده بود. این بار که چشم باز کردم، سقف کاذب بالای سرم ناآشنا نبود. می‌شناختمش، حتی اگر بوی گند الکل و بتادین را فاکتور می‌گرفتم. این بار دیگر منگ و مدهوش نبودم. سیستمم زود بالا آمد. می‌دانستم چرا در سن بیست و دو سالگی و در فاصله چند ماهه، برای دومین بار روی تخت بیمارستان دراز به دراز افتاده‌ام و از بالای سرم صدای بوق دستگاه می‌آید. در اتاقی بودم که هیچکس نبود. تنها بودم و کاش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
534
پسندها
4,218
امتیازها
17,273
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #143
گریه‌اش شدت گرفت. نوچی گفتم و صبر کردم تا گریه‌اش تمام شود. وقتی حالش بهتر شد، پرسیدم:
- بقیه کجان؟
- بقیه کی‌ان؟
- بقیه آقاجون، حاج مرتضی. مامان. واسه هیچکی مهم نیست من بهوش اومدم؟
گفت:
- واسه من مهمه. واسه تابانم همین‌طور.
اسم تابان را که شنیدم پوزخند زدم و سوالی را که از ابتدا در ذهنم بود پرسیدم:
- چه خبر از تکتم؟
خاله با دستمال زیر چشم‌هایش را پاک کرد و گفت:
- پریشب عقدیش بود. دیگه تموم شد.
با اینکه می‌دانستم، با اینکه عاجزانه از این حقیقت آگاه بودم، اما «دیگر تمام شد.» خاله مثل خالی شدن سطل آب سرد روی پیکره‌ام برق از کله‌ام پراند. هنوز باورش برایم ناممکن بود. پذیرفتن شکست در این یک مورد زیادی برایم سنگین بود. ناموسم را به تاراج بردند و مطلقا هیچ غلطی نکردم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
534
پسندها
4,218
امتیازها
17,273
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #144
همان لحظه خاله به اتاق برگشت و گفت:
- تابان کجا رفت؟
- جای دوری نمیره، برمی‌گرده!
- باشه. من باید برم خونه. هزینه‌های بیمارستان حساب شده، سر اونم به موقع باهم حرف می‌زنیم. کاری نداری؟
حساب قبلی را هنوز صاف نکرده بودم. مرد بودم یا لکه ننگ؟ لحن خاله کمی دلخور بود. نکند ناراحت شده بود؟ نگاهم را دید و لبخند زد.
- دلخور نیستم عزیز دلم، ولی باید برم. عمو مهدیت برخلاف برادراش چیزی نمیگه، اما می‌تونم از چشماش بخونم که راضی نیست اینجا باشم.
حالا درک می‌کردم. سری تکان دادم و گفتم:
- به عمو بگو من کار اشتباهی نکردم.
دستی به سرم کشید و گفت:
- بهش میگم، اما به اونم حق بده. پای دخترش در میونه. تو این مدت خیلی کم غذا شده. شده پوست و استخون. آخه تابان رو خیلی دوست داشت.
البته، اوهم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
534
پسندها
4,218
امتیازها
17,273
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #145
روزهای آخر سخت می‌گذشت. از بی‌تحرکی کلافه بودم و دم به دقیقه نگاهم به ساعت بود تا هر چه زودتر از شر فضای دوست نداشتنی و غذاهای بی مزه‌ بیمارستان خلاص شوم. با تمام وجود از هر چه بوی الکل و قرص و سِرُم و حتی سفیدی روپوش‌ پرستاران بدم می‌آمد و بر رهایی از آن شرایط نامطلوب اصرار داشتم. با این وجود روز ترخیصیم از بیمارستان چندان دلپذیر نبود. هر عمل فیزیکی اعم از راه رفتن و نشست و برخاست قوتم را مثل زالو می‌مکید و از درون خالی می‌کرد. هنگام بالا آمدن از پله‌های آپارتمان هرچه گناه کرده و نکرده داشتم جلوی چشم‌هایم به نمایش درآمد. یک دستم عصا بود و دست دیگرم را در کمال بی‌میلی دور گردن تابان انداخته بودم. صورتش عرق کرده بود و نای ادامه نداشت، با این همه با سماجت سعی داشت کمکم کند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
534
پسندها
4,218
امتیازها
17,273
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #146
سرجایش ایستاد. در رخسارم دیگر اثری از خنده نبود. دیگر هیچ چیز خنده‌دار نبود.
- بین من و تو هیچی نیست به جز نفرت. دیگه هیچوقت از لفظ شوهر و همسر و این مزخرفات استفاده نکن که خوشم نمیاد! قبلانم گفتم، دور و برم نباش. باعث میشی هرچی بدبختی دارم بیاد جلوی چشام. قراره یه مدتی رو به اجباری که تو بهم تحمیل کردی باهم بگذرونیم، سعی کن رو مخم نری تا زودتر تموم شه و خلاص شیم.
خیره‌ام شد. از نگاهش چیزی نمی‌خواندم. اکثر اوقات ادای الهه‌ی معصومیت را در می‌آورد، اما گاهی اوقات به شدت مرموز میشد. سرش را انداخت پایین و از اتاق بیرون رفت. روی تخت دراز کشیدم و کف دستم را روی الیافش کشیدم. برخلاف تخت سفت بیمارستان و کاناپه داخل پذیرایی، نرم بود و راحت. میشد بعد از مدت‌ها یک خواب بی‌دغدغه را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
534
پسندها
4,218
امتیازها
17,273
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #147
از تن صدایم ترسید. قاشق را توی بشقاب گذاشت و گفت:
- ببخشید.
بازهم مظلوم نمایی. همچنان در حال نقش بازی کردن بود! بازیگری ماهرتر از او ندیده بودم.
- می‌بینی من چلاقم ازم سو استفاده می‌کنی نه؟!
چشم درشت کرد و گفت:
- نه به خدا. خواستم کمک کنم فقط.
- نکن!
-... .
- اوکی؟
چانه‌اش که بالا و پایین شد، نگاه غضبناکم را از رویش برداشتم و مشغول خوردن شدم. با مزه کردن سوپ، خشمگین‌تر از قبل کف دستم را روی میز کوبیدم و گفتم:
- این چه کوفتیه درست کردی؟ خیر سرت غذا پختی؟
از صدای ضربه از جا پرید و گفت:
- ب...بد شده مگه؟ اگه بد شده بذار یه چیز دیگه درست کنم.
بشقاب را از مقابل دست‌های دراز شده‌اش کشیدم و گفتم:
- نمی‌خواد! چی می‌خوای درست کنی؟ چی بلدی؟! یه سوپ نمی‌تونی بپزی. همینو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
534
پسندها
4,218
امتیازها
17,273
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #148
نبض شقیقه‌ام کوبید. این پافشاری‌اش روی نقش داشتن من در این وضعیت شرم‌آور، آخر روانی‌ام می‌کرد. این که به من انگ درازدستی میزد از صدتا فحش بدتر بود. دوست داشتم سرم را به در و دیوار بکوبم. گفتم:
- یه بار دیگه تکرارش کن، اون موقع هرچی دیدی از چشم خودت دیدی. من تا حالا با تو نبودم، از این به بعدم نخواهم بود! اون دروغ کثیفو بنداز دور و اینو آویزه گوشت کن.
- ولی... .
بلندتر گفتم:
- ولی نداره!
قاطعیت کلامم باعث شد صدایش در نطفه خفه شود. عجب صبح دل انگیزی! شروعش با جنگ و مجادله، پایانش با چه بود؟! بیکاری حوصله‌ام را به یغما می‌برد و اعصابم را ضعیف می‌کرد. باید استراحت می‌کردم تا خودم را جمع و جور کنم و با درس و کلاس‌ها خودم را سرگرم کنم. از همه چیز عقب افتاده بودم. اما استراحت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
534
پسندها
4,218
امتیازها
17,273
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #149
پشت میز نشستم و با این فکر که منِ آس و پاس چلاق و هیچی ندار باید شکر گذار همین غذای ساده باشم شکمم را سیر کردم. به هر حال آدم باید قدر داشته‌هایش را می‌دانست! یک مرتبه سوالی برایم پیش آمد. نه من پولی داشتم و نه او. پس هزینه این سفره از کجا آمده بود؟ تابان متوجه تغییر حالتم شد و گفت:
- چیزی شده؟
به لقمه درون دستم نگاه کردم و گفتم:
- با کدوم پول اینا رو خریدی؟
- چیا رو؟
- نون! آب! تخم مرغایی که واسه غذا استفاده کردی. پول قبض و اجاره. از کجا آوردی اینا رو؟
- اجاره رو که عمو خودش ماه به ماه پرداخت می‌کنه. هزینه اینا روهم از تو کارت برداشتم.
با صدای بلندی گفتم:
- غلط کردی! مگه نگفتم دست به کارت نزن؟
خیره نگاهم کرد و گفت:
- یعنی چی؟ انتظار داشتی از گشنگی بمیرم؟
- هر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
534
پسندها
4,218
امتیازها
17,273
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #150
- من آویزون کسی نیستم. این تصمیمیه که بقیه برای ما گرفتن.
کف دست‌هایم را روی میز کوبیدم و گفتم:
- این تصمیمیه که تو و بقیه برای من گرفتین!
نترسید. زل زد به چشم‌هایم و گفت:
- بازم نقش خودتو فراموش کردی.
سعی داشت توپ را به زمین من بیندازد. پوزخند زدم و گفتم:
- چرا همه‌اش می‌خوای بگی من بهت دست درازی کردم؟ من اینجوری نیستم.
مکثی کرد و گفت:
- کی گفته بهم دست درازی شده؟
مات ماندم. نگاهم میخ لب‌هایش شد. نه، دروغ بود. یک دروغ کثیف دیگر که هیچ مدرکی دال بر حقیقتش نبود. کی؟ کجا؟ اصلا چرا بخواهم با او باشم؟ تنها نقطه مبهم ذهنم همان روزی بود که خراب و مدهوش به خانه عمو مهدی رفتم. به جز این هیچ نقطه اشتراکی بین خودم و این دختر یافت نمی‌کردم. با لمس دوباره دستم به خودم آمدم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : میم. شبان

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا