- تاریخ ثبتنام
- 31/10/20
- ارسالیها
- 538
- پسندها
- 4,269
- امتیازها
- 17,273
- مدالها
- 13
سطح
12
- نویسنده موضوع
- #141
مطمئن بودم اونقدر تو خونه تنهایی کشیده که اصلا دلش نخواد برگرده. پوفی کشید و گفت:
- چی میخوای بدونی؟ منم یه دخترم مثل بقیهی دخترا.
- آیا این دختر اخلاق به خصوصی داره؟ از چی خوشش میاد، رنگ مورد علاقهاش چیه، قبلا چیکار میکرده الان میخواد چیکار کنه. یا مثلا در مورد مادرت بگو. من چیزی در موردش نمیدونم. اسمش چی بود؟
با شنیدن اسم مادرش، چهرهاش درهم شد. غم عمیقی صورتش رو پوشوند و گفت:
- نگین.
به نظر از مادرش خاطرات سنگینی رو به یادگار داشت. یکم بهش زمان دادم تا بالاخره شروع کرد به حرف زدن:
- تو فامیل همه مادرم رو به چشم یه زن بیوفا میبینن که شوهرش رو تو بدترین زمان ممکن ول کرد و حتی بچهاش رو ازش جدا کرد، اما این دروغه. مادرم تو دنیا هیچ چیز رو بیشتر از من دوست...
- چی میخوای بدونی؟ منم یه دخترم مثل بقیهی دخترا.
- آیا این دختر اخلاق به خصوصی داره؟ از چی خوشش میاد، رنگ مورد علاقهاش چیه، قبلا چیکار میکرده الان میخواد چیکار کنه. یا مثلا در مورد مادرت بگو. من چیزی در موردش نمیدونم. اسمش چی بود؟
با شنیدن اسم مادرش، چهرهاش درهم شد. غم عمیقی صورتش رو پوشوند و گفت:
- نگین.
به نظر از مادرش خاطرات سنگینی رو به یادگار داشت. یکم بهش زمان دادم تا بالاخره شروع کرد به حرف زدن:
- تو فامیل همه مادرم رو به چشم یه زن بیوفا میبینن که شوهرش رو تو بدترین زمان ممکن ول کرد و حتی بچهاش رو ازش جدا کرد، اما این دروغه. مادرم تو دنیا هیچ چیز رو بیشتر از من دوست...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش