- تاریخ ثبتنام
- 31/10/20
- ارسالیها
- 538
- پسندها
- 4,269
- امتیازها
- 17,273
- مدالها
- 13
سطح
12
- نویسنده موضوع
- #151
ناامید کننده بود. داشتن دختر خونه که نه، دختر بچه خونه رو عروس میکردن، دختر و نوه خودشون رو. اونوقت موضوع صحبتشون حجرههای نفرین شده بود. مرتضی نفسش رو بیرون داد و گفت:
- تکلیف اون یکی چی میشه؟
نگاه سوالی آقاجون رو دید و توضیح داد:
- شما گفتی سه تا از حجرهها برای مصطفی، سه تا دیگه برای من. حجره هفتم چی میشه؟
حوصلهام از این بحثهای کلیشهای سر اومد. با ورود من به داخل حجره، سوال مرتضی بیجواب موند. آقاجون از پشت میز بلند شد و هول زده گفت:
- یا حسین! این چه سر و وضعیه پسر؟ کی این بلا رو سرت آورده؟
در مقابل دو نگاه خیره، لخ لخ کنان به طرف صندلیهای پشت ویترین رفتم و به آهستگی نشستم. تلاش کردم موقع نشستن آخ نگم و صورتم درهم نشه. همه بدنم کوفته بود. حرفی نزدم و مرتضی و...
- تکلیف اون یکی چی میشه؟
نگاه سوالی آقاجون رو دید و توضیح داد:
- شما گفتی سه تا از حجرهها برای مصطفی، سه تا دیگه برای من. حجره هفتم چی میشه؟
حوصلهام از این بحثهای کلیشهای سر اومد. با ورود من به داخل حجره، سوال مرتضی بیجواب موند. آقاجون از پشت میز بلند شد و هول زده گفت:
- یا حسین! این چه سر و وضعیه پسر؟ کی این بلا رو سرت آورده؟
در مقابل دو نگاه خیره، لخ لخ کنان به طرف صندلیهای پشت ویترین رفتم و به آهستگی نشستم. تلاش کردم موقع نشستن آخ نگم و صورتم درهم نشه. همه بدنم کوفته بود. حرفی نزدم و مرتضی و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش