• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

برگزیده رمان ماچه سگ | میم.شبان کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع میم. شبان
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 156
  • بازدیدها 3,695
  • کاربران تگ شده هیچ

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
512
پسندها
3,976
امتیازها
17,273
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #151
به سختی دود سیگار را به بیرون فوت کرد و خونسرد گفت:
- کی گفته من به تو حس دارم؟
خودم را نباختم و گفتم:
- همینو میگم. احمقی اگه کوچکترین احساسی به من داری. محض محکم‌کاری میگم، اگه داری و روت نمیشه بگی، بهتره فراموشش کنی و بچسبی به زندگیت. از من چیزی در نمیاد!
پوزخند صداداری زد. خیره نگاهش کردم. به نشانه «چیه؟!» شانه بالا انداخت. سری تکان دادم و روی تخت دراز کشیدم. پلک‌هایم را که بستم، صدایش را شنیدم:
- تو دائم باهام بد اخلاقی می‌کنی. هی می‌خوای منو از خودت دور کنی و تنها باشی. چه بخوای چه نه، تو در هر صورت تنهایی! برو کل دنیا رو بگرد، فقط منو داری. فقط منم که می‌دونم دردت چیه، و این هیچ ربطی به احساس داشتن من نداره.
لب زدم:
- تو خودت باعث این دردی.
- می‌تونم درمونت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
512
پسندها
3,976
امتیازها
17,273
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #152
صدایم از ته چاه در می‌آمد. انگار که با یک نوزاد طرف باشد، با انگشت اشاره به بینی‌ام کوبید و گفت:
- ای بی‌لیاقت!
هنوز از شوک حرکتش بیرون نیامده بودم که با حرکت بعدی کاملا کیش و مات شدم. روی دو زانو کمی پایین رفت و لبه تیشرتم را بالا داد. یکه‌ای خوردم و سر جایم سیخ نشستم. تابان ابتدا از عکس‌العملم تعجب کرد و بعد خندید.
- فقط می‌خوام پانسمان زخمت رو عوض کنم. دو روزه عوض نشده.
آهانی گفتم و آرام به حالت اولیه در آمدم. یک لحظه قلبم تلپی افتاد! سر روی بالش گذاشتم و اجازه دادم کارش را بکند. به نظر او بیشتر از من به فکر بخیه‌ی روی پهلویم بود.
- دیشب دستم درد می‌کرد اصلا نتونستم بخوابم. ببین... .
برای یک لحظه دست از کار کشید و آرنجش را نشانم داد. از اثر ضربه‌ای که دیشب بر اثر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
512
پسندها
3,976
امتیازها
17,273
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #153
چهار روز میشد که در خانه افتاده بودم. همصحبتی نداشتم و تابان تا حدودی دست از تلاش برای نزدیکی به من برداشته بود. تنها برخوردهایمان زمانی بود که می‌خواست کمکم کند، که با روند رو به بهبود من همان‌هم رفته رفته کمتر میشد. چهار روز فرصت خوبی بود برای تفکر و چاره اندیشی. این زندگی نبود. خودِ مخمصه بود! باید خودم را نجات می‌دادم و به سمت آرزوهایم بال میزدم. فارق‌التحصیلی و یک شغل پر درآمد. آنقدر که تکتم و مادرم را از چنگ همایون و طایفه شکیباها بیرون بیاورم. من هنوز از تکتم و مادر نامهربانم دست نکشیده بودم. هنوز برای تباه نشدن خواهرم فرصت بود. یا حداقل امیدوار بودم که اینطور باشد.
از اتاق بیرون آمدم و به آهستگی فاصله پنج متری تا ورودی آشپزخانه را طی کردم. دیگر نیازی به عصا نداشتم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
512
پسندها
3,976
امتیازها
17,273
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #154
و رفت! به همین سادگی. اصلا جوری که فکر می‌کردم سخت نبود. با رفتنش به یـکباره هوای خانه آزاد شد. انگار تلاطم فضا از بین رفت. احساس سبکی کردم. با فراغ بال دست‌هایم را باز کردم و به سقف سفید آشپزخانه خیره شدم. لبخند زدم. حالا همه چیز آسان به نظر می‌رسید. انگار که غل و زنجیر دور پاهایم باز شده باشد. بلند شدم و با عصا چرخی در خانه زدم. برای یک نفر کمی بزرگ بود، اما بود! مهم همین بودن بود. این که یک خانه داشتم و سر بار بقیه نمی‌شدم، یا خودم را جای یک نفر در خوابگاه جا نمی‌زدم! برگشتم و قابلمه غذا را چک کردم. قد دو نفر ماکارونی پخته بود. می‌توانستم باقی مانده‌اش را برای شام نگه دارم. فکر خوبی بود! ناهار را در کمال آرامش صرف کردم و بعد از مدتها روی کاناپه آبی دراز کشیدم. تلویزیون را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
512
پسندها
3,976
امتیازها
17,273
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #155
- جدی؟ چاقو خوردی مردک! چیو نمی‌دونم؟ من تازه سه روز پیش فهمیدم. میگن یارو فکر کرده با خودت طلا داری بهت حمله کرده.
- داداش درسا رو یادته؟
تعجب کرد. کمی فکر کرد تا ربط حرف من به خودش را بفهمد. آخر گفت:
- کدوم رو میگی؟ یکی دوتا نیستن که. دامادتون رو میگی؟
- نه، اون یکی. عماد.
آهانی گفت و ادامه داد:
- آره، آره همون که هیجده چرخ داره؟
سر تکان دادم و گفتم:
- اون بهم چاقو زد.
به قیافه هاج و واجش لبخند زدم. اصلا برای خودم شوکه کننده نبود. گفت:
- چی داری میگی عابد؟ چرا اون باید به تو حمله کنه؟ ناسلامتی تو برادر عروسشون میشی!
- چند ماه پیش مچ من و درسا رو تو خونه‌شون گرفتن. یعنی موقع فرار منو دیدن، اما نذاشتم قیافه‌مو ببینن. قضیه مال چند وقت پیش بود اما درسا بالاخره لو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
512
پسندها
3,976
امتیازها
17,273
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #156
- از علی‌اکبر بعید بود. ولی تقصیر ماهم هست. بهش اعتماد بی‌جا کردیم. اما کاریش نمیشه کرد. رفته که رفته! آب شده رفته تو زمین هیچ رد و نشونی ازش پیدا نیست.
یاد حرف‌هایش روز کنکور افتادم. حرف‌هایی در مورد پرواز کردن و پر کشیدن. بی‌وجود همان روزها نقشه‌اش را کشیده بود. چقدر دست کم گرفته بودمش.
- رفته اونور آب.
با تعجب گفت:
- از کجا می‌دونی؟
- مطمئنم.
- حالا هرچی! دستمون بهش نمیرسه.
به فکر آینده نامعلومم افتادم. دوباره همه چیز مجهول شده بود. پول از کجا می‌آوردم؟ کارت بانکی قرمز رنگ وسوسه‌ام می‌کرد، اما غرورم سفت‌تر از این حرف‌ها بود. در مقابل این هوس وا نمی‌دادم. زیر دِین کسانی که به این روز انداخته بودنم نمی‌رفتم. ممد حال خرابیم را فهمید و گفت:
- می‌خوای برنامه کنیم؟...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
512
پسندها
3,976
امتیازها
17,273
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #157
- خسته‌ام.
لحنم پر از درد بود. درد خالص! خودم می‌دانستم چقدر مظلوم و ترحم برانگیز به نظر می‌رسم، اما زورم نمی‌رسید نقاب محکم بودن را روی صورتم نگه دارم. ناخودآگاه سرم را خم کردم و روی شانه ظریفش گذاشتم. خیلی جدی دلم می‌خواست اشک بریزم.
- از چی خسته‌ای؟
- از همه چی. بیشتر از همه از نشدن. هرچی زور می‌زنم نمیشه. شاید به اندازه کافی قوی نیستم.
انگشتهای کوچکش را لای موهایم احساس کردم.
- از وقتی اومدم فقط تو بودی که با خونواده پدرت جنگیدی. هیچکی جرعتشو نداشت به جز تو. عابدی که من می‌شناسم هیچوقت از جنگیدن خسته نمیشه.
لب زدم:
- منم آدمم.
- تو فرق می‌کنی!
نمی‌دانستم در نظرش اینگونه آدمی هستم. بازی انگشت‌هایش مرا به یک خلسه خواب‌آور دعوت می‌کرد. بیشتر خم شدم و سرم را روی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 5)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا