• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان ماچه سگ | میم.شبان کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع میم. شبان
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 182
  • بازدیدها 6,664
  • کاربران تگ شده هیچ

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
538
پسندها
4,269
امتیازها
17,273
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #161
نبض شقیقه‌ام کوبید. این پافشاریش روی نقش داشتن من تو این وضعیت شرم‌آور، آخر روانیم می‌کرد. این که به من انگ درازدستی میزد از صدتا فحش ناموسی بدتر بود. دوست داشتم سرم رو بکوبم به در و دیوار.
- یه بار دیگه تکرارش کن، اون موقع هرچی دیدی از چشم خودت دیدی. این وضعیتی که ازش حرف میزنی فقط یه بی‌گناه داره، من!
- ولی... .
بلندتر گفتم:
- ولی و کوفت!
قاطعیت کلامم باعث شد صداش تو نطفه خفه شه. عجب صبح دل انگیزی! شروعش با جنگ و مجادله، پایانش با چی بود؟! این روزها بیکاری حوصله‌ام رو به یغما می‌برد و اعصابم رو ضعیف می‌کرد. باید استراحت می‌کردم تا خودم رو جمع و جور کنم و با درس و کلاس‌ها سرم رو گرم کنم. از همه چیز عقب افتاده بودم، اما استراحت تو خونه‌ای که قاتل روحم داخلش ساکن بود،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
538
پسندها
4,269
امتیازها
17,273
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #162
پشت میز نشستم و با این فکر که منِ آس و پاس چلاق و هیچی ندار باید شکر گذار همین غذای ساده باشم شکمم رو سیر کردم. به هر حال آدم باید قدر داشته‌هاش رو می‌دونست! یه مرتبه سوالی برام پیش اومد. نه من پولی داشتم و نه اون. پس هزینه این سفره از کجا اومده بود؟ تابان متوجه تغییر حالتم شد و گفت:
- چیزی شده؟
به لقمه تو دستم نگاه کردم و گفتم:
- با کدوم پول اینا رو خریدی؟
- چیا رو؟
- نون! آب! تخم مرغایی که واسه غذا استفاده کردی. پول قبض و اجاره. از کجا آوردی اینا رو؟
- اجاره رو که عمو خودش ماه به ماه پرداخت می‌کنه. هزینه مواد غذایی روهم از تو کارت برداشتم.
با صدای بلندی گفتم:
- مگه قرار نبود دست به کارت نزنی؟
خیره نگاهم کرد و گفت:
- یعنی چی؟ انتظار داشتی از گشنگی بمیرم؟
- هر غلطی می‌کردی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
538
پسندها
4,269
امتیازها
17,273
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #163
وقتش بود یکم از حرفای تو دلم رو می‌ریختم بیرون و سبک میشدم. دستم رو از دستش بیرون کشیدم و گفتم:
- قبل اینکه بیای قم چیکار می‌کردی تو زندگیت؟ دائم آویزون بقیه میشدی؟
- من آویزون کسی نیستم آقای محترم! وقتی آویزون میشم که تو خرجم رو بدی، که از عهده‌ی همینم بر نمیای. این که اینجاییم تصمیمیه که بقیه برای ما گرفتن.
- این تصمیمیه که تو و بقیه برای من گرفتین!
 خیره به چشم‌هام گفت:
- بازم نقش خودت رو فراموش کردی.
سعی داشت توپ رو بندازه تو زمین من. پوزخند زدم و گفتم:
- چرا همه‌اش می‌خوای بگی من بهت دست درازی کردم؟ من خودم رو می‌شناسم. آدم این کثافت کاری‌ها نیستم.
مکثی کرد و گفت:
- کی گفته بهم دست درازی شده؟
مات موندم. نگاهم میخ لب‌هاش شد. نه، دروغ بود. یه دروغ کثیف دیگه که هیچ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
538
پسندها
4,269
امتیازها
17,273
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #164
دیگه نمی‌دونم باید چیکار می‌کرد تا همچین فکری کنم. موشکافانه نگاهش کردم تا ببینم جدی میگه یا شوخی می‌کنه. جدی بود! خودم رو نباختم و گفتم:
- منم همین رو میگم. احمق به تمام معنایی اگه کوچیکترین احساسی بهم داری. محض محکم‌ کاری میگم، اگه داری و خجالت میکشی بگی، بهتره فراموشش کنی و بچسبی به زندگیت.
و با لحن خشک و بی‌انعطافی به جمله‌ام خاتمه دادم:
- از من یکی چیزی در نمیاد.
پوزخند صدا داری زد. خیره نگاهش کردم. به نشونه «چیه؟!» شونه بالا انداخت. سری تکون دادم و روی تخت دراز کشیدم. پلک‌هام رو که بستم، صدای نرمش رو شنیدم:
- خیلی سعی می‌کنی تودار و مرموز باشی، اما من فکر می‌کنم تو یه کتاب بازی. خیلی ساده می‌تونم بخونمت!
نتونستم جلوی کنجکاویم رو بگیرم و پرسیدم:
- چطوری؟
- با این اخلاق...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
538
پسندها
4,269
امتیازها
17,273
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #165
صدام از ته چاه در می‌اومد. انگار که طرف حسابش یه نوزاد باشه، با انگشت اشاره به نوک دماغم کوبید.
- ای بی‌لیاقت!
هنوز از شوک حرکتش بیرون نیومده بودم که با حرکت بعدی کاملا کیش و مات شدم. روی دو زانو رفت پایین و لبه تیشرتم رو بالا داد. یکه‌ای خوردم و سیخ سر جام نشستم. تابان اول از عکس‌العملم تعجب کرد و بعد، دستش روی گرفت جلوی دهنش و خندید.
- فقط می‌خوام پانسمان زخمت رو عوض کنم. دو روزه عوض نشده.
بدون اینکه مستقیم به چشم‌هاش نگاه کنم، آروم دراز کشیدم و به حالت اولیه در اومدم. یه لحظه قلبم تلپی افتاد! سر روی بالش گذاشتم و اجازه دادم کارش رو بکنه. به نظر اون بیشتر از خودم به فکر بخیه‌ی روی پهلوم بود.
- دیشب دستم درد می‌کرد اصلا نتونستم بخوابم. ببین... .
یه لحظه دست از کار کشید و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
538
پسندها
4,269
امتیازها
17,273
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #166
با احتساب امروز، چهار روز میشد که افتاده بودم گوشه‌ی خونه. همصحبتی نداشتم و تابان دست از تلاش برای نزدیکی به من برداشته بود. تنها برخوردهامون زمانی بود که می‌خواست کمکم کنه، که با روند رو به بهبود من همونم رفته رفته کمتر میشد. چهار روز فرصت خوبی بود برای تفکر و چاره اندیشی. این زندگی نبود. خودِ مخمصه بود! باید خودم رو نجات می‌دادم و به سمت آرزوهام بال میزدم. فارق‌التحصیلی و یه شغل پر درآمد. اونقدر پر درآمد، که تکتم و مادرم رو از چنگ طایفه نورایی و خاقانی بیرون بکشم. درسته، من هنوز از تکتم و مادر نامهربونم دست نکشیده بودم. هنوز برای تباه نشدن خواهرم امید داشتم. یا حداقل امیدوار بودم که اینطور باشه.
از اتاق خارج شدم و به آهستگی فاصله پنج متری تا ورودی آشپزخونه رو طی کردم. دیگه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
538
پسندها
4,269
امتیازها
17,273
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #167
و رفت! به همین سادگی. اصلا جوری که فکر می‌کردم سخت نبود. با رفتنش به یـکباره هوای خونه آزاد شد و تلاطم فضا از بین رفت. مثل پر احساس سبکی کردم. با فراغ بال دست‌هام رو باز کردم و به سقف سفید آشپزخونه خیره شدم. لبخند زدم. حالا همه‌چیز آسون به نظر می‌رسید. انگار که غل و زنجیر دور پاهام باز شده باشه، بلند شدم و با عصا چرخی تو خونه زدم. برای دو نفر کوچیک، اما برای یه نفر بزرگ بود. اما بود! مهم همین بودن بود. این که یه خونه داشتم و سر بار بقیه نمی‌شدم، یا خودم رو جای یه نفر دیگه تو خوابگاه جا نمی‌زدم! برگشتم و قابلمه غذا رو چک کردم. قد دو نفر ماکارونی پخته بود. تابان دست پخت خوبی نداشت، اما هرچی که بود از دستپخت خودم بهتر بود! می‌تونستم باقی مونده‌اش رو برای شام نگه دارم. آره فکر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
538
پسندها
4,269
امتیازها
17,273
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #168
- من همین سه روز پیش فهمیدم چی شده. میگن یارو فکر کرده با خودت طلا ملا داری بهت حمله کرده.
شایعه‌ی خوبی بود. کسی شک نمی‌کرد داستان واقعی چی بوده. انگشتام رو توی هم چفت کردم و گفتم:
- داداش درسا رو یادته؟
تعجب کرد. کمی فکر کرد تا ربط حرف من به خودش رو بفهمه. هیچی دستگیرش نشد و آخر گفت:
- کدوم رو میگی؟ یکی دوتا نیستن که. دامادتون رو میگی؟
- نه، اون یکی. عماد.
آهانی گفت و ادامه داد:
- آره، آره همون که هیجده چرخ داره؟ خب اون چه ربطی به قضیه داره؟
سر تکون دادم و گفتم:
- اون بهم چاقو زد.
به قیافه هاج و واجش لبخند زدم. اصلا برای خودم شوکه کننده نبود. گفت:
- چی داری میگی عابد؟ چرا اون باید به تو حمله کنه؟ ناسلامتی تو برادر عروسشون میشی!
بالاخره باید حقیقت رو برای یه نفر تعریف...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
538
پسندها
4,269
امتیازها
17,273
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #169
- آره بی‌شرف بدجور واسمون فت پا کشید. خدا می‌دونه چقدر پول هاپولی کرد. از علی‌اکبر بعید بود، ولی تقصیر ماهم هست. بهش اعتماد بی‌جا کردیم. ولی دیگه کاریش نمیشه کرد. رفته که رفته! آب شده رفته تو زمین هیچ رد و نشونی ازش پیدا نیست.
یاد حرف‌هاش روز کنکور افتادم. حرف‌هایی در مورد پرواز کردن و پر کشیدن. بی‌وجود همون روزها نقشه‌ رو کشیده بود. چقدر دست کم گرفته بودمش. چقدر ساده لوح و احمق بودم
- رفته اونور آب.
- از کجا می‌دونی؟
- مطمئنم.
مکثی کرد و گفت:
- حالا هرچی! دستمون بهش نمی‌رسه.
به فکر آینده نامعلومم افتادم. دوباره همه چیز مجهول شده بود. پول از کجا می‌آوردم؟ کارت بانکی قرمز رنگ وسوسه‌ام می‌کرد، اما غرورم سفت‌تر از این حرف‌ها بود. در مقابل این هوس وا نمی‌دادم. زیر دِین کسایی که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
538
پسندها
4,269
امتیازها
17,273
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #170
- خسته‌ام.
لحنم پر از درد بود. درد خالص! خودم می‌دونستم چقدر جلوی دشمنم مظلوم و ترحم برانگیز به نظر میرسم، اما حقیقتا دیگه زورم نمی‌رسید نقاب محکم بودن رو روی صورتم نگه دارم. طی یه حرکت نامتعارف، سرم رو خم کردم و روی شونه ظریفش گذاشتم. خیلی جدی دلم می‌خواست اشک بریزم.
- خب خسته نباشی!
می‌تونستم لبخندش رو حس کنم. سعی می‌کرد با مزه پرونی حال و هوام رو عوض کنه.
- میدونی چی باعث میشه آدم درد رو فراموش کنه؟
انگشتهای کوچیکش رو لای موهام فرو برد.
- چی؟
- درد بیشتر!
همینطور خشک شدن لبخندشم حس کردم. مکث کوتاهی کرد و دوباره موهام رو نوازش کرد.
- می‌خوام یه اعترافی کنم. من نمی‌دونم مشکلت با خودت و زندگی دقیقا چیه، اما از وقتی پا گذاشتم تو اون عمارت، فقط تو بودی که شجاعت جنگیدن با اون...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 5)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا