متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

برگزیده رمان ماچه سگ | میم.شبان کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع میم. شبان
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 178
  • بازدیدها 4,273
  • کاربران تگ شده هیچ

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
534
پسندها
4,218
امتیازها
17,273
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #171
فشار روانی حرف‌هایم برایش زیاد از حد بود، چرا که خیلی تلاش کرد خودش را آزاد کند و دوباره چنگ بیندازد، اما نتوانست. زورش نمی‌رسید. لحظاتی با استیصال و درماندگی نگاهم کرد و بعد، اشک از چشم‌هایش جاری شد و با گریه گفت:
- عوضی خیانتکار! تو حق نداشتی باهام اینکار رو بکنی.
رهایش که کردم، نشست پای دیوار و صورتش را گرفت. رسما داشت عر میزد. نوچی گفتم و دستش را گرفتم تا بلندش کنم.
- بلند شو دیوانه الان صاحبخونه میاد.
- ولم کن! دست کثیفت رو به من نزن. اصلا بذار بیاد بدونه چه غلطی کردی.
حالا من مستاصل بودم. خیلی بلند گریه می‌کرد. اگر دهانش را نمی‌بستم تا چند دقیقه دیگر کل محل را بیدار می‌کرد. به موهایم چنگ زدم و فکر کردم. این زندگی برای من معنا نداشت، اما انگار برای تابان قضیه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
534
پسندها
4,218
امتیازها
17,273
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #172
از خودم عصبانی بودم. دیشب بهترین فرصت برای خُرد کردن تابان بود. بهترین زمان برای زخمی کردن روحش. هرچند سر به سر نمی‌شدیم، اما لااقل دلم کمی خنک میشد. و اما منِ احمق چه کردم؟ بهانه می‌تراشیدم تا خودم را از تهمت‌هایش مبرا کنم! که یک وقت خدایی ناکرده اشک نریزد! دروغ برای چه؟ حالا که سنگ‌هایم را با مبحث پیچیده خ**یا*نت وا کنده بودم، اعتراف می‌کردم که من یک خیانتکار بودم. رک و پوست کنده! حضور تینا مهر تأییدش بود. باید بی‌رحم میشدم و همین حقیقت را سفت توی صورت تابان میزدم. باید شیر فهم میشد که نباید پایش را از گلیمش درازتر کند. شاید وقیح به نظر می‌رسیدم که این چنین بی‌پرده خیانتکار بودنم را جار میزدم، اما اوضاعم به مراتب از تابان بهتر بود. او پیش از اینکه بهم متصل شویم به این رابطه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
534
پسندها
4,218
امتیازها
17,273
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #173
مکان محفل همان سالن قبلی بود. وقتی رسیدیم، پیشوا در حال سخنرانی بود. تمام صندلی‌ها پر بود و جا برای سوزن انداختن یافت نمیشد. پشت ارسلان راه رفتم و به ردیف‌های وسط رسیدیم. مهرسا را دیدم که جا گرفته بود. یکی کنار خودش و دیگری طرف مخالف. ارسلان روی نزدیک‌ترین صندلی نشست و تینا که از بغل مهرسا سرک کشید، فهمیدم چاره‌ای جز کنارش نشستن ندارم. هنوز از دستش دلخور بودم و بدیش اینجا بود که نمی‌دانستم حقی برای دلخوری دارم یا نه!؟ با نگاهی معنادار نزدیک شدنم را نظاره کرد. برای مهرسا سر تکان دادم و مهرسا گفت:
- با چنگ و دندون براتون جا گرفتیما. قدر بدونید پشمکا!
به حرف مهرسا خندیدیم، جوری که چند نفری نگاهمان کردند. کنار تینا که نشستم، سریعا دستم را گرفت و گفت:
- عابد که ریش نداره. اصلا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
534
پسندها
4,218
امتیازها
17,273
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #174
و به راهم ادامه دادم. تینا شانه به شانه‌ام شد و با خنده گفت:
- چی شد یهو؟
درست نمی‌دانم! فقط احساس کردم ناگهان جلویم یک راه خروج از مردابی که تابان برایم ساخته بود پدیدار شده، پس بی‌درنگ فرصت را سفت چسبیدم! از سرعت قدم‌هایم کاستم و گفتم:
- خودت خواستی. یادت رفته؟ اگه نمی‌خوای برگردیم.
سریع گفت:
- نه، نه! بریم.
لبخند زیر پوستی زدم. تازه داشت چم و خم رابطه با تینا دستم می‌آمد. به معنای واقعی کلمه با پا پیش می‌کشید و با دست پس میزد. نباید خودم را تشنه نشان می‌دادم. تاکسی گرفتیم و ساعتی بعد، تینا کلید انداخت و قفل در خانه‌اش را باز کرد. به سبب پنجره‌های کوچک فضا کمی تاریک بود، اما محیط خانه به مراتب از دفعات پیش مرتب‌تر به نظر می‌رسید. تینا خودش جلوتر وارد خانه شد و چراغ‌ها...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
534
پسندها
4,218
امتیازها
17,273
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #175
برای یک لحظه نگاهش را بالا آورد و خیره‌ام شد. خیلی کوتاه بود، اما در همان یکی دو ثانیه نوع نگاهش تصویر چشم‌های اشکی تابان را در سرم تداعی کرد. بی‌هیچ دلیلی، روانم را بهم ریخت. تمام حس‌هایم پرید. چشم‌های تابان هیچ شباهتی به تینا نداشت. چشم‌های تابان پر از اشک بود و این چشم‌های پر از نیاز...برای رهایی از این فکرها از دست‌هایم استفاده کردم. همان‌طور که حدس می‌زدم، بالعکس تابان هیکل توپری داشت. صورتش دم کرده بود و حرکاتش شباهتی به آدم‌های ناشی و مبتدی نداشت. با روند کار تا حدودی آشنا بود و این کار را برایم آسان می‌کرد. همانطور چسبیده بهم عقب عقب رفتیم. با پشت پا در اتاقش را باز کرد و به تخت یک نفره نزدیک شدیم. همه چیز محیا بود. یک دختر زیبا، یک احساس مشترک، یک تخت نرم و لطیف...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
534
پسندها
4,218
امتیازها
17,273
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #176
نمی‌دانم چندمی بود. ارسلان می‌ریخت و من بی‌تعلل پیک‌ها را بالا می‌رفتم. پناه آورده بودم به رفیق قدیمی! به ساده‌ترین راه فراموشی، با عوارض کم. دلم می‌خواست همه چیز را از یاد ببرم. یادم برود کی هستم و از کجا آمده‌ام. از همه مهمتر یادم برود چطور کارم به اینجا کشید. انسان چقدر ذلیل؟ حتی نمی‌توانستم رابطه‌ام را با یک دختر حفظ کنم. همه‌اش به خاطر صاحب آن چشم‌های اشکی سیاه بود. خوشبختانه مهرسا نبود تا این روی من را ببیند. ارسلان سوال می‌پرسید و من نمی‌فهمیدم چه جوابی می‌دهم. متوجه هیچ چیز نبودم. حتی سوال‌هایی که می‌پرسید! احساس سرخوشی داشتم. برای مدتی فراموشی را به آغوش کشیدم و بی‌خیال فشار‌هایی شدم که کمر آدمیزاد را خم می‌کرد. نمی‌دانم چند ساعت، چند پیک و چند بطری، فقط می‌دانم تا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
534
پسندها
4,218
امتیازها
17,273
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #177
- اونقدری که تو و این خونه از یادم بره.
سکوت بینمان به جریان در آمد. نگاهی به سرخی چشم‌هایم انداخت و گفت:
- اما الان خودت تو همین خونه‌ای.
- اومدم که ببینی عابد رو به چه روزی انداختی.
بی‌اینکه دست خودم باشد، عجز در صدایم آشکار بود. پوزخند زدم و ادامه دادم:
- اعترافش تلخه، ولی با همین سن و سالت من رو بیچاره کردی تابان.
دست گذاشت روی بازویم.
- بذار کمکت کنم.
- چجوری؟
گردن کج کرد و لب زد:
- من دوستت دارم!
ماتم برد. منگ بودم اما می‌فهمیدم. مفهوم جملات را درک می‌کردم، اما این چیزی که شنیدم واقعی نبود.
- می‌دونی چرا؟
نگاهم از لب‌هایش جدا نمیشد. گفتم:
- چی چرا؟
- می‌دونی چرا دوستت دارم؟
پریشان و سرگشته، به موهایم چنگ زدم.
- انقدر این جمله لعنتی رو نگو!
صدای نازک و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
534
پسندها
4,218
امتیازها
17,273
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #178
داخل پذیرایی هوا گرم‌تر بود. کاپشن را از تنم کندم و کنار کاناپه انداختم. نشستم و از دهانم پرید:
- نه، اتفاقا تو از اون خوشگل‌تری. فرقتون اینجاست که تو من رو قربانی کردی، اما اون نه!

کاش کمی روی انتخاب واژه‌ها دقت می‌کردم. برای اولین‌بار از زیباییش گفته بودم. اما به درک. یک جمله که به جایی برنمی‌خورد! جلویم ایستاد و با چشم‌های بزرگش نگاهم کرد. نیم‌نگاهی نثارش کردم و جوراب‌هایم را از پا در آوردم. سرم داغ داغ بود. نمی‌دانم پول لباسی که پوشیده را از کجا آورده بود. به نظر گران قیمت می‌رسید که این‌چنین به اندامش نشسته بود. گفت:
- من و تو باهم قربانی شدیم. فکر کردی فقط خودتی؟
- دقیقا این وسط فقط من قربانی شدم. تو قربانی نشدی یا اگه شدی، خودت خواستی! داشتی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
534
پسندها
4,218
امتیازها
17,273
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #179
دست‌هایش دور گردنم پیچید و سرش را روی سینه‌ام گذاشت. صورتش را مثل توله گربه‌ها به سینه‌ام مالید و لبخند زد. ته دلم خالی شد و دوباره به حالت عادی برگشت.
- قبلنم گفتم من می‌تونم درمونت باشم، اما تو به حرفام گوش نمیدی! فکر می‌کنی بچه‌ام، اما فقط پنج سال ازم بزرگتری. فکر میکنی پنج سال خیلیه؟ به نظر من که زیاد نیست.
این پر حرفیش، این شیرین زبانیش آخر کار دستم میداد. چیزی از خودداریم باقی نمانده بود. در حالت طبیعی هیچگاه این اتفاق نمی‌افتاد، اما حالا افسارم دست مغزم نبود. دست‌هایم بی‌اجازه و با گستاخی بالا آمد و بالا تنه تابان را در بر گرفت. کف دستم روی موهای پشت سرش نشست. مدت‌ها در حسرت لمس این موهای فر بودم. کنار گوشش لب زدم:
- خودت خواستی!
و واقعا خودش خواسته بود که اگر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا