• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

برگزیده رمان ماچه سگ | میم.شبان کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع میم. شبان
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 243
  • بازدیدها 8,959
  • کاربران تگ شده هیچ

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
599
پسندها
4,950
امتیازها
21,973
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #221
شاید تو این لحظه افکارم تحت تأثیر عصبانیتم بود، ولی هر چی فکر می‌کردم علیاری نفرت انگیزترین موجودی بود که تو زندگیم دیدم. یکی که آگاهانه سعی داشت بهم آسیب جدی بزنه.
- اگه قراره بیست سال حبس بکشم خب چه فرقی می‌کنه؟ تو رو خلاص می‌کنم دلم خنک میشه.
خندید. با صدای بلند! ولی من چیز خنده‌داری نگفتم. اخم‌هام رو توهم کشیدم و اون نشست روی میز.
- درباره‌ات درست فکر می‌کردم. اعتراف می‌کنم تو یکی از چموش‌ترین موردهایی هستی که به پستم خورده. منم بدم میاد از اونایی که هنوز بازجویی شروع نشده با یه توپ و تشر خودشون رو خیس می‌کنن. مرد اونیه که سر خم نکنه. هرچند جلوی من آخرش همه سر خم می‌کنن! ولی من دلم می‌خواد طول بکشه. اینکار مثل استخراج طلاست. آخرش قشنگه! وقتی بعد از کلی مقاومت می‌شکنی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
599
پسندها
4,950
امتیازها
21,973
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #222
لحن صحبت کردنش می‌گفت اونم مثل من وقایع زیادی رو پشت سر گذاشته. پریدم بالای تخت و گفتم:
- تنها چیزی که اینجا زیاده وقته.
- خودت چرا اینجایی؟
شونه بالا انداختم.
- کلکل با بازپرس!
بازم زورکی خندید و گفت:
- پس گاو توام چند قلو زاییده!
- چرا فرستادنت اینجا؟
وسایلش رو گذاشت تو کمد و ملافه‌اش رو روی تخت خالی که زیر تخت پدرام بود پهن کرد. حالا تنها تخت خالیِ این سلولِ شیش نفره، طبقه پایین تخت من بود.
- تو که رفتی من رو از بازداشتگاه فرستادن بند هفت. یه هفته‌ست بکوب دارن ازم بازجویی می‌کنن، ولی اونقدر وا ندادم که منتقلم کردن اینجا. نمی‌دونم قصدشون چیه. بند هفت جای آروم‌تری بود. اینجا خیلی سر و صداست!
پوزخند زدم و گفتم:
- صبر کن با آدمهاش رو به رو بشی.
هنوز ملافه رو مرتب...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
599
پسندها
4,950
امتیازها
21,973
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #223
سیر که شدم، سفره رو جمع کردم و ظرف رو گذاشتم یه گوشه تا اسد صبح ببره آشپزخونه. با اینکه خیلی غر غرو بود، ولی خیلی هوام رو داشت. یه جورایی نسخه‌ی سازگار و وفق پذیر مرتضی بود! این ساعت رفت و آمدها کم بود. از سلول بیرون اومدم و وارد سرویس بهداشتی انتهای راهرو شدم. یه نفر تو سرویس داشت دست‌هاش رو می‌شست. در حالیکه تموم مدت زیر چشمی می‌پاییدمش، کارم رو انجام دادم و وقتی از سرویس بیرون اومدم، نفس راحتی کشیدم. انگاری واقعا دست از سرم برداشته بودن. وارد سلول که شدم، سهیل با پدرامِ همیشه بی‌حال و تودار صحبت می‌کرد. تو همین مدت کم با همه صمیمی شده بود. برخلاف خودم که با غریبه‌ها مراوده نداشتم، اون آدم خوش مشربی بود. شاید نباید زود قضاوت می‌کردم، ولی تو کتم نمی‌رفت. چطور به یکی مثل اون...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
599
پسندها
4,950
امتیازها
21,973
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #224
یه طناب پلاستیکی بود که داشت پوست نرم گلوم رو متلاشی می‌کرد. سعی کردم طناب رو از دور گلوم آزاد کنم ولی هیچ فایده‌ای نداشت. جوری طناب رو می‌کشیدن که هر لحظه ممکن بود مری و نای‌م له بشن. تلاش کردم صدایی از خودم تولید کنم تا بقیه رو بیدار کنم، ولی به جز یه خر‌خرِ عاجزانه هیچ صدایی ازم در نمی‌اومد. داشتم خفه میشدم. هیچ وقت خفگی رو با این وضوح تجربه نکرده بودم. شروع کردم به تکون دادن پاهام. کف پاهام رو محکم می‌کوبیدم روی تشک تخت تا شاید یکی بیدار شه و نجاتم بده، خیلی زود قبل اینکه سر و صدایی ایجاد کنم، دستهایی دور مچ پاهام پیچید و پاهام رو قفل کرد. تقلاهام بی‌ثمر بود. مثل یه ماهیِ بیرون افتاده از تُنگ! بی‌صدا در حال جون سپردن. اونقدر به طناب چنگ انداختم که نوک انگشتام و ناخن‌هام...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
599
پسندها
4,950
امتیازها
21,973
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #225
- من میگم بریم پیش روشن.
سهیل نگاه کلافه‌ای به اسد انداخت و گفت:
- دنبال دردسری؟ اونا اصلا واسشون مهم نیست چه بلایی سر زندانی‌ها میاد. فقط اوضاع رو بدترش می‌کنیم.
- دردسر چی پسر جون؟ ناسلامتی رئیس زندونه چم و خم زندونی‌ها رو از بره. سه سوته ته توی قضیه رو در میاره. تازشم از دعوا درگیری و جار و جنجال بدش میاد. یه ندا بده این دوربین موربینا رو چک می‌کنن می‌فهمن کدوم بی‌پدری بوده. آخه نمیشه که اینشکلی، مملکت قانون داره!
اسد از قانون حرف میزد، اونم تو زندون! همزمان با سهیل که اونم ذهنیت منفی نسبت به زندانبان داشت، پوزخند بی‌صدایی زدم. این قفلی زدن‌های اسد روی حال و اوضاع من بد روی مخ بود. نمی‌فهمید، نمی‌دونست چرا لالمونی گرفتم و دو روزه هیچی نمیگم. اگه می‌دونست، مطمئنم درکم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
599
پسندها
4,950
امتیازها
21,973
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #226
هیچ علاقه‌ای نه به این جهنم و نه به اصولش نداشتم. پشت سرش ایستادم و کف رو مالیدم پشت گردنش. تیغ رو گذاشتم روی مرز رویش موهاش و شروع کردم به خط گرفتن. یکم سخت بود. انقدر فرتوت شده بود که حتی پوست گردنشم پر از چروک بود.
- تا حالا دیدی تو جنگل شیر و روباه باهم بجنگن؟
سری تکون دادم و گفتم:
- نه.
- چرا؟
در حالیکه تو دلم می‌دونستم از پیش کشیدن این حرفها می‌خواد به کجا برسه، گفتم:
- نمی‌دونم.
- چون روباه می‌دونه زورش به شیر نمیرسه، پس دور و برش نمی‌پلکه! شاید روباه باشه، ولی عاقله. میره به سگ و شغال حمله میکنه. جنگیدن با شیر کار کفتارهاست. می‌ذاره اونا زخمی بشن. روباه خودش رو نجات میده.
زیر لب گفتم:
- نه من روباهم، نه اونا شیر!
شنید و گفت:
- بادمجون دور گلوت که یه چیز...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
599
پسندها
4,950
امتیازها
21,973
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #227
آه پر افسوسی کشید و گفت:
- تا اون روز برسه من هفت تا کفن پوسوندم.
در حالیکه ته قلبم از حرفش ناراحت شدم، یه مرتبه در حموم با لگد باز شد و صدای بلندی تو حموم پیچید.
- نورایی!
هیچوقت فکر نمی‌کردم شنیدن اسم خودم انقدر ناخوشایند باشه. بهتر بگم، وقتی اسمم رو با این لحن می‌شنیدم وحشت می‌کردم. همزمان با اسد سرم به طرف در حموم چرخید. دو تا مرد با لباس‌های کرم رنگ و شلوار گشاد، با چشم تو بخارهای حموم دنبال من می‌گشتن. یکیشون لاغر بود و اون یکی صورت گردی داشت و یکم تپل‌تر بود. خیلی شبیه هم بودن. یقه‌هایی که دکمه‌هاش تا زیر گلو بسته شده بود، آستین‌ها و ریش‌های بلندی که تا روی گونه‌هاشون رو پوشونده بود، و انگشترهای فیروزه تو دست راستشون. هر کدوم یه باتوم دستش گرفته بود و با قلدری...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
599
پسندها
4,950
امتیازها
21,973
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #228
به طرف یکی از درهای نیمه باز کشیدنم و وارد اتاق نمور و نمناکی شدیم. یه چراغ وسط اتاق رو با نور زرد دایره‌ شکل روشن می‌کرد و دو تا صندلی زیر نور قرار داشت. پرتم کردن توی اتاق و تپله گفت:
- آوردیمش آقا.
کف اتاق سرد و نمدار بود. نشستم و بی‌توجه به زخم‌هایی که روی آرنج و زانوهام به وجود اومده بود، خودم رو بغل گرفتم. از تو تاریکی، صدای قدم‌هایی اومد و قبل از اینکه قامتش ظاهر بشه، می‌دونستم قراره دوباره با نفرت انگیز‌ترین شخصیت این روزهای زندگیم رو به رو بشم. گفته بود به زودی همدیگه رو خواهیم دید. فکر نمی‌کردم زمانش انقدر زود فرا برسه. علیاری با همون کت و شلوار همیشگی، زیر نور ایستاد و دست‌هاش رو تو جیب شلوارش کرد. زل زد بهم، سرش رو کج کرد و با لب‌های کش اومده گفت:
- اینجوری...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
599
پسندها
4,950
امتیازها
21,973
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #229
از سکوتش متوجه شدم واقعا دنبال جوابه. نگاهی به اون دو نفر انداختم و گفتم:
- خانواده؟
سرش رو به نشونه مخالفت تکون داد.
- ارزشمندترین دارایی یک مرد مردونگیشه! بدون مردونگی خانواده‌ای در کار نیست، انگیزه، غریزه‌ی بقا و جنگندگی‌ در کار نیست. بدون مردونگی از یه مرد فقط یه رباتِ کارگر باقی می‌مونه.
باید اعتراف می‌کردم که حرف‌هاش منطقیه، فقط نمی‌دونستم از این حرف‌ها می‌خواد به کجا برسه. دوباره نیم‌نگاهی به اون دو نفر انداختم که ساکت یه طرف ایستاده بودن و به ما نگاه می‌کردن. پس کی نوبت اون دوتا می‌رسید؟
- تو فکر می‌کنی شکنجه فقط یه عمل دردآوره که تنها بهاش سوزش و درد و زخم و جراحته. ولی نه! شکنجه اگه بدست کنشگرش انجام بشه، دیگه یه شکنجه‌ی فیزیکی معمولی نیست. اون موقع بهاش فقط...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
599
پسندها
4,950
امتیازها
21,973
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #230
- از این حرف‌ها می‌خوای به کجا برسی؟
برگه رو برگردوند توی جیبش و گفت:
- الان لبه تیغ ایستادی نورایی. لازمه‌ت یه نسیم ملایمه. می‌خوای نجات پیدا کنی فقط دهن وا کن.
از این شاخه به اون شاخه پریدن‌ها و سوال و جواب‌ها دیگه خسته شده بودم. آهی کشیدم و سرم رو تا جایی که حالت نشستنم یاری می‌کرد انداختم پایین. چشم‌هام رو بستم و سعی کردم درد زانوم رو از یاد ببرم. یه مرتبه مسلم موهای کوتاهم رو با خشونت از پشت کشید و مجبورم کرد سرم رو بالا بگیرم.
- جواب آقا رو بده.

به اجبار با علیاری چشم تو چشم شدم.
- داری فرصت رو از دست میدی. جرمت رفته رفته سنگین‌تر میشه. محاربه، فساد فی الارض. می‌دونی این‌ها یعنی چی؟ تنها کسی که می‌تونه نجاتت بده فقط خودتی.
- اگه می‌خواین خلاصم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا