- تاریخ ثبتنام
- 11/3/23
- ارسالیها
- 842
- پسندها
- 4,588
- امتیازها
- 22,273
- مدالها
- 11
سطح
12
- نویسنده موضوع
- #201
هوا بوی سنگ خیس، خون کهنه و جادویی فراموششده میداد. از نیمهشب گذشته بود و پایتخت خون، همچنان در تاریکی آرام و مرموز خود میدرخشید. سقف غار وسیع که شهر را در خود جای داده بود، با جادویی کهن همانند آسمان واقعی به نظر میرسید؛ ماه مصنوعی کمنور در دل سیاهی شب میتابید، ابرهای جادویی بهآرامی حرکت میکردند و ستارههای وهمآلودی، انعکاس کمنوری بر خیابانهای سنگفرششده میانداختند.
دوک گاجوتل شنل بلندش را روی شانه مرتب کرد و از دروازهی عظیم قصر عبور کرد. خیابانهای منظم و سنگفرششدهی اطراف قصر، پوشیده از ساختمانهایی گوتیک و باشکوه بودند که با طاقهای بلند و پنجرههای باریکشان، سایههایی کشیده در امتداد راه میافکندند. نور مشعلهای جادویی بر روی دیوارهای تیرهی عمارتهای اشرافی لرزان بود...
دوک گاجوتل شنل بلندش را روی شانه مرتب کرد و از دروازهی عظیم قصر عبور کرد. خیابانهای منظم و سنگفرششدهی اطراف قصر، پوشیده از ساختمانهایی گوتیک و باشکوه بودند که با طاقهای بلند و پنجرههای باریکشان، سایههایی کشیده در امتداد راه میافکندند. نور مشعلهای جادویی بر روی دیوارهای تیرهی عمارتهای اشرافی لرزان بود...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.