- تاریخ ثبتنام
- 11/3/23
- ارسالیها
- 805
- پسندها
- 4,418
- امتیازها
- 23,673
- مدالها
- 12
- نویسنده موضوع
- #51
در کسری از ثانیه ریسوس روی پاهایش جهید و لیلیان را همانند هندوانه زیر بغلش زد. لیلیان حتی فرصت هین کشیدن هم نداشت. قبل از آنکه به خودش بجنبد، داخل صندوق بزرگ گوشهی تاریک کتابخانه افتاد. با چشمانی ترسان و حیران به ریسوس وحشتزده نگریست. ابروان باریک ریسوس تا خوردند:
- صدات دربیاد مُردی!
در صندوق را بست و لیلیان را در آن صندوق تنگ و تاریک تنها گذاشت. لیلیان هنوز مبهوت مانده بود.آب دهانش را قورت داد. اشخاص مهمی به دیدن ریسوس آمده بودند. شاهزاده با نهایت سرعتش کتابها را از روی زمین قاپید و سر جایشان در قفسهی کتابخانه نهاد.
بیشتر شبیه این بود که لکهای سیاه و سفید در حال مرتب کردن کتابخانه است. کاغذهای پخش و پلا در روی زمین را چنگ زد و در کشوی میز تحریر رو به روی پنجره چپاند. قلمها را...
- صدات دربیاد مُردی!
در صندوق را بست و لیلیان را در آن صندوق تنگ و تاریک تنها گذاشت. لیلیان هنوز مبهوت مانده بود.آب دهانش را قورت داد. اشخاص مهمی به دیدن ریسوس آمده بودند. شاهزاده با نهایت سرعتش کتابها را از روی زمین قاپید و سر جایشان در قفسهی کتابخانه نهاد.
بیشتر شبیه این بود که لکهای سیاه و سفید در حال مرتب کردن کتابخانه است. کاغذهای پخش و پلا در روی زمین را چنگ زد و در کشوی میز تحریر رو به روی پنجره چپاند. قلمها را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.