متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

مطلوب رمان خون کور: بال‌های سقوط | کورویامی کاربر انجمن یک رمان

نظرتون راجع به رمان؟

  • عالی

    رای 5 71.4%
  • خوب

    رای 1 14.3%
  • متوسط

    رای 0 0.0%
  • افتضاح

    رای 0 0.0%
  • شخصیت مورد علاقه‌تون؟

    رای 0 0.0%
  • ریجس

    رای 2 28.6%
  • سیریوس

    رای 0 0.0%
  • میکایلا

    رای 0 0.0%
  • مارکوس

    رای 0 0.0%
  • هکتور

    رای 0 0.0%
  • هریس

    رای 0 0.0%
  • گاجوتل

    رای 0 0.0%
  • آکامه

    رای 0 0.0%
  • کیتو

    رای 0 0.0%
  • رانمارو

    رای 0 0.0%
  • هانا

    رای 0 0.0%
  • دیدارا

    رای 0 0.0%

  • مجموع رای دهندگان
    7

Kuroyami

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
693
پسندها
3,752
امتیازها
17,473
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #51
لبخندی درنده لب‌های صورتی اریا را دیوانه‌وار به اطراف کشانید. اریا بالاخره چهره‌ی اصلی خودش را نشان داد. بیشتر شبیه دیوانه‌ای سادیسمی بود که از درماندگی دیگران لذت می‌برد. اریا قهقهه‌ای روانی‌گونه زد:
- وای! قیافه‌شو ببین! داره دیوونه می‌شه.
آیسل هم در کنار اریا ایستاده بود و از مراحل سلاخی کردن یک خون‌آشام لذت می‌برد. به عنوان حسن ختام آموزشش شاهد سلاخی یکی از آن زالوها بود؛ زالوهایی که خون انسان‌ها را می‌مکیدند و از حق نیمه‌جاودانگی برخوردار بودند. این انصاف نبود که آن هیولاها جاودانه باشند و جادوگران و ساحران در یک زندگی فانی به دام بیفتند.
ریجس با درماندگی و ناباوری اشک می‌ریخت. لب‌های سرخ ناباورش لرزان به هم برخورد کردند:
- چرا؟... چرا اریا؟
اریا تیغ نقره را با دیوانگی جلوی صورت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
693
پسندها
3,752
امتیازها
17,473
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #52
در یک جهش سریع سمت آیسل پرید. آیسل تنها یک قدم با چوبدستی‌اش فاصله داشت. سرش را که برای دیدن خون‌آشام چرخاند تنها پنجه‌ی ریجس را دید و پس از آن با چشمانی از حدقه بیرون زده به زمین کوفته شد. قلبش دیوانه‌وار می‌تپید. اریا ابه او گفته بود که آن هیولاهای خون‌خوار سرعت بالایی دارند و دردسازترین آنها بت‌پایرها بودند که سرعتشان دیوانه‌وار بالا بود. حال گیر یک بت‌پایر وحشی و روانی افتاده بود. بلکی کجا مانده بود؟ چرا به داخل خانه هجوم نمی‌آورد؟ ریجس پنجه‌ی پولادینش را از روی چهره‌ی آیسل برداشت. لبان سرخش را با گرسنگی بهم زد:
- زیاد به اون گرگینه‌ی احمق فکر نکن! اون مرده! قبل از اینکه برای کشتن شما دو تا تفاله‌ی احمق بیام داخل، ترتیبش رو دادم.
اشک داغ صورت آیسل را پر کرد. ریجس با همان چشمان دوزخی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
693
پسندها
3,752
امتیازها
17,473
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #53
در وسط آن جشن خون و گوشت ایستاد. در خانه را باز گذاشته بود. برف همچنان می‌بارید و سرمای ظالمانه‌اش به داخل خانه می‌خزید. ریجس از درد در وسط خانه زانو زد و به کمرش چنگ انداخت. انگار که حشرات زیر پوست کمرش راه می‌رفتند. ریجس سرش را روی زمین گذاشت و ضجه زد. قلبش به سرعت می‌تپید و منع جادوی درونش می‌خروشید. کنترل جادویش را رها کرد. دیگر نمی‌توانست جلوی آن جزرومدهای وحشیانه را بگیرد.
سرش را از درد روی زمین کوبید و نعره‌ای دیگر زد. اشک‌هایش بی‌اراده می‌باریدند. روی زمین چنگ انداخت. چوب صیقل خورده‌ی کف را با درد مانند کره برید. پوست کمرش می‌لغزید و می‌لرزید. نعره‌ای جانگداز سر داد و همزمان پوست کمرش شکافته شد. دو بال سرخ خونین چرمی بیرون زدند. او دیگر رسماً تبدیل به یک بت‌پایر شده بود. تنها...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
693
پسندها
3,752
امتیازها
17,473
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #54
گاجوتل برخاست و چشمان خاکستری‌اش کمی گشاد شد:
- متوجه شدم اعلی‌حضرت. دستور کار رو به مشاور مارینوس ابلاغ می‌کنم.
گردنش را در برابر پادشاهش به پایین شکاند و با تواضع احترام نهاد. پادشاه چکمه‌هایش را روی زمین مرمرین کوفت و پیش رفت. باید می‌فهمید که مشکل رخنه‌ی مرز از کجاست. کوچکترین سهل‌انگاری در این مسئله را نمی‌بخشید. ممکن بود هر لحظه یک اصیل‌زاده به دست آن جادوگران نکبت شکار شود. تعدادشان روز به روز کم و کم‌تر می‌شد. باید فکری برای آن طلسم منحوس می‌کرد تا نژادش را از خطر نابودی کامل نجات دهد.
ابروان طلایی‌اش را از بوی خون گرگینه بر پیراهن سفیدش در هم فرو برد. زودتر باید خودش را به حمام می‌رساند. بوی خون گرگینه و جادوگر حالش را به هم می‌زد و ناخودآگاه ذهنش را سمت خاطرات تلخ همسرش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
693
پسندها
3,752
امتیازها
17,473
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #55
دستانش را دوباره از پشت به هم گره زد:
- این مراکز علامتگذاری شده، اماکنی هستن که در اونجا جادوگر و یا ساحره‌ای رؤیت شده.
مارینوس چشمان آبی- خاکستری‌اش را تنگ کرد. حتی کوچکترین اطلاعات را هم باید به گوش آرگوس جادوگر می‌رساند. پادشاه در پشت دوک‌ها و دور میز قدم می‌زد:
- این نقشه با استفاده از گزارشات هسته‌ی خون و شکارچی‌های جادوگر درست شده.
پادشاه درست در پایین میز و رو به نقشه ایستاد. نگاهی تیز و غضب‌آلود به هکتور کرد و ادامه داد:
- متأسفانه در طی این اواخر تعداد حملات به اصیل‌ها و گم شدنشون افزایش پیدا کرده و این با ازدیاد تعداد جادوگرا همخونی داره. برای این کم کاری چه توضیحی داری دوک هکتور دولورایس ویزلاین!؟
هکتور اخمی کرد. ابروان باریک سبزش در هم گره خوردند. سرش را بالا آورد و درست در...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
693
پسندها
3,752
امتیازها
17,473
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #56
ضربه‌ی کف دست پادشاه بر روی میز همه را از جا پراند:
- دستور جمع شدنتون رو دادم برای حل این مشکل! نه اینکه دعواهای مزخرف و بچگانه‌ی شماها رو ببینم!
صدای دورگه و خشم‌آلود پادشاه باعث شد که همه خودشان را جمع کنند و عادی سر جای خودشان بنشینند. مارینوس نام آن ژنرال مغرور را در ذهنش ثبت کرد. دفتری را برای انتقام‌گیری‌های شخصی‌اش برداشته بود و نام‌های افراد مختلفی را در آن ثبت نموده بود. بی‌شک ژنرال هریس را خود در روز بعد از کودتا، اعدام می‌کرد. پادشاه نفسی گرفت و خودش را آرام کرد:
- در هر حال با توجه به گزارش‌ها و نظارت‌هایی که بهم رسیده، مرز خارجی به خوبی محافظت می‌شه. پس اونا یه راه مخفی برای نفوذ پیدا کردن.
گاجوتل که دست به سینه نشسته بود چشمان خشنش را روی میز چرخاند:
- شاید هم کار یه نفوذی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
693
پسندها
3,752
امتیازها
17,473
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #57
این واقعیت بود که اصیل‌های خالص خود را برتر از دورگه‌ها می‌دانستند اما آیرس پسر پاریس تفاوت داشت. او وارث خون طلایی قدرتمند بود و همچنین پادشاه از او پشتیبانی می‌نمود. اگر دورگه‌ای در جامعه پیدا می‌شد، فوراً به نام قانون او را گردن می‌زدند. همینطور پدر و مادر آن دورگه به اشد مجازات محکوم می‌گشتند.
چشمان ارغوانی آیرس روشن‌تر شد. او طعنه‌ی مارینوس را به خوبی دریافته بود. فایده‌ای نداشت. هر چقدر که تلاش می‌کرد خودش را به جامعه‌ی اصیل‌ها اثبات کند هیچ‌کس جز پادشاه و چند تن معدود همانند فافنیر مشاور سابق، او را نمی‌پذیرفتند. آیرس تمرکزش را روی پیشرفت خودش و جادوهای جدید گذاشته بود و آن افراد کوته‌بین را به حال خود واگذارده بود. آیرس آهی کشید:
- کاش همه بتونن درک کنن که وفاداری یه چیز ابدی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
693
پسندها
3,752
امتیازها
17,473
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #58
هریس خیلی جلوی خودش را گرفت که به زنانی که برینتون به خانه‌اش می‌برد اشاره نکند. برینتون از هر دختری که خوشش می‌آمد، آخر وقت او را به خانه‌اش می‌برد و با او وقت می‌گذراند؛ چه همسرش سیرا در خانه می‌بود و چه نمی‌بود. نفسش را با صبر بیرون داد و فحش «خوک کثیف» را فرو خورد.
آن گربه‌ی خپل بی‌خاصیت ارزش زیاد پول را نمی‌دانست و برای آن زنان با وجود همسر زیبا و دلربایش خرج می‌نمود. آیرس دستش را روی میز گذاشت و زیر لپش برد. با شرارت چشمان ارغوانی‌اش را تنگ کرد:
- راستی شنیدم که مارشینس سیرا قهر کرده و رفته به منزل پدرش. درسته؟
برینتون بیش از پیش سرخ شد و من و من کرد:
- خـ...ـب. در واقع رفته ... رفته سر بزنه به اقوامش.
برینتون با دستپاچگی افتضاحش را جمع و جور نمود. مارینوس کمی از جام خونش را مزمزه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
693
پسندها
3,752
امتیازها
17,473
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #59
آیرس آب دهانش را قورت داد. کسی نبود که بتواند در برابر آن هاله‌ی سرکوب کننده مقاومت نماید. آیرس لبخندی لرزان زد:
- البته عالیجناب بحث یه مقدار خشک بود و گفتیم که... .
ادامه‌ی صحبتش با نگاه تیز و تهدید‌آمیز پادشاه ناقص ماند. لبخندی کم‌جان‌تر از قبل روی لب‌های آیرس بازی کرد:
- خب البته... جادوگرا مهم‌ترن!
پادشاه نگاهش را از آیرس برگرفت و هاله‌ی قدرتش را جمع نمود. همه از حس آن قدرت شوکه شده بودند. مارینوس لبانش با با اضطراب تر نمود. چگونه می‌خواست حریف آن هیولای باستانی شود و او را از تاج و تخت به زیر بکشد؟ شنیده بود که پادشاه در عهد جوانی باعث به قتل رسیدن مرلینوس، جادوگر افسانه‌ای، قرن شده بود. آیا با توان اندکش می‌توانست آن پادشاه باستانی را بکشد؟ برای لحظه‌ای نومیدی وجودش را درنوردید...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
693
پسندها
3,752
امتیازها
17,473
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #60
آیرس حرف ایلانوس را تکمیل کرد:
- اونوقت یه ویچ کرافت راه میفته.
پادشاه آرام و پر طمأنینه برای تشویق ایلانوس کف زد:
- آفرین دوک ایلانوس. تنها کافیه که دارایی‌های اون احشام دو پا مورد تهدید قرار بگیره. اونوقت خود انسان‌ها، جادوگرا رو زنده زنده می‌سوزونن.
اخم کوچکی روی چهره‌ی مارینوس نشست. باید زودتر نقشه را به آرگوس جادوگر گزارش می‌داد. بقیه جلسه به کندی می‌گذشت. بالاخره پادشاه رضایت داده بود که بعد از یک ساعت از آن اتاق لعنتی خلاص شوند. مارینوس بی‌آنکه پس از جلسه در بیرون از اتاق با دوک‌‌های دیگر گپ بزند، بهانه‌ی خستگی و خواب روز را آورد و جدا شد. مستقیم به انتهای تالار رفت. در انتهای هر تالار دایره‌ی انتقال بر کف مرمرین حکاکی شده بود. روی دایره جادویی ایستاد و اسم طبقه را بر زبان راند:
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 7)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا