• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

برگزیده رمان خون کور: بال‌های سقوط | کورویامی کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع نویسنده موضوع Kuroyami
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها پاسخ‌ها 61
  • بازدیدها بازدیدها 12,819
  • برچسب‌ها برچسب‌ها
    the kingdom of vampire
  • کاربران تگ شده هیچ

نظرتون راجع به رمان؟

  • عالی

    رای 6 60.0%
  • خوب

    رای 1 10.0%
  • متوسط

    رای 0 0.0%
  • افتضاح

    رای 0 0.0%
  • شخصیت مورد علاقه‌تون؟

    رای 1 10.0%
  • ریجس

    رای 2 20.0%
  • سیریوس

    رای 0 0.0%
  • میکایلا

    رای 1 10.0%
  • مارکوس

    رای 0 0.0%
  • هکتور

    رای 0 0.0%
  • هریس

    رای 0 0.0%
  • گاجوتل

    رای 0 0.0%
  • آکامه

    رای 0 0.0%
  • کیتو

    رای 0 0.0%
  • رانمارو

    رای 0 0.0%
  • هانا

    رای 0 0.0%
  • دیدارا

    رای 0 0.0%

  • مجموع رای دهندگان
    10

Kuroyami

کاربر فعال
سطح
12
 
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
805
پسندها
4,418
امتیازها
23,673
مدال‌ها
12
  • نویسنده موضوع
  • #51
در کسری از ثانیه ریسوس روی پاهایش جهید و لیلیان را همانند هندوانه زیر بغلش زد. لیلیان حتی فرصت هین کشیدن هم نداشت. قبل از آنکه به خودش بجنبد، داخل صندوق بزرگ گوشه‌ی تاریک کتابخانه افتاد. با چشمانی ترسان و حیران به ریسوس وحشتزده نگریست. ابروان باریک ریسوس تا خوردند:
- صدات دربیاد مُردی!
در صندوق را بست و لیلیان را در آن صندوق تنگ و تاریک تنها گذاشت. لیلیان هنوز مبهوت مانده بود.آب دهانش را قورت داد. اشخاص مهمی به دیدن ریسوس آمده بودند. شاهزاده با نهایت سرعتش کتاب‌ها را از روی زمین قاپید و سر جایشان در قفسه‌ی کتابخانه نهاد.
بیشتر شبیه این بود که لکه‌ای سیاه و سفید در حال مرتب کردن کتابخانه است. کاغذهای پخش و پلا در روی زمین را چنگ زد و در کشوی میز تحریر رو به روی پنجره چپاند. قلم‌ها را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
سطح
12
 
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
805
پسندها
4,418
امتیازها
23,673
مدال‌ها
12
  • نویسنده موضوع
  • #52
فافنیر چشمانش را تنگ کرد و غر زد:
- من خون می‌خوام. گرمش رو نداری؟
ریسوس آهی کشید:
- متأسفانه برده‌ی خون نگه نمی‌دارم. گارای! یه مقدار خون سرد برای مشاور بیار.
گارای که در حال سرو کردن چای بود، کمی سرش را خم کرد:
- بله سرورم.
فافنیر آرنجش را روی دسته‌ی پیچ‌خورده‌ی مبل نهاد و زیر فکش برد:
- پس بگو چرا این همه ضعیف شدی! هی تو!
نگاه یشمی تیز و وحشی فافنیر روی گارای کشیده شد. گارای جا خورد و کمی سرش را سمت فافنیر خم کرد:
- بله قربان؟
فافنیر غیض کرده بود:
-چرا به خورد و خوراکش خوب نمی‌رسی؟ مگه نمی‌دونی که خانواده‌ی سلطنتی باید بهترین‌ها رو داشته باشن؟!
عرق شرم روی پیشانی بلند گارای نشست و من‌من کرد:
- خـ...خیلی... مـ...متأسفم... و ... .
ریسوس وسط حرف گارای پرید:
- خودم ازش اینطوری خواستم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
سطح
12
 
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
805
پسندها
4,418
امتیازها
23,673
مدال‌ها
12
  • نویسنده موضوع
  • #53
گاجوتل بدون آنکه به فافنیر نگاهی بیندازد، جواب داد:
- همسر و فرزند صرفاً باعث می‌شه که من دقیق و کامل به وظایفم نرسم.
ریسوس آهی کشید و میان چشمانش را مالید. آن دو اصیل هیچ‌گاه با یکدیگر کنار نمی‌آمدند اما بهترین همکاری را با هم داشتند. در کتابخانه باز شد و گارای همراه یک بطری خون سرد و چند جام شیشه‌ای وارد کتابخانه شد.
ریسوس روی گاجوتل مکث کرد و جام پر از خونش را برداشت:
- داشتی در مورد جشن ماه سرخ میگفتی.
گاجوتل با چاقو تکه‌ای از تارت سیب را برش داد:
- پادشاه، شما رو مسئول برگزاری این مراسم کردن.
ریسوس کمی جام را چرخاند و به گردش آن مایع سرخ خیره ماند:
- چرا من؟ قرار بود که من با اون دعوای نمایشی یه مدت دور از دید باشم که بتونم مخفیانه در مورد مسئله عقیم شدن اصیل‌ها تحقیق و بررسی کنم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
سطح
12
 
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
805
پسندها
4,418
امتیازها
23,673
مدال‌ها
12
  • نویسنده موضوع
  • #54
گارای نیز نگران لو رفتن ساکیباس بود اما این قسمت را به عهده‌ی اربابش نهاد. ریسوس نگاهی کشدار به مهمان‌هایش انداخت:
- مهمون‌ها رو به اتاق‌هاشون راهنمایی کن و در خدمتشون باش. هر نیازی که داشتن رو برآورده کن.
گارای دست روی سینه‌اش نهاد:
- حتماً سرورم.
فافنیر می‌دانست که ریسوس ریگی در آستین خود دارد. او باید کاری می‌کرد که گربه‌ی ریسوس از کیسه بیرون بپرد. نیشخندی شرورانه و کمرنگ روی لب‌های باریکش بازی کرد. ترجیح داد که با قوانین ریسوس بازی کند و به موقع ریسوس را در یک حرکت کیش و مات کند.
ریسوس با بسته شدن در نفس عمیقی از راحتی کشید. از جایش برخاست و بی‌صدا سمت صندوق بزرگ معرق کاری شده رفت. در صندوق را باز کرد. لیلیان با ولع نشست و نفسی پر عرق کشید. روی پوست آلاباستری‌اش دانه‌های درشت عرق به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
سطح
12
 
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
805
پسندها
4,418
امتیازها
23,673
مدال‌ها
12
  • نویسنده موضوع
  • #55
ریسوس سریع سمت پنجره بازگشت. سایه‌ی فافنیر روی سرش افتاده بود. چشمان سبز یشمی فافنیر یا تهدید می‌درخشید. فافنیر لبخند سردی زد که حتی به چشمانش هم نرسید. ریسوس آب دهانش را قورت داد. بدون آنکه نگاهی را از برادر بزرگ ناتنی‌اش بکند، دکمه‌های لباسش را بست. لیلیان هم خودش را جمع کرد و رو به فافنیر به حالت مؤدب و زانو زده درآمد. لبخند سرد فافنیر خشکید و چشمان گربه‌ایش را تنگ کرد:
- فکر کردی که هیچی نمی‌فهمم؟! تو پات رو کج بذاری من تا ته ماجرا رو می‌خونم. حالا زودتر حرف بزن تا پنجره رو باز نکردم و یه مغز عضله‌ای رو صدا نزدم!
ریسوس دندان قروچه‌ای کرد. از بخت بدش بود که یک برادر خوانده تیز و باهوش داشت. از روی زمین خودش را جمع کرد:
- فقط شانسی پیداش کردم.
صدای پوزخند فافنیر در کتابخانه پیچید:
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
سطح
12
 
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
805
پسندها
4,418
امتیازها
23,673
مدال‌ها
12
  • نویسنده موضوع
  • #56
×شبگرد هفتم×

زلال آینه‌وار

بهار سال 1017 میلادی _ قصر ماه خونین

در آن اتاق نیمه تاریک صدای ترق و تروق آتش شومینه سکوت را می‌شکاند. پیکری میانه و عضلانی در پشت میز چوب گیلاس نشسته بود. به گونه‌ای ساکت و آرام نامه‌ها و طومارهای سلطنتی را مطالعه می‌کرد که گویی یک مجسمه‌ی خدایان یونانی را در پشت میز گذاشته‌اند. تنها چشمان آبی‌اش روی کاغذ حرکت می‌نمود. پس از تصمیم‌گیری قلم پر سیاه را از ظرف مرکب درمی‌آورد و تصمیمش را در پایین هر برگه اعلام می‌نمود.
نور ماه آبی از پنجره‌ی بلند روی میز معرق‌کاری شده و تکه‌ای از موهای طلایی بلند و مجعد او می‌افتاد و درخششی وهم‌آلود به صورت سفید و مجسمه‌وارش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
سطح
12
 
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
805
پسندها
4,418
امتیازها
23,673
مدال‌ها
12
  • نویسنده موضوع
  • #57
حتی در آن شکنجه‌های سخت و طاقت‌فرسا زبان به دهان گرفت و مانند یک سنگ آهنین باقی ماند. در تمام این سال‌ها تمام دوک‌ها برای راضی کردن او به سخن گفتن رفتند، اما همه دست از پا درازتر بازگشتند. فافنیر تنها یک جمله به گاجوتل گفت:
- هنوز وقتش نرسیده.
او تنها اوراکل و پیشگوی امپراطوری اصیل‌ها بود. کشتن او ضایعه‌ای خسارت‌بار به شمار می‌رفت لذا پادشاه دستور به حفظ جان او نیز داده بود. اگر ریجس می‌دانست که همین یک دستور منجر به تغییر تاریخ شده است، کلاهش را از فرط خشنودی به هوا می‌افکند. مارینوس در طی این سال‌ها منتظر مهلتی بود که بتواند فافنیر زندانی را به بیرون از قصر قاچاق کند و او را به دستان بی‌رحم آرگوس بسپارد اما هیچگاه این فرصت نصیب او نشد. صدای در زدن آرام و ریتم دار الایس آمد:
- سرورم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
سطح
12
 
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
805
پسندها
4,418
امتیازها
23,673
مدال‌ها
12
  • نویسنده موضوع
  • #58
رویش را سمت پنجره برگرداند. ورد تلپورت به قلعه‌ی خالی روی زمین را خواند. بدن میانه‌اش در نوری سرخ ناپدید شد. لحظه‌ای بعد باد سرد کوهستانی موهای بلند و رهایش را همانند پرچم به اهتزاز در می‌آورد و سوز سرما، گونه‌های استخوانی‌اش را می‌گزید. شاید بهار رسیده بود اما در کوهستان‌های والاکیا در تمام سال زمستان بود و برف می‌بارید. پایتخت او در زیر کوهستان قرار داشت. جایی که تمام نژادش را از شر آسیب‌های مختلف حفظ می‌کرد؛ آفتاب، انسان‌ها، شیاطین، جادوگران و هر چه که به ذهنش می‌رسید.
ریجس بال‌هایش را باز کرد. پرهای سرخش در باد می‌لرزیدند. ریجس در آسمان ابری اوج گرفت. با سرعت در لای ابرهای سرد فرو رفت و از سوی دیگر بیرون آمد. ردی از ابر به دنبالش کشیده شد. در آن بالا هوا گرم‌تر بود و نور ستارگان و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
سطح
12
 
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
805
پسندها
4,418
امتیازها
23,673
مدال‌ها
12
  • نویسنده موضوع
  • #59
دهکده‌ی البرنت

آکامه آرام پشت دستی به پیشانی بلندش کشید و دانه‌های ریز و درشت عرق را زدود. این آخرین ملحفه‌ای بود که باید روی بند‌های چوبی پهن می‌شد. به دو طرف ملحفه‌ی سفید و بزرگ سنجاق زد تا باد سرکش بهاری آنها را با خود نبرد. سبد چوبی را برداشت. آن روز آفتاب پر قدرت‌تر از همیشه می‌تابید. از پشت ملحفه‌ها و لباس‌های خیس بیرون آمد. صدای چهچهه‌ی پرندگان ناخودآگاه به لبان درشت و سرخش لبخندی نشاند. صدای آرام کیتو او را از جا پراند:
- صبح بخیر.
آکامه سریع سرش را سمت چهارچوب درب خانه بازگرداند:
- کیتو؟! حالت بهتره؟!
کیتو از یک ماه پیش که آکامه او را نیمه جان و دم مرگ در جنگل یافت، خیلی بهتر شده بود اما هنوز تا بهبودی کامل برای استفاده‌ی آزادانه از چاکرایش فاصله داشت. از دست دادن کنترل...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
سطح
12
 
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
805
پسندها
4,418
امتیازها
23,673
مدال‌ها
12
  • نویسنده موضوع
  • #60
معده‌اش به تلاطم و آشوب افتاده بود. با رنگی پریده اجازه داد که اولف دم روباه را دور گردنش بگذارد. از جیب کنار دامنش یک آینه درآورد و خودش را بررسی نمود. نفرین حیوان بی‌نوا را مانند مه‌ای تاریک روی پوست سرخ لطیف می‌دید. به اجبار در آینه لبخندی زد و سمت اولف چرخید. اولف آرام پوست سرخ را با گونه‌ی آکامه نوازش نمود. نگاه سبز مارگونه‌اش صورت لطیف آکامه را کاوید. آکامه لبخندش را گسترده‌تر کرد:
- ممنونم سر اولف.
و سپس با حرکتی نمایشی آینه را بصورت کاملاً اتفاقی انداخت و هین کوتاهی کشید. اولف یخزده به آینه‌ی هزار تکه بر روی زمین نگریست. آکامه قطره اشکی مأیوس ریخت و شال سرخ را به اولف پس داد. دخترک استراتژیست و باهوش می‌دانست که مردم والاکیا یا همان رومانی قدیم در مورد خرافه‌ی شکستن آینه چقدر جدی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kuroyami

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 12)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا