- ارسالیها
- 693
- پسندها
- 3,752
- امتیازها
- 17,473
- مدالها
- 11
- نویسنده موضوع
- #51
لبخندی درنده لبهای صورتی اریا را دیوانهوار به اطراف کشانید. اریا بالاخره چهرهی اصلی خودش را نشان داد. بیشتر شبیه دیوانهای سادیسمی بود که از درماندگی دیگران لذت میبرد. اریا قهقههای روانیگونه زد:
- وای! قیافهشو ببین! داره دیوونه میشه.
آیسل هم در کنار اریا ایستاده بود و از مراحل سلاخی کردن یک خونآشام لذت میبرد. به عنوان حسن ختام آموزشش شاهد سلاخی یکی از آن زالوها بود؛ زالوهایی که خون انسانها را میمکیدند و از حق نیمهجاودانگی برخوردار بودند. این انصاف نبود که آن هیولاها جاودانه باشند و جادوگران و ساحران در یک زندگی فانی به دام بیفتند.
ریجس با درماندگی و ناباوری اشک میریخت. لبهای سرخ ناباورش لرزان به هم برخورد کردند:
- چرا؟... چرا اریا؟
اریا تیغ نقره را با دیوانگی جلوی صورت...
- وای! قیافهشو ببین! داره دیوونه میشه.
آیسل هم در کنار اریا ایستاده بود و از مراحل سلاخی کردن یک خونآشام لذت میبرد. به عنوان حسن ختام آموزشش شاهد سلاخی یکی از آن زالوها بود؛ زالوهایی که خون انسانها را میمکیدند و از حق نیمهجاودانگی برخوردار بودند. این انصاف نبود که آن هیولاها جاودانه باشند و جادوگران و ساحران در یک زندگی فانی به دام بیفتند.
ریجس با درماندگی و ناباوری اشک میریخت. لبهای سرخ ناباورش لرزان به هم برخورد کردند:
- چرا؟... چرا اریا؟
اریا تیغ نقره را با دیوانگی جلوی صورت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.