• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

برگزیده رمان خون کور: پانیشرز | کورویامی کاربر انجمن یک رمان

نظرتون راجع به رمان؟

  • عالی

    رای 6 46.2%
  • خوب

    رای 4 30.8%
  • متوسط

    رای 1 7.7%
  • ننویس جانم. ننویس! :)

    رای 0 0.0%
  • شخصیت مورد علاقه‌تون؟

    رای 1 7.7%
  • آکامه

    رای 3 23.1%
  • کیتو

    رای 1 7.7%
  • رانمارو

    رای 1 7.7%
  • هانا

    رای 0 0.0%
  • میکایلا

    رای 0 0.0%
  • ایچیرو

    رای 0 0.0%
  • جیرو

    رای 0 0.0%

  • مجموع رای دهندگان
    13

Kuroyami

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
940
پسندها
4,971
امتیازها
22,873
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #291
میکایلا از میان کوچه‌های باریک و خیس توکیو می‌گریخت، نفس‌هایش در هوای سرد پاییزی به بخار نازکی تبدیل می‌شد. نور زرد و کم‌رنگ چراغ‌های خیابانی روی آسفالت خیس منعکس می‌شد و زمین را همچون آینه‌ای شکسته می‌کرد که تصویر او را در میان هزاران قطره‌ی آب متلاشی نشان می‌داد. برگ‌های خشک نارنجی و قرمز، با هر قدم شتاب‌زده‌اش در هوا چرخ می‌خوردند و در نهایت روی زمین خیس می‌افتادند. بوی خاک نم‌خورده، دود سیگار و دود ماشین‌ها از خیابان‌های مجاور در هوا پیچیده بود و ترکیبی آشنا از بوی پاییز و زندگی شبانه‌ی شهر را می‌ساخت.
او هنوز حس سرما را درون ران‌هایش داشت. یخ آن زن دیوانه هنوز اثرش را از دست نداده بود و با هر حرکت، سوزنی از درد درون عضلاتش فرو می‌رفت. توقف برای او مجاز نبود. صدای قدم‌هایش در سکوت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
940
پسندها
4,971
امتیازها
22,873
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #292
میکایلا هنوز کنار کولر زانو زده بود، هوای سرد شبانه در ریه‌هایش می‌سوخت. شینوبی بالدار در تاریکی ناپدید شده بود، اما حس تعقیب، حس شکار شدن، هنوز در رگ‌هایش زبانه می‌کشید:
- اون منو دید. قطعاً منو دید… پس چرا حمله نکرد؟
اما این سؤال را بعداً هم می‌توانست بررسی کند. الان باید زنده می‌ماند. حداقل در تئوری، آپارتمانش در شینجوکو هنوز امن بود. اما برای رسیدن به آنجا، باید تغییر قیافه می‌داد. او نمی‌توانست به این سادگی از خیابان‌ها عبور کند. افراد ایچیرو همه‌جا و هیچ‌جا بودند. اگر او را شناسایی می‌کردند، آن شب، پایان زندگی‌اش می‌شد.
با دقت از پشت کولر کنار آمد. خیابان را بررسی کرد. همه‌چیز عادی به نظر می‌رسید، اما این عادی بودن، خودش یک تهدید بود. نگاهش روی یک طناب قدیمی رخت که از لبه‌ی پشت‌بام...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
940
پسندها
4,971
امتیازها
22,873
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #293
قلمرو ارواح و شیاطین _ کوهستان ولدیراس

- گندش بزنــن!
رانمارو با مشقت روی برف و صخره‌های خشن دراز کشید و نفس‌نفس زد. نگاهی کینه‌توز به کورو انداخت که در ابتدای غار ایستاده بود و هرهر به او می‌خندید. رانمارو دندان‌هایش را روی هم فشرد و از جایش برخاست:
- هیولای حرومی! فرق یه نفر و دو نفر برات چقدره؟!
کورو به شکل انسانی‌اش درآمده بود. نیشش تا بناگوش باز بود و دندان‌های میله‌ای سیاهش را می‌نمایاند. کورو تکه‌ای هیزم را در هوا انداخت و گرفت:
- تو می‌خوای شاه‌ببر بالدار رو شکار کنی نه من و یا اربابم. پس دلیلی نداره که زجرهای مسیر تو رو هم تحمل کنیم. حالا فهمیدی؟
رانمارو با حرص برف روی موهایش را تکاند. گونه‌هایش از شدت سرما سرخ شده بود و انگشتانش از شدت درد گزگز می‌کردند. کورو او را در...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
940
پسندها
4,971
امتیازها
22,873
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #294
رانمارو از جایش برخاست و چکمه‌هایش را که هنوز از برف و گل سنگین بودند، به هم کوبید. هوای درون غار به لطف آتش کمی گرم‌تر از بیرون بود، اما سرمایی که در استخوان‌هایش رخنه کرده بود، به این راحتی بیرون نمی‌رفت. نگاهش را به تاریکی بیرون از غار دوخت، جایی که باد همچنان زوزه می‌کشید و دانه‌های برف را چون تیغ‌هایی سفید در هوا می‌چرخاند.
فردا، درست قبل از طلوع.
این بهترین زمان برای پیدا کردن شاه‌ ببر بود. موجودی که از اعماق افسانه‌ها برخاسته بود، بال‌هایی سپید همچون برف، چشمانی درخشان چون ستاره‌های یخ‌زده، و غرشی که کوهستان را به لرزه درمی‌آورد. رانمارو باید او را می‌یافت. و اگر بخت یارش بود، باید او را به زانو درمی‌آورد. کورو که بی‌خیال به دیواره‌ی غار تکیه داده بود، با انگشت چند تکه یخ از سقف...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
940
پسندها
4,971
امتیازها
22,873
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #295
قلمرو ارواح و شیاطین – کوهستان ولدیراس
قبل از طلوع


برف در سکوت می‌بارید. کوهستان، آرام اما مرگبار، در تاریکی پیش از سپیده‌دم فرو رفته بود. رانمارو شنل را محکم‌تر دور بدنش پیچید. سرمایی که در استخوان‌هایش رخنه کرده بود، چیزی فراتر از سرما بود. احساسی مبهم از هیجان و ترس، قلبش را در حصاری از یخ می‌فشرد. او منتظر بود.
دست راستش، دور قبضه‌ی داس پیچیده شده بود. داسی که زنجیری ضخیم از انتهایش آویزان بود، زنجیری که در انتهایش چاقویی کشنده آویخته شده بود. نفسش را آرام بیرون داد، بخاری نازک از گرمای بدنش در هوای یخ‌زده محو شد. چشمانش در تاریکی می‌چرخید، گوش‌هایش برای شنیدن کوچک‌ترین صدایی از غرش باد بیدار بودند.
و بعد... لرزه‌ای در زمین احساس کرد. اولین نشانه‌ی حضور او، سکوتی غیرطبیعی در...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
940
پسندها
4,971
امتیازها
22,873
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #296
پرتوهای کمرنگ سپیده‌دم از پشت قله‌های برفی پدیدار شده بودند و سایه‌های بلند و آبی‌رنگ کوهستان را برفراز برف‌های سپید پهن می‌کردند. سرمای سوزاننده‌تر شده بود، گویی که خود طبیعت نیز نظاره‌گر این نبرد مرگبار بود. شاه‌ ببر بار دیگر غرید. صدایی چنان بلند که انگار تمام کوه‌ها به آن پاسخ دادند. رانمارو با چشمانی نیمه‌باز، نگاهش را از موجود عظیم و باوقار جدا نکرد. خون زخم‌هایش برف را رنگین کرده بود، اما آدرنالین مخدر بدنش را همچنان به حرکت وادار می‌کرد.
شاه‌ ببر حمله‌ای دیگر آغاز کرد. بال‌های پهنش را به طرز ناگهانی گشود و با یک جهش، مانند تیری که از کمان رها شده باشد، به سوی رانمارو یورش برد. رانمارو به سرعت سمت چپ غلتید اما چنگال‌های تیز ببر، بازویش را شکافتند. درد همچون شعله‌ای سوزان از بازویش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
940
پسندها
4,971
امتیازها
22,873
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #297
صدای خفیف شعله‌هایی که در سکوت غار می‌رقصیدند، نخستین چیزی بود که به هوش رانمارو بازگشت. پلک‌های سنگینش را با زحمت باز کرد. گرمای ملایمی که به صورتش می‌خورد، در تضاد با سرمای کشنده‌ای بود که پیش از آن، گوشتش را در هم شکسته بود.
سقف سنگی و نمور غار در بالا سایه انداخته بود. نور نارنجی آتش بر دیواره‌ها می‌رقصید، سایه‌ها را در هم می‌پیچید و فضایی رازآلود به مکان می‌داد. نفسش را به سختی بیرون داد، و با هر دم و بازدم، بدنش از درد تیر کشید. احساس می‌کرد عضلاتش از درد جیغ می‌کشند.
صدای آرام نفس کشیدن کسی دیگر توجهش را جلب کرد. سرش را چرخاند. آکامه، در گوشه‌ای از غار در میان چند پتو و پوست نرم خزدار، خوابیده بود. صورت پر از زخمش آرام بود، بی‌هیچ نشانی از درد یا تشویش. گیسوان مشکی و بلندش بر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
940
پسندها
4,971
امتیازها
22,873
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #298
در همین حین، صدای نرم غلت‌زدن آکامه از پشت سر آمد. او هنوز در خواب بود؛ چهره‌اش زیر سایه‌ی پتو، آرام و بی‌خبر از جهان. کورو، اطمینان حاصل کرد که او هنوز در خواب است. باز هم سمت بوران سرد و ظالم بازگشت. حس می‌کرد که ساعت زندگی هزاران ساله‌اش رو به اتمام است. چه می‌خواست و چه نمی‌خواست رویارویی نهایی با شیرو نزدیک بود. بر خلاف میلش به حرف آمد:
- شیرو... داخل دهکده مهر و موم شده. درست تو خونه‌ی متروکه رئیس قبیله‌ی آکیاما. داره یکی یکی مهرها رو بعد از بیست سال می‌شکونه. اون زنیکه عوضی به همین‌جا قانع نیست.
رانمارو با دقت به حرف‌های روح‌خوار عظیم‌الجثه خیره مانده بود. سکوتی یخ‌زده بر فضا چیره شد. رانمارو نفسش را حبس کرده بود تا روح‌خوار سیاه به حرفش ادامه دهد:
- وقتی از توی درخت آلو آزاد شدم،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
940
پسندها
4,971
امتیازها
22,873
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #299
آمریکا، ایالت آلاسکا، 50 کیلومتری شهر بَرو
آزمایشگاه شماره ۹ – عمق ۴۷، مجتمع تحقیقاتی M


بوی پلاستیک سوخته و استریل‌کننده‌های شیمیایی، مثل پرده‌ای نازک فضا را پوشانده بود. هوا ته‌طعم فلز می‌داد، انگار مدت زیادی در لوله‌ها مانده بود و تازه رها شده باشد.
سقف از صفحات نیمه‌شفاف فیبرکربن ساخته شده بود که نور سفید مایل به آبی از میانشان می‌تابید؛ نوری مصنوعی و بدون گرما، دقیقاً تنظیم‌شده برای جلوگیری از خستگی چشم، نه بیشتر. ستون‌هایی باریک اما مقاوم، با پوشش براق کرومی، در فواصل دقیق فضا را نگه می‌داشتند. همه‌چیز زوایای صاف و خطوط مستقیم داشت؛ نه جایی برای تزئین، نه انحنایی بی‌دلیل.
دیواره‌ها متحرک بودند. پنل‌های الکترونیکی با سطحی زنده، نمایشگرهایی که دائماً اطلاعات در حال پردازش را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
940
پسندها
4,971
امتیازها
22,873
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #300
ریکی دستش را روی میز گذاشت و سرش را پایین انداخت. هیچ‌چیز در این آزمایشگاه به‌طور طبیعی به نظر نمی‌رسید. همه‌چیز، از صدای هوای خشک گرفته تا تصاویر درهم‌تنیده‌ی ژنوم‌ها روی صفحه، به نظر می‌رسید که از یک دنیای بیگانه باشد. اما چیزی در ذهن ریکی به هم ریخته بود. فکر به‌طور ناخودآگاه به خون‌آشام داخل محفظه برگشت. خون‌آشام بی‌نقص. چیزی که ارباب ریکی برایش سال‌ها تلاش کرده بود. اما آیا واقعاً به این بی‌نقص بودن ایمان داشت؟
چشمانش روی شیشه‌ی محفظه خیره ماند. آن موجود که به‌ظاهر انسان بود، اما در واقع هیچ شباهتی به انسان‌ها نداشت، به‌شدت جذاب و در عین حال ترسناک بود. پوست خاکستری، چهره‌ای تقریباً بی‌احساس، و چشمان بسته که گویی در دنیایی عمیق‌تر از آن‌چه که ریکی می‌توانست بفهمد، به خواب رفته...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 6)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا