- ارسالیها
- 693
- پسندها
- 3,748
- امتیازها
- 17,473
- مدالها
- 11
- نویسنده موضوع
- #71
زیر لب و بیصدا به بخت بدش لعنت فرستاد. حداقل کمی جادو برای تغییر شکل جمع کرده بود. آن انسانهای نگون بخت خیلی دیر متوجه خطر بزرگ روبهرویشان شده بودند. شاهزاده نیشخندی درنده زد. حتی در آن تاریکی نصفه و نیمه هم میشد برق خطرناک آن نیشها را دید. بردهدار با وحشت دست به شمشیر کوتاهش برد و آن را از نیام رهاند:
- شیطان!!!
شاهزاده با آن پاهای بدون کفش، کامل وارد نور شد. یکی از افراد بردهدار خودش را خراب کرده بود. ادرار زرد رنگ روی کف مرمرین عمارت راه افتاده بود. بردهدار با آخرین سرعت تیغه را ناشیانه چرخاند. شاهزادهی اصیل به راحتی تیغهی شمشیر را با دست گرفت. پنجهاش را مشت کرد. فولاد بیکیفیت میان آن انگشتان کشیده و درنده خرد شد. شاهزاده دست بردهدار را گرفت و چرخید. یکی دیگر از افراد...
- شیطان!!!
شاهزاده با آن پاهای بدون کفش، کامل وارد نور شد. یکی از افراد بردهدار خودش را خراب کرده بود. ادرار زرد رنگ روی کف مرمرین عمارت راه افتاده بود. بردهدار با آخرین سرعت تیغه را ناشیانه چرخاند. شاهزادهی اصیل به راحتی تیغهی شمشیر را با دست گرفت. پنجهاش را مشت کرد. فولاد بیکیفیت میان آن انگشتان کشیده و درنده خرد شد. شاهزاده دست بردهدار را گرفت و چرخید. یکی دیگر از افراد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.