متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

مطلوب رمان خون کور: بال‌های سقوط | کورویامی کاربر انجمن یک رمان

نظرتون راجع به رمان؟

  • عالی

    رای 5 71.4%
  • خوب

    رای 1 14.3%
  • متوسط

    رای 0 0.0%
  • افتضاح

    رای 0 0.0%
  • شخصیت مورد علاقه‌تون؟

    رای 0 0.0%
  • ریجس

    رای 2 28.6%
  • سیریوس

    رای 0 0.0%
  • میکایلا

    رای 0 0.0%
  • مارکوس

    رای 0 0.0%
  • هکتور

    رای 0 0.0%
  • هریس

    رای 0 0.0%
  • گاجوتل

    رای 0 0.0%
  • آکامه

    رای 0 0.0%
  • کیتو

    رای 0 0.0%
  • رانمارو

    رای 0 0.0%
  • هانا

    رای 0 0.0%
  • دیدارا

    رای 0 0.0%

  • مجموع رای دهندگان
    7

Kuroyami

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
693
پسندها
3,748
امتیازها
17,473
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #71
زیر لب و بی‌صدا به بخت بدش لعنت فرستاد. حداقل کمی جادو برای تغییر شکل جمع کرده بود. آن انسان‌های نگون بخت خیلی دیر متوجه خطر بزرگ روبه‌رویشان شده بودند. شاهزاده نیشخندی درنده زد. حتی در آن تاریکی نصفه و نیمه هم می‌شد برق خطرناک آن نیش‌ها را دید. برده‌دار با وحشت دست به شمشیر کوتاهش برد و آن را از نیام رهاند:
- شیطان!!!
شاهزاده با آن پاهای بدون کفش، کامل وارد نور شد. یکی از افراد برده‌دار خودش را خراب کرده بود. ادرار زرد رنگ روی کف مرمرین عمارت راه افتاده بود. برده‌دار با آخرین سرعت تیغه را ناشیانه چرخاند. شاهزاده‌ی اصیل به راحتی تیغه‌ی شمشیر را با دست گرفت. پنجه‌اش را مشت کرد. فولاد بی‌کیفیت میان آن انگشتان کشیده و درنده خرد شد. شاهزاده دست برده‌دار را گرفت و چرخید. یکی دیگر از افراد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
693
پسندها
3,748
امتیازها
17,473
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #72
مرد برده‌دار با چشمانی پر از اشک التماس کرد:
- خواهش می‌کنم... . رحم کن.
شاهزاده با فراغ بال لبخندی زیبا روی لب‌های سرخش نشاند و پای برده‌دار را زیر فشار پایش له کرد. صدای نعره‌ی جانسوز مرد برخاست:
- آآآآآخ!.... لعنت بهت! آآآآی!
شاهزاده با لبخندی درخشان پای دیگر را له کرد. برده‌دار به پشت روی زمین خورد. آن درد ورای تصوراتش بود. شاهزاده چشمان سرخش را گشود:
- بهت رحم کردم که می‌خوام الان بکشمت وگرنه حقت بود به عنوان ماده‌ی اولیه برای جادو تجزیه و تحلیل می‌شدی!
دستش را بلند کرد. نیزه‌ای یخی در دستش شکل گرفت. شاهزاده بدون تردید قلب مرد را نشانه رفت. چشمان بی‌فروغ برده‌دار خیره به سقف بلند عمارت باقی ماند. شاهزاده ایستاد و دست به کمر شد. اجساد را شمرد:
- ببینم! یکی کم نیس؟
چشمش به آن مرد ترسو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
693
پسندها
3,748
امتیازها
17,473
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #73
خون به گونه‌های لیلیان دوید. برای لحظه‌ای خیالپردازی‌های کودکی‌اش جای واقعیت را گرفت. دیده بود که بعضی از ساکیباس‌ها مردان اصیلی را به بردگی خود می‌گیرند. مادر او نیز یک برده در اختیار داشت. لیلیان برای لحظه‌ای شاهزاده را در غل و زنجیر تصور کرد و به خودش پیچید. نیشخندی احمقانه روی صورتش نقش بست.
سرش را محکم تکان داد و از توهم بیرون آمد. آن اصیل‌زاده با تردید به او نگاه می‌کرد. از دیدگاه او لیلیان یک دیوانه کمتر و یا بیشتر نبود. لیلیان از خجالت سرخ شد. همین را کم داشت که به او انگ دیوانه بودن را بزنند. پنجره‌ی بعدی باز بود و لیلیان اگر شانس می‌آورد می‌توانست از آن بگریزد. در یک حرکت تیغه‌ی شکسته را سمت خون‌آشام پرت نمود و سمت راه خروج یورش برد. شاهزاده تنها سرش را کنار کشید و به نقشه‌ی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
693
پسندها
3,748
امتیازها
17,473
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #74
لیلیان ایستاد و بال‌های چرمی‌اش را کمی باز و بسته کرد. گاردش را رها نکرده بود. هر کدام از ناخن‌های سیاهش به اندازه‌ی یک وجب رشد کرده بودند. گونه‌های چرک‌آلودش برافروخته شده بودند. نفسش را با خشم بیرون داد:
- از همون اول هم کاری باهات نداشتم. نظرت چیه که مسالمت‌آمیز قضیه رو حل کنیم؟
خون‌آشام پوزخند تلخی زد:
- مسالمت‌آمیز؟! لطیفه‌ی زننده‌ای بود!
دستش را به کنارش دراز کرد. شمشیری پولادین در دست راستش ظاهر شد. پوست سفید تنش لرزید و دو بال آبی از پشتش بیرون زد. پرهای آبی در نور اندک آتش آن جسد می‌لرزیدند. شاهزاده به شاخ‌های کوچک ساکیباس نگاهی انداخت. از میزان رشد شاخ‌ها می‌توانست متوجه شود که حریفش چقدر قدر است؛ اما ظاهراً یک شیطان کم سن و سال به تورش خورده بود.
با این حال گاردش را رها نکرد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
693
پسندها
3,748
امتیازها
17,473
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #75
لبان سرخ شاهزاده به پایین پیچ خورد. به شخصه شاهد گزارش‌های زیادی از دزدیدن اصیل‌ها به دست شیاطین بود. به خودش قول داده بود که به هیچ شیطانی رحم نکند؛ اما حالا ساکیباس نوجوانی در برابرش ترسیده و لرزان گارد حمله گرفته بود. لبان سرخش را از هم گشود:
- انتظار داری حرفت رو باور کنم؟ تنها جسدت از این عمارت بیرون می‌ره!
لیلیان مصمم چشمانش سبزش را تنگ کرد. آخرین خواسته‌ی مادرش این بود که لیلیان به هر قیمتی زنده بماند. با اراده‌ای لرزان همانند بیدهای مجنون سمت شاهزاده یورش برد. شاهزاده در یک لحظه جاخالی داد و با ته دسته‌ی شمشیرش به میان کتف‌های لیلیان، درست در فاصله‌ی میان آن بال‌های چرمی، کوبید.
نفس در سینه‌ی لیلیان حبس شد و چشمانش تا آخرین درجه گشاد شد. محکم زمین خورد. همان نیمچه قدرتی هم که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
693
پسندها
3,748
امتیازها
17,473
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #76
لیلیان سرش را بالا آورد. چشمان سبزش پر از تلألو ستارگان درخشان بود:
- دروغ نمی‌گم! اون برده‌دارها دنبال من بودن و منم اتفاقی اینجا رو پیدا کردم.
گره سرخ ابروی مرد کمی گشوده شد:
- تو یه ساکیباسی! می‌تونستی خیلی راحت دخلشون رو در بیاری.
لیلیان لب پایینش را به دندان گرفت و دستانش را در هم گره زد. ناخودآگاه نگاهی معصوم به مرد انداخت:
- جادویی برام نمونده بود. مجبور بودم که فرار کنم.
گره ابروی مرد سرخ موی با دیدن لیلیان معصوم از هم گشوده شد. ناخودآگاه چشمان زاغش به پایین‌تر کشیده شدند. پیراهن سفید شاهزاده به تن نحیف دخترک گشاد بود. کم مانده بود که از روی شانه‌های سپیدش به پایین بلغزد. با حس خطر از در سلول عقب کشید. شاهزاده به او هشدار داده بود که ممکن است لیلیان دست به اغوای او بزند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
693
پسندها
3,748
امتیازها
17,473
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #77
همه‌ی امیدهای لیلیان بر باد فنا رفت. آن مرد سرسخت بود اما نه به سرسختی شاهزاده‌ی والاکیا. مرد با جمله‌ی بعدش آخرین میخ را بر تابوت امید لیلیان کوبید:
- اگه فکر کردی که می‌تونی من رو اغفال کنی کور خوندی! وفاداری من به خاندان سلطنتی ابدیه!
دوباره جلو آمد و حدقه‌ی چشمانش درشت شد:
- حالا بنال قبل از اینکه با شلاق سیاه و کبودت کنم!
لیلیان از دیدن چهره‌ی تهدیدآمیز مرد به خودش لرزید. صدای لطیفش از ته چاه بالا آمد:
- لیـ...لیلیان... آ... آراموس. ... اسمم همینه.
مرد لحظه‌ای به فکر فرو رفت. چیزی در اعماق وجودش برق زد. فهمید که آن اسم را از کجا شنیده است. لنگ لنگان و با آخرین سرعت خودش را از پله‌های سنگی بالا کشید و ردی از خون به جا گذاشت. لیلیان لب پایینش را به نیش کشید و به رد خون نگریست:
- چرا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
693
پسندها
3,748
امتیازها
17,473
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #78
لیلیان با پشت دستان کثیفش، اشک‌های داغش را زدود. از این ضعفش متنفر بود. تنها کافی بود که کسی بر سرش داد می‌زد تا اشک‌های پر از ضعفش همانند سیلاب جاری شوند. آب بینی‌اش را بالا کشید:
- برای مادرم پاپوش درست کردن. اون عوضی هم دستور کشتن مادرم و خونواده‌اش رو داد. حالا خنک شدی که زنده و مرده‌ی من برات بی‌ارزشه؟!
شاهزاده نفسش را خشن بیرون داد. لیلیان کسی نبود که از کارکردش سود ببرد. زیر لب تچی کرد:
- مهم نیست! می‌تونم یه مدت مثل اسباب بازی نگهت دارم و بعد که ازت خسته شدم، بکشمت.
رنگ از رخ لیلیان پرید. پوزخند سردی لبان سرخ شاهزاده را به یک سمت کشید:
- درست همونطور که با هم‌نژادی‌های بیچاره‌ی من رفتار می‌کنید و بعد از اینکه دلتون رو زدن، جسدشون رو دور می‌ندازین.
کمی خم شد و چشمان سیاهش را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
693
پسندها
3,748
امتیازها
17,473
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #79
لیلیان با دیدن چشمان گشاد شده از تهدید شاهزاده، خودش را جمع کرد و چنگی به دامن بلند و پفی‌اش زد. رویش را با حرص از آن کرم کتاب خوش‌تیپ برگرداند. دم نیزه مانندش زیر آن دامن بلند راحت نبود. در آبیس معمولا لباس‌های جلف می‌پوشید اما الان مجبور شده بود که لباس‌های بلند و پوشیده بر تن کند. دانه عرق درشتی از پیشانی‌اش سر خورد. هوای کتابخانه کمی گرم شده بود. حتی شاهزاده هم تنها یک لباس سفید آستین بلند و شلوار بر تن داشت و خبری از آن لباس‌های تجملاتی پر زرق و برق نبود.
لیلیان آهی کشید و خواست دکمه‌های لباس بالاتنه‌اش را باز کند که تهدید شاهزاده او را میخکوب کرد:
- داری چه غلطی می‌کنی؟
لیلیان چشمانش را درشت کرد و با معصومیتی ساختگی به چشمان یخ ریسوس خیره ماند:
- گرمم بود ارباب. اجازه هست لباس...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
693
پسندها
3,748
امتیازها
17,473
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #80
سرش را به عقب کشید و به بدنش قوسی داد. تمام بدنش از خستگی جیغ می‌زد. دامنش را بالا زد و پاهای باریکش را آزادانه دراز کرد و تکان داد. شاهزاده با دیدن ساکیباس لب گزید و سرش را در کتاب فرو کرد. حالا برایش روشن شده بود که چرا همنوعانش شیفته‌ی ساکیباس‌ها می‌شدند. سرش را محکم تکان داد.
از کنار کتاب به لیلیان نگاهی انداخت. ساکیباس بی‌غم روی شکمش دراز کشیده بود. عملاً بند لباس حریرش را گشوده بود. از آن طرف هم علاوه بر بالا دادن دامنش، پاهای باریکش را بازیگوشانه در هوا تاب می‌داد.. شاهزاده پشت سنگر کتاب پناه گرفت و لب گزید.
آنقدرها هم از نظر خودش خواجه نبود. محکم پلک زد و با اراده‌ای پولادین آن ساکیباس را از ذهنش بیرون انداخت.
صدای قدم‌های پر عجله‌ی گارای، شاهزاده را از جدال با خودش بیرون کشید...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 7)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا