- تاریخ ثبتنام
- 11/3/23
- ارسالیها
- 1,010
- پسندها
- 5,612
- امتیازها
- 23,673
- مدالها
- 12
سطح
12
- نویسنده موضوع
- #251
سایفا با حالتی باشکوه بر سریرش نشست. ستون فقراتش صاف، نگاهش سنگی و یخی بود. پا را بر روی پا انداخت، بیآنکه حتی پلکی بزند. سرمای حضورش با هر نفساش در هوا گسترده میشد. بخار مهآلودی از دهانش بیرون میآمد و کف سنگی زیر پایش با شدت سرمای زیاد به آرامی ترک برمیداشت.
کالایرا، در سکوت، در سمت راست او ایستاد. شاخهای یخی در میان موهای سپید بلندش میدرخشیدند و چشمهایش از جوانی و طراوت برق میزدند. ریجس اما در سمت چپ، کمی عقبتر، کمی به سریر تکیه زده بود. او وقار و قدرت اژدهایان را نداشت.
زیبایی ماورایی نژادش در میان آن همه قدرت به چشم نمیآمد. در واقع خودش دوست نداشت که زیاد به چشم آن همه غول بیاید. چشمان آبیاش با کنجکاوی در تالار میچرخید و نفساش مانند بخار گرمی میان مه سرد سایفا، بخشی از...
کالایرا، در سکوت، در سمت راست او ایستاد. شاخهای یخی در میان موهای سپید بلندش میدرخشیدند و چشمهایش از جوانی و طراوت برق میزدند. ریجس اما در سمت چپ، کمی عقبتر، کمی به سریر تکیه زده بود. او وقار و قدرت اژدهایان را نداشت.
زیبایی ماورایی نژادش در میان آن همه قدرت به چشم نمیآمد. در واقع خودش دوست نداشت که زیاد به چشم آن همه غول بیاید. چشمان آبیاش با کنجکاوی در تالار میچرخید و نفساش مانند بخار گرمی میان مه سرد سایفا، بخشی از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.