• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

مطلوب رمان خون کور: بال‌های سقوط | کورویامی کاربر انجمن یک رمان

نظرتون راجع به رمان؟

  • عالی

    رای 6 60.0%
  • خوب

    رای 1 10.0%
  • متوسط

    رای 0 0.0%
  • افتضاح

    رای 0 0.0%
  • شخصیت مورد علاقه‌تون؟

    رای 1 10.0%
  • ریجس

    رای 2 20.0%
  • سیریوس

    رای 0 0.0%
  • میکایلا

    رای 1 10.0%
  • مارکوس

    رای 0 0.0%
  • هکتور

    رای 0 0.0%
  • هریس

    رای 0 0.0%
  • گاجوتل

    رای 0 0.0%
  • آکامه

    رای 0 0.0%
  • کیتو

    رای 0 0.0%
  • رانمارو

    رای 0 0.0%
  • هانا

    رای 0 0.0%
  • دیدارا

    رای 0 0.0%

  • مجموع رای دهندگان
    10

Kuroyami

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
1,010
پسندها
5,612
امتیازها
23,673
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #251
سایفا با حالتی باشکوه بر سریرش نشست. ستون فقراتش صاف، نگاهش سنگی و یخی بود. پا را بر روی پا انداخت، بی‌آنکه حتی پلکی بزند. سرمای حضورش با هر نفس‌اش در هوا گسترده می‌شد. بخار مه‌آلودی از دهانش بیرون می‌آمد و کف سنگی زیر پایش با شدت سرمای زیاد به آرامی ترک برمی‌داشت.
کالایرا، در سکوت، در سمت راست او ایستاد. شاخ‌های یخی در میان موهای سپید بلندش می‌درخشیدند و چشم‌هایش از جوانی و طراوت برق می‌زدند. ریجس اما در سمت چپ، کمی عقب‌تر، کمی به سریر تکیه زده بود. او وقار و قدرت اژدهایان را نداشت.
زیبایی ماورایی نژادش در میان آن همه قدرت به چشم نمی‌آمد. در واقع خودش دوست نداشت که زیاد به چشم آن همه غول بیاید. چشمان آبی‌اش با کنجکاوی در تالار می‌چرخید و نفس‌اش مانند بخار گرمی میان مه سرد سایفا، بخشی از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
1,010
پسندها
5,612
امتیازها
23,673
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #252
اکنون، همه‌چیز برای آغاز گردهمایی آماده بود. سکوت تالار، زیر وزنه‌ی نگاه‌های سنگین، لحظه‌به‌لحظه کش‌دارتر می‌شد. زمزمه‌ها در گلوی بزرگان قبیله خفه شده بود. نه آتشی شراره می‌کشید، نه بادی می‌وزید، نه یخی ترک می‌خورد. گویی همه‌ی عناصر در انتظار چیزی ناشناخته، در خودشان فرو رفته بودند.
اژدهاشاه نیم‌خیز شد. صدایش، ضخیم و خش‌دار، همانند آتشی که در ته شعله‌اش خشم پنهان کرده، در تالار طنین انداخت:
- پیش از آغاز شورای سالانه، کاهن‌اژدهای مه، پیامی آورده که شنیدنش برای همه‌مان ضرورت دارد. دروازه‌ها باز شوند.
درِ بلند و هلالی تالار، که از جنس سنگ تراشیده شده بود، با ناله‌ای سنگین باز شد. نسیمی غبارآلود و مرموز به درون خزید و با خود بوی نم و گیاهان مرطوب کوه‌های ناآشنا و مرموز را آورد. از دل این...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
1,010
پسندها
5,612
امتیازها
23,673
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #253
ریجس برای اولین و آخرین بار بود که چهره‌ی یک اژدهاکاهن از کوهستان مقدس اژدهایان را به چشم می‌دید. اما چیزی در رفتار و نگاه آن مرد کهن و رداپوش، او را به تردید انداخت. کاهن با لباس‌های بلند و خاکستری، همچون نوری کوچک در میان نورهای سرخ و خشن تالار ایستاده بود. در لحظه‌ای که کاهن به سکوت ادامه داد، ریجس با کنجکاوی به افکار خود پرداخت.
پیشگویی که اکنون در گوش‌های همگان طنین‌انداز شده بود، غبار سنگین و ناخوشایندی در فضا پاشید. کلمات با باری سنگین از دلیری و پیش‌بینی در دل فضای سنگی و داغ تالار فرو می‌افتاد. مفاهیم در هم پیچیده و به هم آمیخته بود. در اولین گوش دادن، همه چیز به نظر بی‌معنی می‌رسید. اما برای ریجس، حس ناامنی آزاردهنده‌ای پیدا شد. مفاهیمی بودند که از درکشان عاجز بود. اُنی چه بود؟...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
1,010
پسندها
5,612
امتیازها
23,673
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #254
در دو سوی او، دو دختر جوان با قدم‌هایی سبک و حرکاتی هماهنگ ایستاده بودند. از نژاد دریا، یا شاید تنها از سرزمین‌هایی که مه و باران در آن‌ها پایان ندارد. پوستشان براق و نرم، چون فلس‌های محو‌شده‌ی ماهی در نخستین تابش خورشید، رنگ‌هایی میان صدف و یاقوت داشت. چشمانشان بادامی، با برق‌هایی مرموز که گویی همیشه در خلسه‌ای رؤیایی به سر می‌بردند. لباس‌هایی از حریر و نقره به تن داشتند، بلند و روان، با دنباله‌هایی چون موج، که با هر نسیم آهسته، در تالار می‌رقصیدند.
ریجس در یک نگاه دریافت که آن دخترها پا ندارند. به جای پا یک دم ماهی‌وار از زیر دامانشان بیرون زده بود. باله‌ی آن دم مانند پارچه‌ای افسونگر و هفت‌رنگ در هوا می‌لغزید. عرق سردی روی کمر ریجس نشست. به یاد کودکی‌اش افتاد که نزدیک بود توسط آن زن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
1,010
پسندها
5,612
امتیازها
23,673
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #255
کایتسو بی‌صدا از پس بادبزن نیمه‌گشوده‌اش، نگاهی آرام اما نفوذگر به شاه و ملکه انداخت. چشمانش زیر سایه‌ی بادبزن می‌درخشیدند، گویی در دل مه شرقی، حقیقتی تاریک را پنهان می‌کردند. صدایش آرام بود، اما در پسِ نرمی آن، لبه‌ای از طعنه برق می‌زد:
- اشتباه برداشت نکنید، بانو. لبخندم از بی‌احترامی نبود. فقط... شگفت‌زده شدم. اینکه اُنی‌ها، این مخلوقات منحوس، قادر باشند اژدهایی را از پا درآورند... برایم جالب بود. ما معمولاً آن‌ها را بی‌اهمیت می‌پنداریم، پست‌تر از آن که خطری جدی باشند.
ملکه پاسخ نداد. شاه اما کمی به جلو خم شد، ابروانش درهم رفت و صدایش در تالار طنین انداخت، با لحنی میان سردرگمی و شک:
- اُنی چیست؟
بادبزن به‌نرمی بسته شد. نگاه تیره و ژرف کایتسو چون سایه‌ای از شب بر صورت شاه نشست. صدایش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
1,010
پسندها
5,612
امتیازها
23,673
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #256
صدای بادبزن، این‌بار آرام‌تر بسته شد. شبیه خط پایان جمله‌ای که بیشتر هشدار بود تا خبر. لبخندی شرور بر لبان سایفا نشست و آرام و بی‌صدا به حماقت آن دو نفر خندید. آن تلاش‌های مضحک بیشتر آینده را به سوی قطعیت سوق می‌دادند.
لبخندی ناپیدا، باریک و زهرآلود، بر لبان سایفا خزید؛ لبخندی که بیشتر شبیه سایه‌ای از تمسخر بود تا شادی. در سکوتی سنگین، بی‌آنکه پلکی بزند یا نفسی بلند بکشد، نظاره‌گر حماقت آن دو نفر بود. تقلای بیهوده‌شان برای تغییر تقدیر، در چشم‌های او چیزی نبود جز نمایشی مضحک و کودکانه.
و چه خنده‌دار که همان دست‌وپا زدن‌هایشان، با هر حرکت، گامی دیگر آن آینده را به‌سوی حتمیت می‌برد؛ آینده‌ای تاریک، خونی، و برگشت‌ناپذیر. در پی سخنان کایتسو، فضای تالار همچنان در سکوتی احترام‌آمیز غوطه‌ور بود...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
1,010
پسندها
5,612
امتیازها
23,673
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #257
دیری نپایید که صدای خشم‌آلود و نافذ ملکه در تالار پیچید:
- تو در جایگاه متهم هستی سایفا! نه طلبکار.
سایفا بی‌آن‌که حتی نگاهی به آن زن خ**یا*نت‌کار بیندازد، پاسخی آرام و قاطع داد:
- آن ادعا، جز یاوه‌ای بی‌اساس نیست. مزخرفی پوچ که بر باد استوار شده.
ناروشاک، با خشمی شعله‌ور، قدمی به جلو برداشت و غرید:
- برادرم به دست تو کشته شد، سایفای یخ!
سایفا آهی سرد و کش‌دار کشید:
- اگر چنین است، پس بگو کجا؟ کی؟ در کدامین لحظه دستان من به خون او آلوده شد؟ شاید اگر آخرین باری که او را دیدی را به یاد بیاوری، بتوانم کمکت کنم... بچه‌اژدها.
در واقع سایفا از ناروشاک سالیان درازی بزرگتر بود. ناروشاک که از تمسخر در کلامش آشفته شده بود، با چشمانی درشت و درخشان از خشم پاسخ داد:
- یک ماه پیش! او وارد قلمرو تو شد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
1,010
پسندها
5,612
امتیازها
23,673
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #258
پیش از آن‌که کسی حتی پلک بزند، چنگال خون‌خوار ریجس با جادوی آتش سرخ‌فام درخشید و چون شهاب به‌سوی گلوی سایفا یورش برد. چشمان ملکه باستانی، از تعجب و خ**یا*نت، گرد شد. کالایرا بی‌درنگ مادرش را به عقب کشید، اما دیر شده بود. پنجه‌ی شعله‌ور ریجس، پهلوی سایفا را درید. گوشت یخ‌گون و باستانی او شکافته شد، و خون گرم و سرخش در هوا پاشید و بر چهره‌ی ریجس جاری گشت.
لحظه‌ای سنگین و مرگبار تالار را فرا گرفت. هیچ‌کس تکان نخورد. اژدهایان در شوکی عظیم منجمد شده بودند. کالایرا با تمام قدرت، دست چپش را بلند کرد و دیواری یخی میان خود و خون‌آشام برپا ساخت. اما ریجس با مشتی آتشین، دیوار را خرد کرد. تکه‌های یخ چون شیشه‌های شکسته در هوا پاشیدند. عزمش چون شعله‌ای بی‌رحم روشن بود: مرگ سایفا... و پسرش.
چنگال آتشینش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
1,010
پسندها
5,612
امتیازها
23,673
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #259
ریجس دستور داد:
- بذار بیاد داخل.
آکامه خواست بلند شود که ریجس نگذاشت. پشت دخترک به در بود و نمی‌توانست ببیند چه کسی وارد اتاق می‌شود اما به وضوح همراه با جریان باد بوی شخص را شنید. بوی کاغذ، جوهر و فلز ترکیبی از حضور آن شخص بود. دخترک خواست سرش را بچرخاند، اما دست پادشاه مانع شد. انگشتان او با قاطعیتی ملایم، سر آکامه را به سینه‌ی خودش تکیه داد:
- تو نباید چهره‌ی اون رو ببینی پرنده کوچولو!
قلب آکامه زیر لایه‌ای از شگفتی و خجالت، تندتر می‌تپید. سرش را بالا آورد و تنها چند سانتی‌متر با چهره‌ی سرد و باوقار ریجس فاصله داشت. نگاهش دو دو زد و گونه‌هایش سرخ شد. دست پادشاه همچنان به‌نرمی شانه‌اش را لمس می‌کرد و با شست، بی‌شتاب پوستش را نوازش می‌داد. پادشاه نگاهش را از آکامه برداشت و با صدایی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
1,010
پسندها
5,612
امتیازها
23,673
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #260
آکامه عمیقاً نگران پدر و عمویش بود. حال که این پیشگویی منحوس از آن پادشاه خون‌آشام را شنیده بود، دلش آرام و قرار نداشت. هر طور شده باید آنها را ملاقات می‌کرد. آرام پلک زد و یکی از دغدغه‌های فرعی‌اش را به جای دغدغه‌ی اصلی بیان نمود:
- نگران اینم که خانواده‌ام... تنها باشن.
نفسش را آهسته بیرون داد. سایه‌ی نگرانی، چون دودی سرد، بر چهره‌اش خزید:
- خاله‌ام حامله‌اس و... با توجه به بچه اولش این حاملگی هم براش خطرناک بود. اما با این حال... من تو شرایطی نیستم که خاله‌ام رو محکوم کنم.
نگاهش را بالا آورد. در عمق نگاه نقره‌اندودش اندوه به چشم می‌خورد:
- با توجه به شرایط می‌خوام کنارش باشم. اگه اتفاقی براش بیفته نمی‌تونم سرم رو جلوی پدرم و بقیه خونواده‌ام بالا بگیرم.
ریجس آهی کشید. نمی‌دانست چرا آن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
2
بازدیدها
33

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 7)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا