- تاریخ ثبتنام
- 11/3/23
- ارسالیها
- 1,010
- پسندها
- 5,612
- امتیازها
- 23,673
- مدالها
- 12
سطح
12
- نویسنده موضوع
- #271
طولی نکشید که آن جوان میکایلا نام هم از اتاق بیرون آمد و نگاهی از درون سایهی کلاهش به او انداخت:
- دنبالم بیا.
فافنیر بدون هیچ سؤالی به دنبال جوان راه افتاد اما یک چشمش را بر روی او نگه داشته بود. مانده بود که چرا لیلیان حاضر شده که به دنبال یک ساحره برود. البته هفده سال نیز زمان زیادی بود. زندانی شدنش باعث شده بود که عهدش با لیلیان به تعویق بیفتد.
حال که سیریوس کوچک در آستانهی بلوغ و شکستن مهرش بود، میبایست که پرده از حقیقت تلخ برمیداشت. سیریوس به حدی رسیده بود که بتواند از خودش در برابر دسیسهی توطئهگران درون قصر از خودش حفاظت کند. باید سیریوس و لیلیان را به قصر میبرد.
یک آن به خودش آمد. جوان در پشت بوتهای نشست. یک قلوه سنگ را جابجا کرد و نوشتهای را یافت. با دقت آن را خواند و...
- دنبالم بیا.
فافنیر بدون هیچ سؤالی به دنبال جوان راه افتاد اما یک چشمش را بر روی او نگه داشته بود. مانده بود که چرا لیلیان حاضر شده که به دنبال یک ساحره برود. البته هفده سال نیز زمان زیادی بود. زندانی شدنش باعث شده بود که عهدش با لیلیان به تعویق بیفتد.
حال که سیریوس کوچک در آستانهی بلوغ و شکستن مهرش بود، میبایست که پرده از حقیقت تلخ برمیداشت. سیریوس به حدی رسیده بود که بتواند از خودش در برابر دسیسهی توطئهگران درون قصر از خودش حفاظت کند. باید سیریوس و لیلیان را به قصر میبرد.
یک آن به خودش آمد. جوان در پشت بوتهای نشست. یک قلوه سنگ را جابجا کرد و نوشتهای را یافت. با دقت آن را خواند و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.