- تاریخ ثبتنام
- 11/3/23
- ارسالیها
- 1,010
- پسندها
- 5,612
- امتیازها
- 23,673
- مدالها
- 12
سطح
12
- نویسنده موضوع
- #261
آکامه زودتر از اتاق بیرون زد تا برای سفر و یک سری دستورات به کورو آماده شود. باید کورو را پیش خانوادهاش مستقر میکرد تا برای بدترین شرایط آماده باشد. نگاهش را تنگ کرد. همین که از اتاق بیرون زده بود، متوجه شد که آلایس همراه یک خدمتکار وارد اتاق او شده است. آهسته پشت آنها وارد اتاق شد. الایس داشت به خدمتکار دستور میداد:
- زیباترین و برازندهترین لباسها رو برای اون دخترِ... .
سپس بوی آکامه را در اتاق حس کرد. بازگشت و چشم در چشم دخترک مدیوم منحوس ماند:
- به چیزی احتیاج داری؟
آکامه کم نیاورد. میدانست که اگر در برابر الایس کم بیاورد باید تا انتها برود. بنابراین لبخندی سرد روی لبهایش نشاند:
- داشتم در مورد لباسهایی که قراره اونجا برن فکر میکردم. خیلی بد میشه که بر حسب اتفاق اون همه...
- زیباترین و برازندهترین لباسها رو برای اون دخترِ... .
سپس بوی آکامه را در اتاق حس کرد. بازگشت و چشم در چشم دخترک مدیوم منحوس ماند:
- به چیزی احتیاج داری؟
آکامه کم نیاورد. میدانست که اگر در برابر الایس کم بیاورد باید تا انتها برود. بنابراین لبخندی سرد روی لبهایش نشاند:
- داشتم در مورد لباسهایی که قراره اونجا برن فکر میکردم. خیلی بد میشه که بر حسب اتفاق اون همه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.