متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان ماهِ وهاب | Ayli_fam کاربر انجمن یک رمان

Ayli_fam

رو به پیشرفت
سطح
7
 
ارسالی‌ها
152
پسندها
850
امتیازها
5,063
مدال‌ها
7
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • #11
چپ‌چپ نگاهش کردم و بی هیچ حرفی سمت خونم راه افتادم. سرش رو به نشونه تاسف تکون داد و مثل جوجه اردک زشت دنبالم اومد. سر کوچه بودیم که یه زن با یه کیف بزرگ سنتی توی دستش جلومون رو گرفت! با چشمای گرد شده نگاهش کردم.
- نمی‌خوای فالت بگیروم؟
ابروم رو بالا پروندم و تا اومدم دهنم رو باز کنم، صدای آقای ایکس بلند شد.
- آره بگیر.
با تعجب نگاهش کردم که خندید و چالاش معلوم شد. خدا برای خلقت این خیلی حوصله داشته! زن کف دست هر دومون رو گرفت و نچ‌نچی کرد. خیره نگاهم کرد.
- متاسفم برات!
ابروهام بالا پریدند.
- ببخشید؟!
دستش رو زیر چونش زد.
- پروندیش.
خیره صورت تیره رنگش گیج لب زدم:
- چی؟ کی؟
به آقای ایکس اشاره کرد.
- پسره، بدبخت پسره!
هنگ بهش نگاه کردم که صداش بلند شد:
- آی گل گفتی! چشمم گرفته بودش‌ها اما...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Ayli_fam

رو به پیشرفت
سطح
7
 
ارسالی‌ها
152
پسندها
850
امتیازها
5,063
مدال‌ها
7
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • #12
دیگه به در خونه رسیدیم.
- همین‌جاست. ممنونم لطف کردید ببخشید توی دردسر انداختم‌تون. خدانگهدار.
لبخند زد.
- خواهش می‌کنم!
اومدم وارد خونه شم که صدام کرد. نگاهش کردم.
- هیچوقت خودت رو با بقیه مقایسه نکن!
یه تار موی فر تو میارزه به هزارتا از اون زن‌ها. خدانگهدار.
رفت و من رو توی بهت حرفش جا گذاشت.
***
ملودی:
با وارد شدن کرم خانم از جا بلند شدیم.
با گفتن بفرمایید سرجاش نشست. با دیدنم ابروش رو بالا انداخت و لبخند مرموزی زد. پچ پچ شاینا بلند شد.
- خدا به دادت برسه ملودی!
دستاش رو توی هم گره زد.
- قبل از کلاس می‌خوام یه چیزی رو بگم
یه چیزایی به گوشم خورده که گفتین خانم کرمی مدام داد میزنه و عقده‌ایه و... . باید بگم که خانم ایکسی که همچین حرفی زدی، چون دروغ گفتی مطمئن باش یک نمره مستمر کسر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Ayli_fam

رو به پیشرفت
سطح
7
 
ارسالی‌ها
152
پسندها
850
امتیازها
5,063
مدال‌ها
7
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • #13
به زور خودم رو از دستش خلاص کردم.
- زبون به دهن بگیر دختر! خفه شدم، به لطف تو که نه گازها بهم می‌رسیدن نه مایع و جامدها! داشتی خفم می‌کردی!
ابروش رو بالا انداخت.
- خفه شدن چه ربطی به مایع و جامد داره؟!
چشم غره رفتم! ولی راست می‌گفتا چه ربطی داشت؟! به روی خودم نیاوردم و همین‌جور که به سمت آشپزخونه می‌رفتم لب زدم:
- از نظر فیزیک ربط داره عزیزدلم! تو فیزیکت خوب نیست نمی‌فهمی.
لبخند پهنی زد.
- تو که راست میگی!
پشت چشمی نازک کردم و بی‌حرف مشغول پر کردن کتری شدم. با نصفه شدن کتری روی گاز گذاشتمش. همونطور که با موهای فر نارنجیش ور می‌رفت لب زد:
- چرا کتری رو پر نمی‌کنی؟!
چپ‌چپ نگاهش کردم.
- فیزیکت چند گرفتی؟!
شونه‌هاش رو بالا انداخت.
- فکر کنم ۱۱.
سرم رو با تاسف تکون دادم.
- پس طبیعیه نفهمی در...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Ayli_fam

رو به پیشرفت
سطح
7
 
ارسالی‌ها
152
پسندها
850
امتیازها
5,063
مدال‌ها
7
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • #14
از فکرم چشمام گرد شد و سرم رو زیر انداختم.
- خواهش می‌کنم، خدانگهدار.
سرم رو به نشونه خداحافظی تکون دادم.
- خدانگهدار.
و فورا درو بستم.
- چشماش چه ناز بود.
با شنیدن صدای جیغ آهو درست زیر گوشم یک متر بالا پریدم.
- خفه شو میشنوه آبروم میره.
بی توجه دوباره همونطور که خیره در بود تند تند پلک زد.
- چقدر کراش بود!
ابروهام از شنیدن کلمه نا آشنا توی هم رفت.
- چقدر چی بود؟!
چپ‌چپ نگاهم کرد.
- نگو که نمی‌دونی کراش چیه!
شونه‌هام رو بالا انداختم.
- نه، خب چیه؟!
پوکر نگاهم کرد.
- بجای اینکه پدر بچه های مردم رو در بیاری و ایکس و وای و اسباط و کوفت و زهر مار کنی... .
وسط حرفش پریدم.
- اسباط نه، انبساط!
چشم غره‌ام رفت.
- حالا هرچی، یه ذره چشمات رو باز کن ببین اطرافت چه خبره عمه، داره سی سالت میشه. کراش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا