- ارسالیها
- 152
- پسندها
- 850
- امتیازها
- 5,063
- مدالها
- 7
- سن
- 17
- نویسنده موضوع
- #11
چپچپ نگاهش کردم و بی هیچ حرفی سمت خونم راه افتادم. سرش رو به نشونه تاسف تکون داد و مثل جوجه اردک زشت دنبالم اومد. سر کوچه بودیم که یه زن با یه کیف بزرگ سنتی توی دستش جلومون رو گرفت! با چشمای گرد شده نگاهش کردم.
- نمیخوای فالت بگیروم؟
ابروم رو بالا پروندم و تا اومدم دهنم رو باز کنم، صدای آقای ایکس بلند شد.
- آره بگیر.
با تعجب نگاهش کردم که خندید و چالاش معلوم شد. خدا برای خلقت این خیلی حوصله داشته! زن کف دست هر دومون رو گرفت و نچنچی کرد. خیره نگاهم کرد.
- متاسفم برات!
ابروهام بالا پریدند.
- ببخشید؟!
دستش رو زیر چونش زد.
- پروندیش.
خیره صورت تیره رنگش گیج لب زدم:
- چی؟ کی؟
به آقای ایکس اشاره کرد.
- پسره، بدبخت پسره!
هنگ بهش نگاه کردم که صداش بلند شد:
- آی گل گفتی! چشمم گرفته بودشها اما...
- نمیخوای فالت بگیروم؟
ابروم رو بالا پروندم و تا اومدم دهنم رو باز کنم، صدای آقای ایکس بلند شد.
- آره بگیر.
با تعجب نگاهش کردم که خندید و چالاش معلوم شد. خدا برای خلقت این خیلی حوصله داشته! زن کف دست هر دومون رو گرفت و نچنچی کرد. خیره نگاهم کرد.
- متاسفم برات!
ابروهام بالا پریدند.
- ببخشید؟!
دستش رو زیر چونش زد.
- پروندیش.
خیره صورت تیره رنگش گیج لب زدم:
- چی؟ کی؟
به آقای ایکس اشاره کرد.
- پسره، بدبخت پسره!
هنگ بهش نگاه کردم که صداش بلند شد:
- آی گل گفتی! چشمم گرفته بودشها اما...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر