• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان هویت تاریک | امیر احمد کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع امیر احمد
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 91
  • بازدیدها 4,568
  • کاربران تگ شده هیچ

امیر احمد

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
19/6/23
ارسالی‌ها
271
پسندها
2,650
امتیازها
13,813
مدال‌ها
9
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #51
- خب، تعریف کن. کی تو رو فرستاده؟
شخص در حالی که با اضطراب مشغول نفس‌نفس زدن است جملات عجیبی را که چیزی از آن نمی‌فهمم به زبان می‌آورد:
- ف...ک...ک...تی!
با تعجب و عصبانیت، به او نگاه و با لحن خشنی شروع به صحبت می‌کنم:
- چی؟ مثل آدم حرف بزن ببینم چی می‌گی.
فرد دوباره همان جملات نا‌مفهوم را به زبان می‌آورد، پس از مدتی متوجه می‌شوم که لوله اسلحه‌ای که داخل دهانش گذاشته‌ام مانع از آن می‌شود تا سخنانش را واضح بگوید. لوله‌ اسلحه را از داخل دهانش بیرون می‌آورم، یقه‌اش را می‌گیرم و او را از روی زمین با خشم شدیدی بلند می‌کنم. سپس لوله اسلحه را بر روی شقیقه‌اش قرار می‌دهم، پیشانی شخص خیس عرق شده است. مدام با سرعت نفس‌نفس می‌زند، می‌توانم صدای تپش قلبش را که با سرعت زیادی اتفاق می‌افتد بشنوم. با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

امیر احمد

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
19/6/23
ارسالی‌ها
271
پسندها
2,650
امتیازها
13,813
مدال‌ها
9
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #52
فرمانده با حیرت و تردید از آن شخص کمی دور می‌شود و از او فاصله می‌گیرد، سرفه اجازه نمی‌دهد که آن شخص سخنش را کامل و واضح بگوید. او پس از سرفه‌های کوچک و بزرگی به حرف زدنش ادامه می‌دهد، در حین این کار قهقهه‌های کوچک و بلندی می‌زند و اعصابم را خرد می‌کند.
- حت... ح... حتی اگه بدونم هم بهت نمی‌گم مرتیکه عوضی!
ناگهان شخص با سرعت خودش را به نزدیکی من می‌رساند، لوله اسلحه هفت تیری که در دست دارم و آن را به طرفش نشانه گرفته‌ام را با دستانش محکم می‌گیرد و آن را داخل دهانش می‌کند. سپس با سرعت و پیش از آن که من یا سربازان بتوانیم مانع او بشویم ماشه اسلحه هفت‌ تیر را می‌کشد! گلوله هفت تیر با سرعت از لوله اسلحه خارج و هم‌زمان با این اتفاق خون قرمز رنگی به دور و اطرافم پاشیده می‌شود. صدای گوش‌خراش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

امیر احمد

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
19/6/23
ارسالی‌ها
271
پسندها
2,650
امتیازها
13,813
مدال‌ها
9
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #53
از کنار او عبور می‌کنم، با خشم شدیدی به طرف جسد می‌روم و جسد را بررسی می‌کنم. شدیداً شوکه می‌شوم، جسد خونین و نیمه بی‌پوشش جسد همان شخصی است که برایم جاسوسی می‌کرد! لباسش کاملاً پاره شده، ضربات متعدد چاقو بر روی شکم و سینه‌اش کاملاً پیدا و نمایان است. یک چشمش غرق در خون است و کاملاً از حدقه درآمده و بر روی زمین و در نزدیکی تخت خواب افتاده است، بوی گندی از جسد غرق در خون به دور و اطرافم پخش شده است. نگاهم را از جسد سلاخی شده می‌دزدم و با عصبانیت نگاهی به زن و چند تا از ماموران امنیتی که در کنارش ایستاده‌اند می‌اندازم، پوکی به سیگارم می‌زنم و در حالی که سعی می‌کنم تا عصبانیتم را کنترل کنم با لحن خشنی شروع به صحبت می‌کنم.
- کِی این اتفاق افتاد؟
زن با خونسردی آب دهانش را قورت می‌دهد و شروع...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

امیر احمد

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
19/6/23
ارسالی‌ها
271
پسندها
2,650
امتیازها
13,813
مدال‌ها
9
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #54
- از دوربین‌های امنیتی خوابگاه چیزی دستگیرتون نشد؟
زن آب دهانش را با سرعت قورت می‌دهد، سپس با لحن جدی شروع به صحبت می‌کند.
- خیر، متاسفانه چیز مشکوکی ندیدیم. در حقیقت نشد که ببینیم!
با تعجب، پوکی به سیگارم می‌زنم و به صحبت کردنم ادامه می‌دهم.
- نشد که ببینید؟!
زن با لحن جدی و خشنی شروع به صحبت می‌کند.
- یه نفر، دوربین‌های امنیتی که تو خوابگاه بودن را برای مدتی از کار انداخته!
- چی؟ کی این کار رو کرده؟ چطور ممکنه؟!
زن با حالت بی‌خبری شروع به صحبت می‌کند.
- نمی‌دونیم ژنرال، از کسایی هم که بازجویی کردیم چیز خاصی دستگیرمون نشد!
با خشم به سیگار پوکی می‌زنم و دود سیگار را به اطرافم پخش می‌کنم، کمی در اطراف خوابگاه قدم می‌زنم و نگاهی به تخت‌خواب‌ها می‌اندازم. یعنی چه کسی توانسته دوربین‌های...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

امیر احمد

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
19/6/23
ارسالی‌ها
271
پسندها
2,650
امتیازها
13,813
مدال‌ها
9
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #55
- خواهش می‌کنم، م... م... من...
ناگهان شخصی که لباس و شلوار نظامی به تن دارد و کلاه نظامی قرمز رنگی را بر سرش گذاشته، با عجله وارد خوابگاه می‌شود و در مقابلم ایستاده و احترام نظامی می‌کند.
- ژنرال، فر...
پیش از آن که سخنی به زبان آورد، با خشم شروع به صحبت می‌کنم.
- چند بار بگم، وقتی مشغول نصیحت کردنم کسی مزاحم نشه. حتماً باید...
- ژنرال‌ها و فرماندهایی که تو جلسه هستن، منتظر شمان. بهشون چی بگم؟
به قدری حواسم به این مسائل پرتاب شده بود که جلسه مهمی که برگزار کرده بودم را فراموش کردم، نفس عمیقی می‌کشم. پوکی به سیگارم می‌زنم، سپس هفت تیر را با حرکت سریعی غلاف و با سرعت به طرف درب خروجی حرکت می‌کنم. سرباز با دیدن این اتفاق نفس عمیقی می‌کشد و دستانش را از صورتش دور می‌کند، پیش از آن که خارج...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

امیر احمد

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
19/6/23
ارسالی‌ها
271
پسندها
2,650
امتیازها
13,813
مدال‌ها
9
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #56
فرقه زانترا ( فصل چهارم )
چشمان خسته و خواب‌آلودم را با زحمت زیادی باز و سیاهی مطلق را از دیدگانم دور می‌کنم، چند بار چشمانم را باز و بسته می‌کنم تا واضح تر بتوانم اطرافم را ببینم. تاریکی شدیدی فضای اطرافم را تسخیر کرده است، درست بر روی صندلی شاگرد و داخل ماشین قرار دارم. سرم را با زحمت زیادی بلند می‌کنم، در حین این کار درد شدیدی را در گردن و دیگر اعضای بدنم احساس می‌کنم. صدای ترق و تروق استخوان گردنم را می‌توانم به آسانی بشنوم، با دست سالم و زخمی‌ام سر و گردنم را محکم می‌گیرم و نگاهی به اطرافم می‌اندازم. اسلحه رگبار درست در کنار پایم قرار دارد، با زحمت درب شاگرد را باز می‌کنم و از ماشین پیاده می‌شوم. به محض باز شدن درب شاگرد تعادلم را از دست می‌دهم و محکم با صورت و دهان باز بر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

امیر احمد

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
19/6/23
ارسالی‌ها
271
پسندها
2,650
امتیازها
13,813
مدال‌ها
9
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #57
چندین ساعت تمام است که دارم در میان مِه غلیظی که اطرافم را احاطه کرده است راه می‌روم، در میانه راه گاهی اوقات اجساد اسکلت انسان و دیگر موجودات در مقابل دیدگانم قرار می‌گیرد. گاهی نیز تابلو‌های شکسته شده و گرد و خاک گرفته راهنمایی و رانندگی را مشاهده می‌کنم که با دور شدنم از آن در مه غلیظی که اطرافم را احاطه کرده است ناپدید می‌شود، در میانه مه غلیظ بدنه خراب و درب و داغانِ ساختمانی نیمه سالم در مقابل چشمانم قرار می‌گیرد. از کنار ساختمان با احتیاط عبور می‌کنم، کل در و دیوار ساختمان را گرد و خاک فرا گرفته است. پنجره‌های آن کاملاً شکسته شده، نیمی از دیوار آن خراب و کاملاً نابود شده است. ناگهان پایم به شیء عجیبی می‌خورد، کمی تعادلم را از دست می‌دهم اما نه در حدی که زمین بخورم. صدای ترسناکی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

امیر احمد

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
19/6/23
ارسالی‌ها
271
پسندها
2,650
امتیازها
13,813
مدال‌ها
9
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #58
دوباره با احتیاط به جسد نزدیک و نگاهی به آن می‌اندازم، ناگهان صدای شلپ‌شلپ سریع آب در اطرافم حواسم را از جسد پرت می‌کند. با ترس و اضطراب شدیدی اسلحه رگبار را به طرف منبع صدا و دور و اطرافم نشانه می‌گیرم، اصلاً حس خوبی نسبت به اتفاقات دور و اطرافم ندارم. چیزی سر جایش نیست، حالم دارد بهم می‌خورد. حس سر‌گیجه به سراغم می‌آید، حالت تهوع شدیدی به من دست می‌دهد. باید از این‌جا دور شوم، چشمانم مدام سیاهی می‌روند و تعادلم را کمی از دست می‌دهم. با زحمت زیادی تعادلم را حفظ و از افتادنم بر روی زمین جلوگیری می‌کنم، تلو‌تلو خوران و بی‌هدف به طرف مسیری حرکت می‌کنم. ناگهان کف پایم کمی خیس می‌شود، می‌توانم جریان حرکت آب سرد را حس کنم. انگار بر روی آب رودخانه پا گذاشته‌ام، کمی به عقب می‌روم. پایم را بالا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

امیر احمد

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
19/6/23
ارسالی‌ها
271
پسندها
2,650
امتیازها
13,813
مدال‌ها
9
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #59
تن صدایش، اصلاً به تن صدای دختر بچه‌ای که در خواب دیدم نمی‌خورد.با دلهره سر‌ جایم می‌ایستم و آرام‌آرام به عقب می‌روم، جسم روح مانند دختر‌بچه در تاریکی و مه غلیظی که اطرافم را تسخیر کرده است با سرعت باور‌ نکردنی و زیادی به طرفم می‌آید. ناگهان به محض نزدیک شدن به من دوباره به طرز ترسناک و عجیبی ناپدید می‌شود، در حین این کار جیغ بلند و گوش‌خراشی می‌کشد. صدا‌های ترسناک و دلهره آوری، مدام در ذهنم تکرار می‌شود.
- من این‌جام، برادر، بهش برسون، آتشِ با سنگ...
ناگهان صدا‌ها از کلمات و جملات عجیب به جیغ و داد و فریاد‌های وحشتناکی تغییر می‌کند، در میانه مه غلیظ تلو‌تلو خوران به کامیون زنگ‌زده و درب و داغانی نزدیک می‌شوم. سرم را چند بار محکم به بدنه کامیون زنگ زده‌ می‌زنم.
- ب... ب... برو بیرون،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

امیر احمد

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
19/6/23
ارسالی‌ها
271
پسندها
2,650
امتیازها
13,813
مدال‌ها
9
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #60
فشنگ اسلحه را در می‌آورم و فشنگ پر را با آن جابه‌جا می‌کنم، گلن‌گدن اسلحه رگبار را با کمک دست سالمم با زحمت زیادی می‌کشم و آن را از ضامن خارج می‌کنم. اسلحه را به سمت موجود عجیبی که در تاریکی به طرفش شلیک کردم نشانه می‌گیرم، با احتیاط و به آرامی در میان مِه غلیظ خودم را به آن موجود نزدیک می‌کنم. با نزدیک شدنم به آن چهره حشره‌ غول پیکر و بزرگی که صورتش به عقرب شباهت دارد در مقابل چشمانم قرار می‌گیرد، پاهای سوسگ مانند دراز و بزرگش بدنم را مور‌مور می‌کند. چند چنگک نسبتاً بزرگ شبیه به چنگک‌های خرچنگ دارد، نیش بلند و درازی در پایین دهانش متصل است. اجسام تیزی بر روی بدنش قرار دارد، بال‌های بزرگش با وجود تاریکی شدید قابل مشاهده است. مایع زرد‌رنگی سرتاسر بدنش را فرا‌گرفته و از زخم‌ها و جراحاتش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا