• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان آخرین سقوط | امیر احمد کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع امیر احمد
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 91
  • بازدیدها 4,437
  • کاربران تگ شده هیچ

امیر احمد

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
19/6/23
ارسالی‌ها
271
پسندها
2,611
امتیازها
13,813
مدال‌ها
9
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #81
در حین این اتفاق دستم را مدام در هوا چنگ می‌زنم، پیش از آن‌که به سمت پایین سقوط کنم با دست سالمم لبه جرثقیل را می‌گیرم و از افتادنم به پایین جلو‌گیری می‌کنم، در حالی که در هوا آویزان هستم به پایین نگاهی می‌اندازم. ارتفاع زیاد دل‌آشوب و ترسم را بیشتر می‌کند، سرگیجه شدیدی به جانم می‌افتد. قلبم مدام با سرعت زیادی می‌تپد، می‌‌توانم صدای تپش قلبم را به آسانی حس کنم، سریع نگاهم را از پایین جرثقیل درب و داغان می‌گیرم. با زحمت زیادی دست سالم و نیمه سالمم را اهرم بدنم می‌کنم و با فریاد کوتاهی که به ترس و وحشت بیشتر شباهت دارد کمی خودم را بالا می‌کشم، سپس پایم را به لبه جرثقیل می‌رسانم و با زور و زحمت زیادی آن را اهرم بدنم می‌کنم و بدن نیمه فلزی‌ام را بالا می‌کشم. سریع خودم را از لبه جرثقیل دور...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

امیر احمد

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
19/6/23
ارسالی‌ها
271
پسندها
2,611
امتیازها
13,813
مدال‌ها
9
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #82
عرق شدیدی پیشانی‌ام را خیس کرده است، صدای غرش‌های حشره‌مانند موجود در پشت سرم آتش دلهره‌ و نگرانی‌ام را بیشتر می‌کند. بی‌توجه به موجودی که در پشت سرم مشغول تعقیب کردنم است، آب دهانم را با اضطراب شدیدی به پایین قورت می‌دهم. چیزی تا دکل اصلی جرثقیل نمانده، اما نمی‌دانم چرا هر‌چه می‌دوم به مقصد نمی‌رسم. انگار دکل از من دور‌تر می‌شود، ناگهان صدای ناله کردن بازوی جرثقیل در پرده گوشم طنین می‌اندازد و با شدید‌تر شدن صدا اضطراب و وحشتم از سقوط به سمت پایین بیشتر می‌شود. گویی بازوی جرثقیل دارد خلاف جهت من و به طرف پایین تمایل پیدا می‌کند، قدمم را تند‌تر می‌کنم. باید هر طور شده خودم را به دکل برسانم، بازوی جرثقیل مدام تکان می‌خورد. کمی در حین این اتفاق تعادلم را از دست می‌دهم اما نه در حدی که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

امیر احمد

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
19/6/23
ارسالی‌ها
271
پسندها
2,611
امتیازها
13,813
مدال‌ها
9
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #83
- زود باش، بیا بالا. دِ به چی زل زدی؟
صدای خشن، رباتی و زنانه سارا رشته افکارم را پاره می‌کند. با تقلا و زحمت زیادی دست سالم و نیمه سالمم را اهرم بدن نیمه فلزی‌ام می‌کنم و خودم را کمی بالا می‌کشم، سپس پای نیمه‌ فلزی‌ام را با زحمت زیاد و فریاد کوتاهی که کمی به آه و ناله شباهت دارد بر روی لبه درب و داغان جرثقیل می‌گذارم و خودم را بالا می‌آورم. در حین این کار به سارا می‌گویم:
- نمی‌خوای کمکی بکنی؟
سارا با چهره بی‌حس بی‌توجه به سخنم در مقابلم ایستاده است، ماسک سیاه رنگ نظامی‌اش شدیداً او را خشن و چهره‌اش را کمی ترسناک کرده است. به محض بالا آمدنم بند اسلحه‌اش را به روی شانه‌اش می‌اندازد، پشتش را به من می‌کند و به طرف نردبان درب و داغان و پوسیده دکل می‌رود. در حین این کار با صدای خشنی از من...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

امیر احمد

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
19/6/23
ارسالی‌ها
271
پسندها
2,611
امتیازها
13,813
مدال‌ها
9
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #84
با عجله و اضطراب در پشت بدنه ماشین زنگ زده و درب و داغانی پناه می‌گیرم، سارا در حالی که اسلحه‌اش را به اطراف نشانه گرفته است با احتیاط نگاهی به دور و اطرافش می‌اندازد. سپس با اشاره دست از من می‌خواهد تا او را دنبال کنم، همه جا پر از جسد تکه‌تکه شده انسان و حیوان خانگی است. چیزی جز مغازه آتش‌گرفته، غارت شده یا خالی و متروکه در مقابل چشمانم قرار نمی‌گیرد. با احتیاط او را دنبال می‌کنم، ناگهان سارا سر جایش می‌ایستد و با نگرانی به کوچه‌ تاریکی که در سمت راست او قرار دارد نگاهی می‌اندازد. پس از مدتی با صدایی که به نگرانی شباهت دارد می‌گوید:
- اسلحت دستت باشه!
از سخنش کمی متعجب می‌شوم، با نگرانی و ترس آب دهانم را قورت می‌دهم و می‌گویم:
- چرا؟ ببینم چیز مشکوکی دیدی؟
سارا بی‌توجه به سوالم در پشت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

امیر احمد

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
19/6/23
ارسالی‌ها
271
پسندها
2,611
امتیازها
13,813
مدال‌ها
9
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #85
آب دهانم را با اضطراب زیادی به پایین قورت می‌دهم، با صدایی که به تعجب و کنجکاوی شباهت دارد می‌گویم:
- یه زن؟!
سارا در حالی که با احتیاط قدم بر می‌دارد، با صدای رباتی و زنانه‌اش به صحبت کردن ادامه می‌دهد:
- آره، قِصَش پیچیده و طولانیه. الان اون رو به عنوان یه ملکه یا چیزی شبیه به خدا می‌دونن، البته طرفداراش و کسایی که بهش وفادارن هم‌چین عقیده‌ای دارن.
سارا با احتیاط و به آرامی خودش را به دریچه فاضلابی که بر روی زمین و روبه‌رویم قرار دارد می‌رساند، بند اسلحه را بر روی شانه‌‌اش می‌اندازد و دریچه فاضلاب را با زور و زحمت زیادی کنار می‌کشد و به پایین نگاهی می‌اندازد. پس از مدتی سکوت مرده اطرافم را می‌شکند و می‌گوید:
- انگار اون پایین خبری نیست، زود باش فِندانرِز سریع از نردبون برو پایین. وقت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

امیر احمد

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
19/6/23
ارسالی‌ها
271
پسندها
2,611
امتیازها
13,813
مدال‌ها
9
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #86
در حالی که در تاریکی سارا را با قدم‌های آرامی دنبال می‌کنم صدا‌های ترسناک، دلهره‌آور و عجیبی از دور در پرده گوشم طنین می‌اندازد. صدا‌ها به غرش و گاهی به آه و ناله و زجه کشیدن انسان تغییر می‌کند، یعنی این صدا‌ها به چه چیزی تعلق دارد؟ شاید فقط دارم توهم می‌زنم اما هر چه به آن توجه و دقت می‌کنم به واقعی بودن آن‌ها بیشتر اطمینان پیدا می‌کنم تا دروغین بودنشان. آب دهانم را با ترس و اضطراب شدیدی قورت می‌دهم و در تاریکی که محیط اطرافم را تسخیر کرده است به اجساد اسکلت‌مانند، سلاخی شده و پوسیده انسان و موجودات دیگر که توسط نور ضعیف چراغ قوه سارا مدام در مقابل چشمانم قرار می‌گیرد نگاهی می‌اندازم. به محض مشاهده آن‌ها با عصبانیت و تنفر شدیدی نگاهم را از اجساد می‌دزدم، سپس با حالت سوالی شروع به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

امیر احمد

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
19/6/23
ارسالی‌ها
271
پسندها
2,611
امتیازها
13,813
مدال‌ها
9
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #87
- مواد رادیو اکتیو؟
سارا آب دهانش را با خونسردی قورت می‌دهد، سپس در حالی که درِ درب و داغان و خاک‌خورده روبه‌رویم را در تاریکی اطرافم با احتیاط باز می‌کند می‌گوید:
- خب آره، تو بخشی از این فاضلاب یه آزمایشگاه قدیمی و فرسوده وجود داره.
با کنجکاوی می‌گویم:
- آزمایشگاه، خب چجور آزمایشگاهی؟!
سارا به شیء مربعی شکلی که به یک ساعت کهنه و کمی قدیمی شباهت دارد و به روی مچ دست نیمه فلزی‌اش وصل است نگاهی می‌اندازد، سپس پالایه ماسک نظامی ترسناکش را با سرعت عوض می‌کند و می‌گوید:
- یه جور آزمایشگاه سری، قبل از این‌که همه چیز در اثر جنگ اتمی و درگیری داخلی از بین بره یه گروه ناشناس اون آزمایشگاه رو به وجود میاره. افراد عادی که اغلب یه مشت بی‌کار، مهاجر جنگ‌زده یا ولگرد بودن رو مخفیانه با یه مشت وعده...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

امیر احمد

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
19/6/23
ارسالی‌ها
271
پسندها
2,611
امتیازها
13,813
مدال‌ها
9
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #88
صدا درست از روبه‌رو در اطرافم طنین می‌اندازد، سارا در حالی که اسلحه‌اش را به دور و اطراف نشانه گرفته است با احتیاط قدم‌های آرامی بر می‌دارد و به منبع صدا نزدیک می‌شود. پس از مدتی صدای غرش‌ها خاموش و سکوت مرده‌ای دوباره در اطرافم حکم‌فرما می‌شود، در حین راه رفتن مدام جملات عجیبی در مقابل چشمانم قرار می‌گیرد و به سرعت محو و ناپدید می‌شود. سوالات بی‌شماری فکر آشفته‌ام را به خود مشغول کرده است، آن تخت کهنه و آبی‌رنگ چه ارتباطی با من دارد؟ یعنی چه رازی در آن آزمایشگاه سری نهفته است؟ دوباره به جمله‌ای که برای اولین بار قبل از به هوش آمدنم در آن شهر متروکه و عجیب مدام در ذهنم تکرار می‌شد می‌اندیشم اما هر چه تلاش می‌کنم نمی‌توانم پاسخ عاقلانه‌ای برای آن پیدا کنم. ناگهان در تاریکی پایم به شیء...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

امیر احمد

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
19/6/23
ارسالی‌ها
271
پسندها
2,611
امتیازها
13,813
مدال‌ها
9
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #89
در تاریکی به اطرافم نگاهی می‌اندازم، تاریکی شدید همه‌جای اتاق را به جز آتشی که در مقابلم قرار دارد تسخیر کرده است. سارا پس از مدتی شیء فلزی عجیب را به اسلحه‌اش متصل می‌کند، سپس با لحن خشن، زنانه و رباتی‌اش می‌گوید:
- تا اون پادگان چیز زیادی نمونده، فقط باید...
ناگهان دوباره صدای غرش‌های ترسناک و عجیبی در اطرافم طنین می‌اندازد، صدا درست از بیرون درب اتاق می‌آید. با اضطراب آب دهانم را به پایین قورت می‌دهم، دست سالم و نیمه سالمم کمی از ترس می‌لرزد. با نگرانی مدت کوتاهی به درب نگاهی می‌اندازم و با لحن تردید می‌گویم:
- مطمئنی که این‌جا امنه؟
سارا بی‌توجه به سوالم خودش را بر روی زمین کمی جا‌به‌جا می‌کند و در حالی که در نزدیکی آتش کوچکی که در مقابلش به وجود آمده نشسته است با لحن خشنی می‌گوید:
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

امیر احمد

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
19/6/23
ارسالی‌ها
271
پسندها
2,611
امتیازها
13,813
مدال‌ها
9
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #90
پناهگاه پیترسون( فصل پنجم )
- بقیش رو بعداً می‌گم، راستی حواست به اون در باشه.
با تعجب می‌گویم:
- تو که گفتی اغلب اوقات این‌جا امنه، پس چرا...
پیش از آن‌که حرفم را کامل بزنم سارا وسط حرفم می‌پرد و می‌گوید:
- گفتم اغلب اوقات، خب این‌جا اعتباری بهش نیست. یه وقت ممکنه یه جونوری چیزی یهو بیاد داخل و بخواد این اطراف نگاهی بندازه، فک کردی اون جسدی که نزدیک تخت و روی صندلی چوبی قرار داره به خاطر چیه؟!
با اضطراب به جسد اسکلت‌مانند نگاهی می‌اندازم و آب دهانم را قورت می‌دهم، موجودات کوچکی شبیه به عنکبوت بر روی جسد حرکت می‌کنند و به سرعت در تاریکی که اطرافم را تسخیر کرده است نا‌پدید می‌شوند. با نگرانی می‌گویم:
- صبر کن ببینم، اون جسد کیه؟ قبل از تو کسی هم این‌جا بوده؟
سارا در حالی که اسلحه‌اش را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا