- ارسالیها
- 420
- پسندها
- 1,122
- امتیازها
- 7,283
- مدالها
- 10
- نویسنده موضوع
- #51
رهام، کلافه پلک سنگینش را بست و نفسش را در سینه حبس کرد. دست مشت شدهاش را بر روی میز بزرگ کوبید. آزاده خانم زیر ضربهی سهمگین و پر از خشم رهام که عصبانیتش بر روی میز خلاصه شد، لرزید. چند گام عقبگرد کرد، اما از عصبانیت رهام کاسته نشد و بلکه افزوده شد. این ریاکشنهای رهام در برابر چنین مسائلی از چشمان آزاده خانم دور نماند. دست لرزیدهاش را بر روی گوشهی شالش نهاد و به سختی شالش را بر روی سرش تنظیم کرد و با صدای ضعیف و دردمندش لب زد:
- الان زمانی نیست که من و تو با هم در مورد همچین مسائلی صحبت کنیم. تو هم خستهای برو توی اتاقت استراحت کن. زمانی که آروم شدی با هم قهوه میخوریم و صحبت میکنیم!
رهام، نگاه سراپا تمسخرش را به آزاده خانم داد و از لای دندانهایی که بر روی هم میسایید لب از لب...
- الان زمانی نیست که من و تو با هم در مورد همچین مسائلی صحبت کنیم. تو هم خستهای برو توی اتاقت استراحت کن. زمانی که آروم شدی با هم قهوه میخوریم و صحبت میکنیم!
رهام، نگاه سراپا تمسخرش را به آزاده خانم داد و از لای دندانهایی که بر روی هم میسایید لب از لب...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر