- ارسالیها
- 426
- پسندها
- 1,135
- امتیازها
- 7,283
- مدالها
- 10
- نویسنده موضوع
- #41
آقای رمضانی دستی بر روی ریشهای بزی جو گندمیاش میکشد. سپس سیاه چالهی نگاهش را بالا میآورد.
- خوبم، شما خوبی؟ خان خوبه؟
رهام، کراوات شطرنجیاش را اندکی میکشد تا صاف شود سپس لب میزند:
- خوبم مچکرم. خان هم خوبه!
آقای رمضانی، دستش را زیر عینکش میبرد و گوشهی چشمانش را میخاراند.
- الهی شکر، خدا بد نده؟ کسی از نزدیکانت توی بیمارستانه؟
غبار غمی بیجلا، گونهی گلگون رهام را میآزرد. چنگی به موهای مجعدش میزند. آقای رمضانی که متوجهی مکث طولانی او میشود ادامه میدهد:
- پسرم، خوبی؟ خدایی نکرده نکنه اتفاقی برای خان افتاده؟
رهام، رشتهی افکارش پاره میشود و سیاه چالهی چشمانش را به طرف دو چشمان گرد شده از تعجب و نگرانی آقای رمضانی میچرخاند و لب ورمیچیند:
- خوبم، خوبم. نه خیالتون راحت...
- خوبم، شما خوبی؟ خان خوبه؟
رهام، کراوات شطرنجیاش را اندکی میکشد تا صاف شود سپس لب میزند:
- خوبم مچکرم. خان هم خوبه!
آقای رمضانی، دستش را زیر عینکش میبرد و گوشهی چشمانش را میخاراند.
- الهی شکر، خدا بد نده؟ کسی از نزدیکانت توی بیمارستانه؟
غبار غمی بیجلا، گونهی گلگون رهام را میآزرد. چنگی به موهای مجعدش میزند. آقای رمضانی که متوجهی مکث طولانی او میشود ادامه میدهد:
- پسرم، خوبی؟ خدایی نکرده نکنه اتفاقی برای خان افتاده؟
رهام، رشتهی افکارش پاره میشود و سیاه چالهی چشمانش را به طرف دو چشمان گرد شده از تعجب و نگرانی آقای رمضانی میچرخاند و لب ورمیچیند:
- خوبم، خوبم. نه خیالتون راحت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر