- ارسالیها
- 1,970
- پسندها
- 14,380
- امتیازها
- 36,873
- مدالها
- 45
- نویسنده موضوع
- مدیر
- #11
متوجه میشوم که تلفنم را فراموش کردهام. یک جفت چراغ جلوی ماشین، در جاده خالی میدرخشد. همانطور که از مسیر خارج میشوم، ماشین جلوی من ترمز میگیرد و متوجه میشوم که سم است.
وقتی روی صندلی مسافر مینشینن میپرسد:
- حالت خوبه؟ خیلی نگرانم کردی... حتی تا دم در خونتونم رفتم ولی اونجا نبودی.
اگر تلفنم را جا نگذاشته بودم، مکانم را برایش میفرستادم.
- تو اصلاً از کجا فهمیدی که منو از کجا پیدا کنی؟
- آدرسی نداشتم... فقط به نگاه کردن ادامه دادم.
در ماشینش مینشینیم و تنها صدای موتور است که سکوت سنگین فضا را میشکند.
سم در نهایت میپرسد:
- میخوای ببرمت خونه؟
- نه.
- پس کجا میخوای بری؟
- هرجایی به جز خونه.
سم شروع به رانندگی می کند. در شهر میچرخیم تا زمانی که زمان را از دستمان درمیرود. با...
وقتی روی صندلی مسافر مینشینن میپرسد:
- حالت خوبه؟ خیلی نگرانم کردی... حتی تا دم در خونتونم رفتم ولی اونجا نبودی.
اگر تلفنم را جا نگذاشته بودم، مکانم را برایش میفرستادم.
- تو اصلاً از کجا فهمیدی که منو از کجا پیدا کنی؟
- آدرسی نداشتم... فقط به نگاه کردن ادامه دادم.
در ماشینش مینشینیم و تنها صدای موتور است که سکوت سنگین فضا را میشکند.
سم در نهایت میپرسد:
- میخوای ببرمت خونه؟
- نه.
- پس کجا میخوای بری؟
- هرجایی به جز خونه.
سم شروع به رانندگی می کند. در شهر میچرخیم تا زمانی که زمان را از دستمان درمیرود. با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.