انگلیسی به فارسی ترجمه دلنوشته the Sun and Her Flowers | هانین مترجم انجمن یک رمان

[H A N I N]

وقتی رفتی
خورشید را هم با خودت بردی

***

من مدت‌ها بعد از
رفتنت متعهد ماندم
نمی‌توانستم چشمانم را بلند ببرم
تا به شخص دیگری نگاه کنم
که به‌نظر می‌رسید مثل خ**یا*نت باشد
چه بهانه‌ای داشتم
وقتی برگشتی
و پرسیدی دستانم کجا بوده‌اند

- وفادار

لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.

 

[H A N I N]

وقتی به من چاقو زدی
تو هم خون‌ریزی کردی
زخم من، زخم تو هم شد
تو نمی‌دانستی که
عشق هم خوب است و هم بد
تو همان‌گونه درد خواهی کشید که من کشیدم

 

[H A N I N]

فکر کنم بدنم می‌دانست که تو نمی‌مانی

***

من آرزوی
تو را دارم
اما تو
آرزوی شخص دیگری را می‌کنی
من کسی را که
مرا می‌خواهد انکار می‌کنم
زیرا من شخص دیگری را می‌خواهم

- حالت انسانی

 

[H A N I N]

نمی‌دانم که من
به اندازه کافی برایت زیبا هستم
یا اصلاً آیا من لباس پوشیدنم را
پنج‌بار تغییر می‌دهم قبل از اینکه
ببینم تو در این فکر هستی که
کدام شلوار جین به من
بیشتر می‌آید
به من بگو
کاری می‌توانم انجام دهم
که باعث شود فکر کنی
او
آنقدر جذاب است که باعث می‌شود خود را
فراموش کنی، تیپ‌ش را در
نامه‌ای بنویس و خطاب به تمام
من، صدای تو به تنهایی
مرا به گریه می‌کشاند و به من می‌گویی
من زیبا هستم، به من بگو من برایت کافی هستم

 

[H A N I N]

تو همه جا هستی
به‌جز اینجا
و این دردناک است

***

عکسی به من نشان بده
می‌خواهم چهره زنی را ببینم
که باعث شد کسی که در خانه داشتی را فراموش کنی
چه روزی بود و
به چه بهانه‌ای با من غذا خوردی
من از کائنات تشکر کردم
که تو را پیش من آوردند
درست با او رفتار کردی
همان‌طور که از
خدای متعال خواستم
هر آنچه را که می‌خواستی
به تو بدهد، آن را در او یافتی
با آنچه در من نمی‌توانستی پیدا کنی در او پیدا کردی

 

[H A N I N]

چه‌چیزی تو را به‌سوی او
می‌کشاند به من بگو چه‌چیزی
دوست داری تا من نیز انجام دهم

***

نبودنت یک عضو گم‌شده از بدن است

 

[H A N I N]

پرسش‌ها


فهرستی از سوالات وجود دارد
که می‌خواهم بپرسم اما هرگز
نمی‌پرسم، فهرستی از سوالاتی
که هر بار تنها هستم
و ذهنم نمی‌تواند جلوی جستجوی تو را بگیرد
فهرستی از سوالاتی است که در ذهنم مرور می‌کنم
و می‌خواهم بپرسم، بنابراین اگر در مکانی از
اینجا گوش می‌دهی، من از آن‌ها می‌پرسم

فکر می‌کنی چه اتفاقی برای
عشقی می‌افتد وقتی
دو عاشق جدا می‌شوند
چقدر قبل از اینکه بمیرد افسرده می‌شود
یا هنوز در جایی وجود دارد
منتظریم تا به هم برگردیم
وقتی به خودمان دروغ گفتیم
و این را بی‌قید و شرط نامیدیم
و گذاشتیم که هر کدام‌مان
بیشترین آسیب را ببیند
من به میلیون‌ها تکۀ کوچک تبدیل شدم
و آن تکه‌ها به میلیون‌ها تکۀ
خرد تبدیل شدند تا جایی که
چیزی از من باقی نماند
جز سکوت

به من بگو عشق...

لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.