- تاریخ ثبتنام
- 1/8/23
- ارسالیها
- 131
- پسندها
- 1,381
- امتیازها
- 9,703
- مدالها
- 8
- سن
- 22
سطح
8
- نویسنده موضوع
- #11
دستم را زیر سرم گذاشتم و چشمانم را بستم. گوشم را تیز کرده بودم تا بتوانم از سروصدای بیرون چیزی بفهمم؛ ولی صدایشان خیلی ضعیف میآمد و فهمیدنش سخت بود.
هوا دیگر کاملا تاریک شده بود و کمکم صداهای بیرون دورتر و دورتر میشدند تا اینکه دیگر همه جا ساکت شد. فکر کردم که دیگر هادیان نتواند به اینجا بیاید، به همین دلیل بلند شدم تا امشب هم را روی پشتبام بگذرانم؛ اما همین که یک قدم برداشتم چند ضربهی آرام به در مانع حرکتم شد. هنوز کمرم درد داشت، و این درد داشت کمکم به پایم نیز سرایت میکرد.
به سمت در رفتم و قبل از اینکه بازش کنم دستی به موهای نقرهای رنگم کشیدم تا مرتب شود. بعد از شنیدن دو ضربهی دیگر در را باز کردم و هادیان را با یک نوشیدنی بزرگ که شیشهاش به رنگ طلایی بود، در روبهروام دیدم...
هوا دیگر کاملا تاریک شده بود و کمکم صداهای بیرون دورتر و دورتر میشدند تا اینکه دیگر همه جا ساکت شد. فکر کردم که دیگر هادیان نتواند به اینجا بیاید، به همین دلیل بلند شدم تا امشب هم را روی پشتبام بگذرانم؛ اما همین که یک قدم برداشتم چند ضربهی آرام به در مانع حرکتم شد. هنوز کمرم درد داشت، و این درد داشت کمکم به پایم نیز سرایت میکرد.
به سمت در رفتم و قبل از اینکه بازش کنم دستی به موهای نقرهای رنگم کشیدم تا مرتب شود. بعد از شنیدن دو ضربهی دیگر در را باز کردم و هادیان را با یک نوشیدنی بزرگ که شیشهاش به رنگ طلایی بود، در روبهروام دیدم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش