- تاریخ ثبتنام
- 30/3/17
- ارسالیها
- 2,678
- پسندها
- 65,876
- امتیازها
- 66,873
- مدالها
- 50
- سن
- 26
سطح
46
- نویسنده موضوع
- #31
چه حافظهای داشت عزیز! مشفق تخته وایتبردی برمیدارد و شروع به نوشتن اطلاعات تازه میکند. نگاه پشت شیشه عینک عزیز مسیر نوشتههای او را دنبال میکند.
- تو همیشه همه چی رو حل میکنی پسرم. این رو هم میتونی. تو کارت بهترینی!
مادرش او را برنده زاییده بود. اگر گاهی بازنده میشد، کمکاری خودش بود.
***
کوثر جلوی درب خانه پدری شیرزاد به انتظار او ایستاده است. میداند هر روز سر ساعتی مشخص بیرون میآید. نظمش را به چشم دیده بود. بعد از ده دقیقه انتظار، در خانه باز میشود. شیرزاد با دیدن او جلوی در متوقف میشود.
- تو اینجا چی کار میکنی؟
کوثر کپی فیلمنامه را به سمت او میگیرد.
- چی کارش کنم الآن؟ نتونستی بخونیش؟
کوثر دربرابر او بیدفاع بود. هر وقت او را میدید،...
- تو همیشه همه چی رو حل میکنی پسرم. این رو هم میتونی. تو کارت بهترینی!
مادرش او را برنده زاییده بود. اگر گاهی بازنده میشد، کمکاری خودش بود.
***
کوثر جلوی درب خانه پدری شیرزاد به انتظار او ایستاده است. میداند هر روز سر ساعتی مشخص بیرون میآید. نظمش را به چشم دیده بود. بعد از ده دقیقه انتظار، در خانه باز میشود. شیرزاد با دیدن او جلوی در متوقف میشود.
- تو اینجا چی کار میکنی؟
کوثر کپی فیلمنامه را به سمت او میگیرد.
- چی کارش کنم الآن؟ نتونستی بخونیش؟
کوثر دربرابر او بیدفاع بود. هر وقت او را میدید،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.