متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان متهم اظهار پشیمانی نکرد! | فاطمه فاطمی نویسنده انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع FATEME078❁
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 27
  • بازدیدها 2,254
  • کاربران تگ شده هیچ

FATEME078❁

نویسنده انجمن
سطح
46
 
ارسالی‌ها
2,548
پسندها
64,226
امتیازها
66,873
مدال‌ها
50
سن
25
  • نویسنده موضوع
  • #21
کارون در یخچال را باز کرده و به دنبال خوراکی می‌گردد اما هیچ چیز مطابق میلش نیست. گویی گرسنگی‌اش با هیچ کدام از خوراکی‌های داخل یخچال برطرف نمی‌شود. در نهایت پیش از آنکه بوق یخچال به صدا درآید، بطری شیر کاکائو را برداشته و سر می‌کشد. هنوز به نیمه نرسیده به سمت سینک هجوم برده و هر چه نوشیده از دهانش خارج می‌کند. موهای خیس از عرقش جلوی صورتش پخش می‌شوند. شیرزاد نگاهی به تاریخ انقضا بطری شیر کاکائو انداخته و نچ نچ می‌کند.
-‌ خراب بود داداش. یه پنج-شش روزی از تاریخ مصرفش گذشته بوده. بذار الان حالت رو جا میارم.
همان‌طور که سر کارون رو به سوراخ سینک است، شیر آب را باز کرده و با کف دست سر او را به پایین هل می‌دهد تا موهایش به آب خنک آغشته شوند.
کارون سرانگشتانش را به لبه کابینت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : FATEME078❁

FATEME078❁

نویسنده انجمن
سطح
46
 
ارسالی‌ها
2,548
پسندها
64,226
امتیازها
66,873
مدال‌ها
50
سن
25
  • نویسنده موضوع
  • #22
آن شب بی‌پایان بالاخره در ساعت پنج و بیست دقیقه صبح با بسته شدن پلک‌های کارون به پایان خود سلام کرد.
***
کارون پشت میز مربع شکل کافه شادان نشسته و در انتظار مریم است. مریمی که میشی چشمانش آخرین خاطره‌ایست که پیش از مرگ می‌تواند فراموش کند. با باز شدن در شیشه‌ای و ورود دختر با قامتی متوسط و اندامی لاغر، از جا بلند می‌شود.
مریم دستانش را به سمت کارون دراز می‌کند. با دیدن آرامش چشمان پسر عمه‌اش نفس راحتی می‌کشد.
-‌ مطمئن بودم بی‌گناهی. یعنی تو تنها آدمی هستی که می‌تونم با اطمینان کامل به خاطر بی‌گناهیش دست رو قرآن بذارم.
کارون روی صندلی نشسته و لبخندی مات می‌زند.
-‌ برای همین یک بار هم نیومدی ملاقاتم؟
مریم شال کرمی که روی شانه‌اش افتاده را روی موهای خیس شانه نشده‌اش کشیده و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : FATEME078❁

FATEME078❁

نویسنده انجمن
سطح
46
 
ارسالی‌ها
2,548
پسندها
64,226
امتیازها
66,873
مدال‌ها
50
سن
25
  • نویسنده موضوع
  • #23
مریم با دیدن دختر جوانی که برای گرفتن سفارش کنار میزشان ایستاده، دهان نیمه باز مانده‌اش را می‌بندد.
- من... من هنوز تصمیمی نگرفتم. میشه پنج دقیقه دیگه بیاید؟
دختر با گشاده‌رویی سر تکان داده و میز را ترک می‌کند. مریم دستان لرزانش را به بند کوله‌اش می‌کشد.
- کارون! دیوونه شدی؟ چی به خوردت دادن اونجا؟ به نظرت تو این شرایط بحرانی، زمان مناسبی برای ابراز عشقه؟ اونم به کی؟ به کسی که تو رو جای برادر کوچیکش می‌دونه‌‌.
کارون دستش را زیر چانه برده و به زیبایی‌های دختر مقابلش چشم دوخته است. گویی اصلا صدای او را نشنیده است.
- آره‌‌‌... الان بهترین زمانه‌. شاید امروز نوبت منِ پیاده باشه که از شطرنج دنیا حذف شم. نمی‌خوام با کلی حرف ناگفته بمیرم. نمی‌خوام رویاهام باهام چال بشن. باید...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : FATEME078❁

FATEME078❁

نویسنده انجمن
سطح
46
 
ارسالی‌ها
2,548
پسندها
64,226
امتیازها
66,873
مدال‌ها
50
سن
25
  • نویسنده موضوع
  • #24
در این میان تنها شیرزاد بود‌ که همپای او به تماشای تئاتر سایه‌های قاتل نشسته بود. با وجود بی‌خیالی دائمی‌اش، به دنبال نشانه‌های قاتل در چشم‌های مردم شهر می‌گشت. دنبال کردن فیلم و داستان‌های مغروق جنایت و وحشت که با کشتار مردم بی‌گناه همراه بود برای او لذتی وافر داشت.
کارون تمرکزی روی گفتار و رفتارش ندارد‌. گویی نه متوجه محتوای پیام شیرزاد شده و نه حرف‌های منطقی مریم.
- ببخشید! فکر کنم همون نیمچه عقلی که برام مونده بود هم از دست دادم. اینکه سراغی ازم نگرفتی باعث ناراحتیم شده بود. نه اینکه وظیفه‌ت باشه همیشه ازم مراقبت کنی، نه. عادت کرده بودم به اینکه باشی. تو بدترین شرایط روحیم کنارم باشی. که بدونم یکی هست که تو اوج درد و فوران غم بتونم بهش تکیه کنم.
مریم با نگاهی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : FATEME078❁

FATEME078❁

نویسنده انجمن
سطح
46
 
ارسالی‌ها
2,548
پسندها
64,226
امتیازها
66,873
مدال‌ها
50
سن
25
  • نویسنده موضوع
  • #25
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید
این قسمت: کاراگاه شیرزاد و همکارانش نیما و ناصر.
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : FATEME078❁

FATEME078❁

نویسنده انجمن
سطح
46
 
ارسالی‌ها
2,548
پسندها
64,226
امتیازها
66,873
مدال‌ها
50
سن
25
  • نویسنده موضوع
  • #26
یک بند به پایان پارت قبلی اضافه شد.

جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : FATEME078❁

FATEME078❁

نویسنده انجمن
سطح
46
 
ارسالی‌ها
2,548
پسندها
64,226
امتیازها
66,873
مدال‌ها
50
سن
25
  • نویسنده موضوع
  • #27
کارون از جا برخاسته و مقابل دیوار قرار می‌گیرد. تصاویر سایر بازیگران فیلم در تنگنای شب با پونزهای رنگی به دیوار آویز شده بود. کارون انگشت اشاره‌اش را سوی عکس مهبد شریفی که دریای چشمانش در تاریکی هم می‌درخشید، می‌برد.
-‌ آدرسش رو دارین؟ می‌خوام به پلیس اطلاع بدم. شاید بتونند نزدیک خونه اون قاتل رو گیر بندازن.
نیما نور را سمت تصویر مهبد شریفی می‌گیرد.
-‌ داریم. ولی فعلا خونه نیست. یعنی تا ماه آینده سر یه پروژه تو قشمه. احتمالا نورمن فعلا سراغش نره.
شیرزاد هم مانند کارون مقابل دیوار و خیره به تصاویر روی آن قرار می‌گیرد.
-‌ من فکر نکنم شکار بعدی از بین مردها باشه.
کارون قهوه‌های خواب آلوده‌اش را سوی او می‌کشاند.
-‌ چرا این‌طوری فکر می‌کنی؟
شیرزاد دستی به ریش‌های بلندش کشیده و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : FATEME078❁

FATEME078❁

نویسنده انجمن
سطح
46
 
ارسالی‌ها
2,548
پسندها
64,226
امتیازها
66,873
مدال‌ها
50
سن
25
  • نویسنده موضوع
  • #28
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : FATEME078❁

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 10)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا