متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

رتبه دوم فانتزی رمان نظم آنارشی | نرگس شریف کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Narges.sh
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 73
  • بازدیدها 2,870
  • کاربران تگ شده هیچ

Narges.sh

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
سطح
13
 
ارسالی‌ها
327
پسندها
4,686
امتیازها
21,133
مدال‌ها
14
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #1
نام رمان :
نظم آنارشی*
نام نویسنده:
نرگس شریف (Narges.sh)
ژانر رمان:
#علمی_تخیلی #معمایی
کد رمان: 5469
ناظر رمان: Fatima_rah85 Fatima_rah85
سطح: برگزیده، رتبه دوم فانتزی

EB468B6A-D1C4-46C5-850C-6DE8372EF924.jpeg


خلاصه:
«قانونی نانوشته همیشه در پس‌کوچه‌ها چرخ می‌خورد. عادی، یا غیر عادی پاداشش حافظه بُری و مردن است؛ اینجا، عوضی بودن جرم است!»
اِما از سن شش سالگی، آرزویی داشت که سریع‌ترین دونده‌ی زیرشهر شود. کسی که زودتر از همه غذا را برای خود و اهل خانواده‌اش فراهم می‌آورد. پس از محقق شدن این آرزو، ناگهان اتفاقی افتاده و متوجه هرج و مرج غیرعادیِ مردم، تفکر مردم و همچنین، پدیداری ناگهانی اعضایی در برخی خانواده‌ها می‌شود تا آن‌جا که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Narges.sh

Ghasedak.

پرسنل مدیریت
مدیر تالار کتاب
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,040
پسندها
3,071
امتیازها
19,173
مدال‌ها
15
  • مدیر
  • #2

«به نام داعیه‌ی سر متن‌ها»

تایید رمان.jpgنویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین جامع تایپ رمان

آموزش قرار دادن رمان را در تاپیک زیر دنبال کنید.

نحوه‌ی قرار دادن رمان در انجمن برای مطالعه کاربران

و برای پرسش سوالات و اشکالات خود در رابطه با رمان به لینک زیر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Narges.sh

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
سطح
13
 
ارسالی‌ها
327
پسندها
4,686
امتیازها
21,133
مدال‌ها
14
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #3
مقدمه:
تصور می‌شود که همهمه و هرج و مرج، نشانه‌ی بارز بی‌نظمی‌ست. انسان‌هایی که بویی از نظم نبرده و برای تکه غذایی بر سر یکدیگر می‌زنند. رقابت‌های بی‌مورد و بدون سود، در نگاه اول متعلق به مکانی بدون نظم هستند.
ولی... بیایید تا عمیق‌تر نگاه کنیم. در چنین موقعیتی، شکافته شدن زیرلایه‌ها نیاز است. رفته‌رفته، آدمی درمی‌یابد. مغز شروع به پردازش می‌کند و خبر، در تمام بدن پخش می‌شود.
«حتی در هرج و مرج اینجا هم، نظمی نهفته است!»
حال، این نظم، از سوی چه کسی‌ست؟! یا نه... .
درست‌ترش آن است که نظم آنارشی، از برای چه چیزیست؟!
***

فصل اول:
«عوضی یا عوضی؟ کدام مفهوم قابل قبول است؟!»
«زیرشهر، ساعتِ ..:5 بعداز ظهر»
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Narges.sh

Narges.sh

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
سطح
13
 
ارسالی‌ها
327
پسندها
4,686
امتیازها
21,133
مدال‌ها
14
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #4
سنگ‌های شکسته‌ی زیرش درست همانند سنگ‌های خیابان زیر‌شهر بودند؛ چرکی، پر از لکه‌ها‌ی سیاه، پر از تکه ریز‌ه‌های پلاستیک، به شدت بد بو!
بلندتر قهقهه زد. درحالی که شانه‌ی آسیب دیده‌اش را با پنجه‌ی راست چنگ میزد، روی گام‌هایش ایستاد.
لبخند پهناوری تحویل مردم بیرون قفس داد. زن و مرد، کودک و نوجوان، همه با هم ناسزا بارش می‌کردند، فحش‌های رکیک می‌دادند و برخی کودکان آب‌دهانشان را سمتش پرتاب می‌کردند و لعنت بر خودش و خانواده‌اش می‌فرستادند.
اِما با لبخند پلک بست و گردنش را سمت دریچه‌ی زندگی که درحال باز شدن بود خم کرد. پلک گشود و درحالی که با مشکیِ شیفته‌ی چشمانش به پلاستیک‌های هفت رنگ که از آن پایین می‌ریخت نگاه می‌کرد، فریاد کشید...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Narges.sh

Narges.sh

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
سطح
13
 
ارسالی‌ها
327
پسندها
4,686
امتیازها
21,133
مدال‌ها
14
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #5
اِما هنگام خرسندی گویی که بی‌حس میشد. آخر با پای برهنه روی قسمت‌های شکسته‌ی سنگِ خیابان قدم برمی‌داشت و با آن‌که کف‌شان برای چندمین بار می‌درید، باز هم آواز می‌خواند؛ شاید هم، برایش امری عادی بود؟
خانه‌شان چندان مسافتی تا دریچه‌ی زندگی نداشت. همان که اِما بعد از پنج دقیقه دویدن به آن رسید ندای آن می‌داد. با یک هل کوچک از سمت شانه‌اش به درب ورودی، داخل شد و فریاد کشید.
-‌ من برگشتم!
درب خانه‌ی اِما قفل نداشت؛ در واقع هیچ‌کدام از خانه‌های زیرشهر قفل نداشتند، به جز خانه‌ی نیروهای ویژه‌ی شهر.
آخر تمام مردم در یک سطح از کثافت و بدبختی غرق بودند. می‌دانستند اگر خودشان هوا هم برای خوردن ندارند، حتماً همسایه‌شان هم در همین وضع بود.
نیروهای ویژه، همان افراد منتخبی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Narges.sh

Narges.sh

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
سطح
13
 
ارسالی‌ها
327
پسندها
4,686
امتیازها
21,133
مدال‌ها
14
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #6
اُلیور درحالی که با ولع و خوشحالی تمام کیک را درون دهانش جا می‌کرد، هومی گفت و سمت پلاستیک‌ها هجوم برد.
اِما با گام‌هایی آهسته سمت دسته‌ای فلزی که درست روی دیوارِ عرضی آشپزخانه قرار داشت رفت. دستگیره را به چنگ گرفت و آن درب کشویی را گشود.
خیره به محفظه‌ی جرم گرفته، کثیف و ماتی که به زور میشد نشان داد تا کجا پر شده است، پوفی کلافه‌وار کشید و غضبناک، درب کشویی را طوری سر جای اولش باز گرداند که به دیوار کوفته شد.
همه‌ی مردم زیرشهر، چنین محفظه‌هایی داشتند که به مخزن آب هر خانه معروف بود. دولت زیرشهر هر ماه چهار لیتر در این محفظه‌‌ی نه لیتری می‌ریخت؛ و آن دیگر انتخاب خودِ مردم بود که چگونه آن را مصرف کنند.
اِما با غضب و عتاب، شاید هم بیچارگی، چنگی در موهای مشکین‌فامش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Narges.sh

Narges.sh

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
سطح
13
 
ارسالی‌ها
327
پسندها
4,686
امتیازها
21,133
مدال‌ها
14
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #7
اِما دست زک را پس زد. گامی عقب رفت و نفسی عمیق کشید که زک خنده‌ای فریادگونه سر داد. تحقیروارانه گفت:
-‌ ببخشید مادمازل، تو معنی کلیشه رو نمی‌دونی!
ناگهان با گفتن «او»یی بلند، دستش را جلوی دهانش گذاشت و تمسخرآمیزتر از پیش فریاد کشید‌.
-‌ ببخشید، ببخشید... حتی معنی مادمازل رو هم نمی‌دونی! اِمــا... تو واقعاً بدبختی!
و باز هم... بلندتر از پیش خندید. گردنش به عقب پرتاب شد و حتی به ناچار چند گام هم عقب رفت. صدایش برای اِما چندش‌‌آور بود، باعث میشد دچار دلپیچه‌ای دردناک شود.
زک دستی به چهره‌اش کشید و با تلاش فراوان، پیکرش را درحالت عادی قرار داد. گردنش را سمت چپ خم کرد و درحالی که هنوز همان لبخند زشت روی لبانش بود، نجوا کرد.
-‌ با اینکه توی بدبختی هستی، مایه‌ی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Narges.sh

Narges.sh

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
سطح
13
 
ارسالی‌ها
327
پسندها
4,686
امتیازها
21,133
مدال‌ها
14
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #8
اِما وحشت‌زده دستش را جلوی دهان اُلیور نهاد و چندین گام از زک فاصله گرفت. نگاهی به عقربه‌های ساعت حکاکی شده روی دیوار کرد. چند ثانیه‌ی دیگر مانده بود به ساعت شش و... زمانِ شب!
-‌ زک. داره شب میشه، برو ما واقعاً از وجودت توی خونه متنفریـمـ...
به ناگاه تمام زیر شهر در ظلمت فرو رفت. در خانه‌ها چیزی به اسم چراغ، فانوس، یا حتی شمع وجود نداشت. فقط و فقط از طریق پنجره‌ها، نورِ چراغ‌های غول‌پیکر متصل به سقفِ زیرشهر، وارد خانه‌ها میشد؛ که تمام مردم زیرشهر معتقد بودند این‌ها خورشید‌هایی مقدس هستند!
اِما هیچ نمی‌دید. فقط می‌دانست اُلیور را در آغوش دارد. صدای سابیدن دو شیئ را شنید و درپی آن، آتشی کوچک در فاصله‌ای کم از چهره‌اش روشن شد. وحشت‌زده هینی کشید و خیره به نور زرد و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Narges.sh

Narges.sh

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
سطح
13
 
ارسالی‌ها
327
پسندها
4,686
امتیازها
21,133
مدال‌ها
14
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #9
سارا نیز سری به تأیید تکاند. اِما همان تکه لبخندی که بر لب داشت را بلعید. چشمی در کاسه گرداند و آن‌چنان که با مسخرگی چشمانش را چپ می‌کرد گفت:
-‌ خفه شو بچه.
اُلیور شوکه شده دست از جویدن کشید و حیرت‌زده به اِما نگاه کرد. سارا هم متعجب بود. اِما، شاکی گفت:
-‌ چرا مثل عوضی‌ها نگاه می‌کنید؟
سارا گازی دیگر به نصف کیکش زد و با دهان پر گفت:
-‌ آخه گفتی خفه شو.
اِما دست به سینه شد.
-‌ چون اُلیور گفت کرم سیب مغزمو خورده.
ابروان نامرتب اُلیور بالا جهید و سارا، کیک در گلویش گیر کرد و شروع به سرفه کرد. اُلیور ناگهان زیر خنده زد.
-‌ اِما! من گفتم مغز خاله مگی رو کرم سیب خورده و باعث شده افسانه‌ی شهر رو بگه! تو... خودت این رو بهمون گفتی.
اِما هول‌زده پشت سرش را خاراند و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Narges.sh

Narges.sh

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
سطح
13
 
ارسالی‌ها
327
پسندها
4,686
امتیازها
21,133
مدال‌ها
14
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #10
وقتی من رو دید دست خواهر مرده‌ش که فکر کنم یه گاز کوچیک هم بهش زده بود رو ول کرد و حتی روی پاهاش هم واینستاد؛ روی چهار دست و پا سمتم اومد. من هم ترسیدم فرار کردم، پشت سرم داد می‌کشید التماس می‌کنم کمکم کن، من... من دوست ندارم از خواهرم تذغیه کنم!
اِما با وحشت اخم کرد. دستانش را روی گونه‌های سارا نهاد و آهسته گفت:
-‌ نایستادی که؟
سارا سری به نفی تکان داد و اِما در همان حالت دوباره پرسید:
-‌ تذغیه چیه؟
سارا وحشت و سردرگمی شانه بالا انداخت و اِما روی گام‌هایس ایستاد. رو سمت اُلیور و سارا کرد. آمرانه و جدی سخن گفت:
-‌ دیگه تا قبل از بزرگ شدنتون بدون من بیرون نرید!
اُلیور و سارا هیچ واکنشی نشان ندادند، چهره‌هایشان وحشت‌زده بود؛ آنقدر وحشت‌زده که اِما دستی به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Narges.sh

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا