متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

فن فیکشن فن فیکشن ومپایر خون آبی | آیناز فرزند ماه کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Aynazmoonchild
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 34
  • بازدیدها 3,463
  • برچسب‌ها
    bts
  • کاربران تگ شده هیچ

Aynazmoonchild

رو به پیشرفت
سطح
8
 
ارسالی‌ها
137
پسندها
660
امتیازها
3,803
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #11
هوبی: همم خب! قابل تعریف نیست من اون روز از وجود شما ترسیدم چون نمی‌دونستم اینجا چخبره و فرار کردم و تاحالا متوجه سرعتم نشده بودم و فکر کردم اون چشمای سبز توی ویدئو ادیته!
تهیونگ با شیرکاکائو دستش از رو مبل پرید کنار هوبی نشست، هوبی جا خورد جین و کوک و سویون هم اومدن ببینن هوبی چی تعریف می‌کنه.
تهیونگ: اه هیونگ برای همین خواستم بگیرمت جهتت رو عوض کردی؟
محکم دست زدم و با تاکید گفتم: کِروچی!!!
دقیقا همینه، کِنده... ولی... الان شماها می‌گین ومپایر هستین؟!
همه به نشانه تایید سرهاشون رو تکون دادن
تهیونگ : ولی....تو نمیدونی خودت کی هستی؟
هوبی: خودم؟ انده ....شما می‌دونید؟ والا من یه عمر به عنوان جانگ هوسوک پدر پولدار، بدبخت زندگی کردم. اگه چیز دیگه‌ای می‌دونید بگید منم خوشحال میشم ک به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Aynazmoonchild

Aynazmoonchild

رو به پیشرفت
سطح
8
 
ارسالی‌ها
137
پسندها
660
امتیازها
3,803
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #12
سویون: عاوِو! چیه؟ چرا عین بز زل زدید به من کوفتم شد، بزغاله‌ها... ایش!
سویون این رو گفت و با عصبانیت از خونه بیرون رفت.
هوبی: خب الان میتونم یکم بیشتر به بدبختیام بخندم.
کوکی: عاا! هیونگ ان‌قدر بدبین نباش، تو راه زیادی در پیش داری اگه واقعاً از خانواده جانگ باشی پس یه‌جورایی همه ماها پسر عمه‌هات هستیم.
هوبی: چی؟!
نامجون محکم زد توی صورتش.
تهیونگ: ببین ما همه با هم نسبت فامیلی داریم هیونگ.
جین: یه‌جورایی همه پسر عمه هستیم، پس مادر تو عم هکوچیک ما هست.
هوبی: اینو دیگه نمی‌تونم هضم کنم.
جین: بخواب فردا باید بیرم کلاس ریاضی، خیلی کار دارم خیلی خب همه گم شید اتاق‌هاتون، متفرق شید. متفرق شو آقای محترم؛ متفرق شید مزاحمت هم ایجاد نکنید کا... برو دیگه توام برو اتاقت لش نکن.
هوبی : من میخوام برم‌...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Aynazmoonchild

Aynazmoonchild

رو به پیشرفت
سطح
8
 
ارسالی‌ها
137
پسندها
660
امتیازها
3,803
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #13
کدوم پدرومادر بی‌رحمی انقدر بی‌رحمی در حق
بچه اش میکرد؟توی همین فکرا بود که خوابش برد سویون وقتی رسید خونه متوجه باز بودن در
بالکن شد رفت جلو و هوبی رو اونجا دید مثل
یک فرشته خوابیده بود پس خواست فقط به صورت مثل ماهش نگاه کنه
اون سن انسانی از هوبی کوچیک‌تر بود. شاید دوسال، احساس کرد هوا سرده پتوی هوبی رو کشید روی سرش و یواش از اونجا خارج شد.
کسی چه میدونه شاید سویون و هوبی واقعاً
جفت هم باشن؛ شاید باهم ماجراهای زیادی داشته باشن. این مهمه که هوبی حالش خوب بشه.
اون به یه تسکین درد نیاز داره، کسی که بتونه مرحم قلبش، محرم رازش و همدم تنهایی‌هاش باشه. کسی که باهاش بخنده و باهاش گریه کنه،
کسی که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Aynazmoonchild

Aynazmoonchild

رو به پیشرفت
سطح
8
 
ارسالی‌ها
137
پسندها
660
امتیازها
3,803
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #14
وقتی داشتن براش قلدری می‌کردن توی دانشکده دیدش، رفت جلو و ازش محافظت کرد. از اون روز تصمیم گرفت تربیتش کنه همون‌جوری که خودش بار اومده بود، قوی، تخس، یک دنده و کسی که حق خودش رو هرجوری شده پس می‌گیره .
شاید وقتش شده بود هوبی خودش از جونی سوال
بپرسه، چی باعث میشه که با وجود گذشت سه ماه،
هنوز هم دلش نمی‌خواد باهاش حرف بزنه. اههه، اون حتی شمارشو نداشت که بهش رنگ بزنه.
چرا؟ چرا از این همه آدم اون چشمشو گرفته بود؟
مگه دوست کم داشت؟ این همه سونبه داشت!
تازه دختری هم کنارش بود، که یک جورایی دلش رو برده بود؛ ولی چرا بازم می‌خواست رفیق فاب جونی بشه.
صدایی اومد:
جین: یاااا! امپراطور تقلبی کجایی؟
در پانسیون باز شد، جین نگاهی به هوبی نشسته توی رختخواب کرد.
جین...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Aynazmoonchild

Aynazmoonchild

رو به پیشرفت
سطح
8
 
ارسالی‌ها
137
پسندها
660
امتیازها
3,803
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #15
هوبی منتظر جواب از جین شد.
جین: چیه، چرا همه زل زدین به من؟
سویون: راست میگه اصلاً کی گفته ما همه با هم نسبت داریم؟ فامیلی مادرای ما که متفاوته پس تو چجوری تشخیص دادی ک ما ومپایر‌های یک خانواده‌ایم؟!
همه متعجب منتظر دهن باز کردن جین بود؛ ولی اون قصد حرف زدن نداشت با دست چیزی رو از جلوی صورتش تکوند و لیوان شیر رو سر کشید و کلافه بلند شد و رف.
یونگی داد زد: عوضی جواب بده اگا نه پس چرا انقدر نگرانشی؟ ۱۲۰ سال بیخودی عمر نکردی که پس چرا کپ خودته؟! عین خودت انقدر سرکشه؟
جین نگاهی عصبانی به یونگی کرد، یونگی مقداری خشمش فروکش کرد. همه نگاهی به هوبی کردند، که از این وضعیت ناراحت بود. از اینکه همه به جین اتهام...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Aynazmoonchild

Aynazmoonchild

رو به پیشرفت
سطح
8
 
ارسالی‌ها
137
پسندها
660
امتیازها
3,803
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #16
کنار چندتا درخت پارک شده بود بویو! چرا اینجاست؟
صدایی اومد... .
نامجون: چی میخوای؟
هوبی ترسید و اطراف رو نگاه کرد.
نامجون: این بالا خنگ.
هوبی: کجا؟
نگاه کردم دیدم بالای درخت دراز کشیده و کتابی هم روی صورتش گذاشته.
- از کجا منو دیدی؟
نامجون: بوی خونت، بوی خونت با همه متفاوته
هوبی: اهان که اینطور.
نامجون: حالا چیکار داری؟!
هوبی: شمارتو می‌خوام!
نامجون کتاب رو از روی صورتش برداشت و نگاهی بهش کرد، ک داشت از پایین هوبی رو نگاه می‌کرد.
- شماره من، برای چیته؟!
هوبی: برای اینکه اگه یوقت نیاز به محافظت داشتم بهت زنگ بزنم.
نامجون تعجبی کرد و خندید
‌‌- چرا من؟! اون همه آدم تو اون خونه هست. اصلاً چرا شمارمو از اونا نگرفتی و خودت تا اینجا این وقت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Aynazmoonchild

Aynazmoonchild

رو به پیشرفت
سطح
8
 
ارسالی‌ها
137
پسندها
660
امتیازها
3,803
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #17
نامجون وسط راه یهو وایساد. هوبی ترسیده دست‌هاشو ول کرد. با تعجب پاهاشو گذاشت روی زمین و پیاده شد. نامجون پیاده شد.
نامجون: حالت خوبه؟!
هوبی عصبانی شد و برگشت داد زد:
- خودت چی فکر میکنی هیونگ؟! داشتی منو به کشتن میدادی! از قصد بود نه؟ چرا انقدر از من بدت میاد؟ میخواستی منو دق مرگ کنی؟ یا قبض روح کنی؟ باشه هرچقدر دلت میخواد تلاش کن ولی من دست از سرت برنمیدارم
- چی؟ من همین الان جونت رو نجات دادم بعد تو با تمام بی‌رحمی و سنگ دلی بهم داری میگی که داشتم میکشتمت؟ باید همونجا ولت میکردم تا الف ها یه لقمه چربت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Aynazmoonchild

Aynazmoonchild

رو به پیشرفت
سطح
8
 
ارسالی‌ها
137
پسندها
660
امتیازها
3,803
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #18
جین از در اومد تو و همه رو صدا زد:
- همه ساعت هاتون رو کوک کنید. راس ساعت ۸ شب ماه کامل میشه. چیمین؟
جیمین: بله هیونگ؟
جین: بیا تمومش کنیم
جیمین: آمادش میکنم
جین: تهیونگ!
تهیونگ: بسپر هوبی و هیونگ رو به خودم
جین: یونگی و سویون؟
یونگی و سویون سری تکون دادن و رفتن که محل مراسم رو آماده کنن
جین: کوکی کوکی کجایی؟
کوک: میرم سراغ کتاب ها
جین: خنجر ماه هم بیار با خودت
کوکی : ده هیونگنیم
جین: نامجون کدوم گوریه باز؟
جین زنگ زد به نامجون
نامجون: تلفنم رو دیدم شماره جین هیونگ بود ولی من داشتم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Aynazmoonchild

Aynazmoonchild

رو به پیشرفت
سطح
8
 
ارسالی‌ها
137
پسندها
660
امتیازها
3,803
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #19
جیهوپ همشو یهو سر کشید. ماه کامل بود و نورش تابیده بود به هوبی. شمع ها روشن شد. جنگل تاریک و مخوف شده بود. نامجون ورد هایی زمزمه میکرد. هوبی تغیرات رو تو خودش حس کرد. نیش دندون هاش داشت بیرون میزد چشماش قوی تر شد و رنگش آبی شد نمیتونست به ماه نگاه کنه. نیروی زیادی داشت. نامجون متوجه شد و سعی کرد با خنجر ماه جلوی قدرت زیاد ماه رو بگیره
هوبی یهو از هوش رفت
سویون: نترسید منم همینجوری شدم اولین بار چیزیش نیست
جیمین: هیونگ چرا بیدار نمیشی ؟
نامجون: وقتشه آخرین مرحله اش رو انجام بدم
خنجر ماه رو بردم سمت گردن سویون و خراشی روش ایجاد کردم. خون آبی اون از گلوش پایین میریخت
سویون: یا بزمجه دردم گرفت یواش تر.
سکوتی همه جا رو گرفت هوبی یهو بلند شد.
چشماش به رنگ آبی برق میزد. هوبی تمام خاطراتی که به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Aynazmoonchild

Aynazmoonchild

رو به پیشرفت
سطح
8
 
ارسالی‌ها
137
پسندها
660
امتیازها
3,803
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #20
تهیونگ: نونا!
سعی کردم نونا رو بلند کنم که دیدم زیاد مشکلش خطرناک نیست؛ به همه اشاره کردم. همه به حالت قدرت در اومدن ولی جین سری به نشانه منفی تکون داد که نزدیک نشن. نامجون آماده بود هر لحظه خنجر ماه رو فرو کنه توی شکم جی هوپ
***
«چهار ساعت قبل»
نامجون: چی؟ دوباره پیام داد؟
جین: خنجر ماه رو کوک آورده اگر لازم شد ازش استفاده کن فهمیدی؟
هوبی لبخندش گشادتر شد و نیش‌هاش بیرون افتاد دستش رو برد جلو و به جی نزدیک‌تر شد. جین رو از دور با قدرتش بالا برد. جین احساس خفگی می‌کرد. هوبی داشت گلوی جین رو بیشتر فشار میداد. جیمین داد زد:
- چه غلطی میکنی جی هوپ؟ بذارش زمین همین حالا! می‌شنوی صدامو؟ یا... .
صدای مهیبی از درون هوبی بیرون اومد انگار...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Aynazmoonchild

موضوعات مشابه

عقب
بالا