- ارسالیها
- 10,345
- پسندها
- 25,434
- امتیازها
- 83,373
- مدالها
- 54
- نویسنده موضوع
- مدیر
- #231
باد میوزد
من اما چشم در انتظار آغوشی هستم
مادرم، پدرم مرا در میان باد
میان خاک
رها کردهاند
خانهام ویرانهایست که آبش؛ خون رگهایم
خاکش؛ خاکسترم
و سقفش؛ برگهای رقصان است
خانهام برگهایش فرو ریخته
آن هنگام که پدر و مادرم، خواهر و برادرهایم
مرا در اسارت اینجا رها کردهاند
برگ تنهایی مینشیند بر روی گونهام که خیلی وقت است روی آن دیگر اشکی نیست
مانند درخت تنهاییهایم
همان درختی که سالهاست برگهایش را به باد داده
برگهای خشک میبارند
آسمان آفتابیست
من اما چشم در انتظار آغوشی هستم!"
این تصنیف غمانگیز از لابهلای بافت دیوارها میگذشت و در سراسر آنمون طنین میانداخت و یک لحظه هم خاموش نمیشد.
هانس با صدایی غم گرفته و غبارآلود لب زد:
- چی باعث شد که بیای؟
آمدن بانو نیاسین، آن هم بعد از...
من اما چشم در انتظار آغوشی هستم
مادرم، پدرم مرا در میان باد
میان خاک
رها کردهاند
خانهام ویرانهایست که آبش؛ خون رگهایم
خاکش؛ خاکسترم
و سقفش؛ برگهای رقصان است
خانهام برگهایش فرو ریخته
آن هنگام که پدر و مادرم، خواهر و برادرهایم
مرا در اسارت اینجا رها کردهاند
برگ تنهایی مینشیند بر روی گونهام که خیلی وقت است روی آن دیگر اشکی نیست
مانند درخت تنهاییهایم
همان درختی که سالهاست برگهایش را به باد داده
برگهای خشک میبارند
آسمان آفتابیست
من اما چشم در انتظار آغوشی هستم!"
این تصنیف غمانگیز از لابهلای بافت دیوارها میگذشت و در سراسر آنمون طنین میانداخت و یک لحظه هم خاموش نمیشد.
هانس با صدایی غم گرفته و غبارآلود لب زد:
- چی باعث شد که بیای؟
آمدن بانو نیاسین، آن هم بعد از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش