• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

رتبه اول فانتزی رمان آنمون | هاجر منتظر نویسنده انجمن یک رمان

حصار آبی

ناظر رمان + نویسنده برتر
پرسنل مدیریت
مدیر تالار ویرایش
تاریخ ثبت‌نام
24/11/21
ارسالی‌ها
10,277
پسندها
15,407
امتیازها
74,373
مدال‌ها
52
سطح
30
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #211
سر شبح در زیر شنلش بالا آمد. شاه به عمق تاریکی صورت نامعلوم شنل‌پوش دقیق شد ولی چیزی جز سیاهی ندید.
لب‌های کوسه‌ای و بی‌حالت شاه جنبید و وردخوان دست پوشیده در آستین ردای بلندش را بالا آورد. هاله‌ای از نور آبی و مهی سیاه در نوک انگشتان باریک و استخوانی‌اش ظاهر شد. شاه با قدرت بیشتری به وردخوانی‌اش ادامه داد. متعجب بود که شبح هیچ تلاشی برای مقابله با او نمی‌کند و همچنان بی‌حرکت روبه‌رویش ایستاده است.
صدای چکاچک برخورد شمشیرها و ناله‌ها و فریادها از حیاط‌ قصر به گوش می‌رسید. لشکر هانس به پیش‌روی‌اش ادامه می‌داد.
لحظاتی بعد در کمال ناباوری شاه، تنها گلوله‌ی کم‌نور و کوچکی ایجاد شد. حیرت زده به تلاشش ادامه داد. هر چقدر تلاش کرد تا آن گلوله‌ی کوچک را بیشتر و بزرگ‌تر کند، فایده‌ای نداشت. فضای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : حصار آبی

حصار آبی

ناظر رمان + نویسنده برتر
پرسنل مدیریت
مدیر تالار ویرایش
تاریخ ثبت‌نام
24/11/21
ارسالی‌ها
10,277
پسندها
15,407
امتیازها
74,373
مدال‌ها
52
سطح
30
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #212
کم‌کم شاه از این نبرد لذت می‌برد. به عمرش کسی را اینطور شایسته‌ی رقابت ندیده بود؛ ارتش، زولان، گلوریا، شورشی‌ها و حتی سلطنت روبه زوالش را هم از یاد برد. تنها چیزی که در آن لحظه برایش اهمیت داشت این مبارزه‌ی سرگرم‌ کننده و مهیج و زمین زدن شبح بود. او خوب می‌دانست شبح هر چقدر هم وارد و قدرتمند بود، به اندازه‌ی او فناناپذیر نبود.
صدای کوبش طبل‌های جنگ کرکننده به گوش می‌رسید و این یعنی قصر در حال سقوط بود. برای شاه این هم اهمیتی نداشت. ضربه‌ی دیگرش به پای مجسمه‌ی غول‌پیکر شاه سابق خورد و بخشی از انگشت سنگی و خاکستری‌رنگ آن را خراشید. در آن لحظه حتی اگر سلطنتش را هم به باد می‌داد به ریختن خون این مرد عجیب که خود را در میان سیاهی مخفی کرده بود، می‌ارزید. خودش هم می‌دانست حتی اگر او را می‌کشت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : حصار آبی

حصار آبی

ناظر رمان + نویسنده برتر
پرسنل مدیریت
مدیر تالار ویرایش
تاریخ ثبت‌نام
24/11/21
ارسالی‌ها
10,277
پسندها
15,407
امتیازها
74,373
مدال‌ها
52
سطح
30
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #213
قدخمیده در جای خودش می‌لرزید و صدای خنده‌اش در فضای تاریک و سرد تالار که تنها با نور کم آسمان پشت پنجره‌ها روشن شده بود، طنین انداخت.
تالار خالی از هر موجودی با پیچیدن صدای خنده‌اش به لرزه افتاد، پس از اینکه کمی خنده‌اش آرام گرفت، پچ زد:
- تو فکر کردی به این سادگی می‌تونی به من حقه بزنی و من رو بکشی؟
و بعد ناگهان خنده‌اش محو شد و صورت یخ‌زده و صافش را تکانی داد و قد راست کرد و با لحن سرد و آرام همیشگی‌اش ادامه داد:
- من تا به امروز شاه این سرزمین بودم، چون قرار نبود هیچوقت به این سادگی بمیرم که اگر اینطور بود، همون سال‌های اول حکومتم مُرده بودم.
و دستش را از روی زخمش که خون‌ریزی‌اش بند آمده بود، برداشت و ادامه داد:
- فکر می‌کردم باهوش‌تر باشی، کسی مثل تو هیچ‌وقت نباید اینطور بی‌حساب قدم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : حصار آبی

حصار آبی

ناظر رمان + نویسنده برتر
پرسنل مدیریت
مدیر تالار ویرایش
تاریخ ثبت‌نام
24/11/21
ارسالی‌ها
10,277
پسندها
15,407
امتیازها
74,373
مدال‌ها
52
سطح
30
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #214
خب... اینم:hanghead:
ــــــــــــــــــــــــ
هجوم جریان پرفشار خون به میان گلو و لب‌هایش مانع از ادامه‌ی حرفش شد. تلاش کرد تا آن مایع گس را قورت دهد و بر دردش غلبه کند و بعد ادامه داد:
- فقط می‌خوام بدونم کی هستی؟ برای دشمنت ارزش قائل شو و خودت رو به من نشون بده.
لحظه‌ای بعد چهره‌ای شفاف در میان مه تاریک زیر کلاه شنل‌ سیاه نمایان شد و شاه حیرت‌زده و ناباور هر دو دستش را به زمین زد و پره‌های بینی‌ باریکش تنگ و گشاد شد. به سختی و با صدای لرزان و لحنی که ناباوری و شگفتی در آن موج می‌زد، پچ زد:
- ت...تو؟! چطور؟! چطور ممکنه؟! من... من... برای... تو... .
خون به سرعت از میان شکاف سینه‌اش بیرون می‌زد و توان او را تحلیل می‌برد. درد جانکاهی دوباره دست لرزانش را به روی شکاف عمیقش کشاند. حرف...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : حصار آبی

حصار آبی

ناظر رمان + نویسنده برتر
پرسنل مدیریت
مدیر تالار ویرایش
تاریخ ثبت‌نام
24/11/21
ارسالی‌ها
10,277
پسندها
15,407
امتیازها
74,373
مدال‌ها
52
سطح
30
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #215
تمام حس‌های باقی‌مانده‌اش از دست رفته بودند و نوعی کرختی وجودش را دربرگرفته بود. حالا در آن هیبت، چندان هم شکست‌‌ناپذیر به‌نظر نمی‌رسید. فکر کرد؛ بالاخره تمام شد!
همه را همان‌طور که سزاوارشان بود، مجازات کرده بود و قصر و تاج و تخت را به حق‌دارش رسانده بود؛ کسی که اگر به اندازه‌ی او بدبختی نکشیده بود، کمتر از خودش هم نکشیده بود.
باد سردی می‌وزید و شنل سیاهش را مانند پرچم سرخ به آتش کشیده‌ی پادشاهی آنمون، شاه فیوروسانتا، به اهتزازی شکوهمند درآورده بود. وقتی در میان بحبوحه‌ی جنگ نگاه هانس و خیلی‌های دیگر را به خودش دید. سرش را به‌زیر انداخت و آرام‌آرام در میان تاریکی‌های روبه افول روز و تالار پشت‌سرش، عقب رفت و گم شد.
هوا به‌شدت تاریک شده بود و سرما تا مغز استخوان نفوذ می‌کرد. وقتی مردم به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : حصار آبی

حصار آبی

ناظر رمان + نویسنده برتر
پرسنل مدیریت
مدیر تالار ویرایش
تاریخ ثبت‌نام
24/11/21
ارسالی‌ها
10,277
پسندها
15,407
امتیازها
74,373
مدال‌ها
52
سطح
30
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #216
ولیعهد انگار هنوز خیال داشت تا آن‌ها را با حرف‌هایش جادو کند:
- شاهزاده فیوروسانتا اون زمان خیلی کوچک بود و به شدت به مادر و خواهرش وابسته بود. ملکه راسپونزا جادوگر قدرتمند و بی‌نظیری بود، حتی از شاه سابق هم قدرتمندتر! اون همیشه فرمول‌های جادویی عجیبی به‌کار می‌برد که هیچ‌کس اون‌ها رو نمی‌شناخت و درموردشون هم با کسی حرفی نمی‌زد و از راز پاک کردن اثر جادو هم مطلع بود. این‌طور می‌تونست جادوگرها رو کنترل کنه و هوای قصر رو پاک و زیبا کنه. کاری که بعد از اون فقط شبح تونست انجام بده.
صدایش با اندوهی حسرت‌بار روبه خاموشی رفت. بتاروس که از جنگ طولانی و ایستادن مداوم به ستوه آمده بود، با تکیه به عصایش روی زمین سرد نشست و نگاه ریز و پنهان شده در زیر چین‌های عمیق دور پلک‌هایش به ولیعهد خیره شد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : حصار آبی

حصار آبی

ناظر رمان + نویسنده برتر
پرسنل مدیریت
مدیر تالار ویرایش
تاریخ ثبت‌نام
24/11/21
ارسالی‌ها
10,277
پسندها
15,407
امتیازها
74,373
مدال‌ها
52
سطح
30
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #217
ولیعهد گوانتر نگاه تیز و روشنش را به صورت‌های گرفته و درهم و تن‌های پوشیده در ادات جنگی و خون، داد و بعد دوباره به شاه به زیر افتاده خیره شد:
- اما شاهزاده از همون سن کم جزو بزرگ‌ترین و قدرتمندترین جادوگران و مبارزان بود و در حین وابستگی شدیدش به مادر و خواهرش بسیار باهوش و بی‌رحم بود. شاهزاده فیوناری که با یک رعیت فرار کرده بود، در یکی از روستاهای دور از گلوریا به دام افتاد. مردم روستا دچار طاعون شدن و اهالی روستاهای اطراف از ترس شیوع بیماری، دور روستا رو حصار کشیدن و اون رو به آتش کشیدن و به این ترتیب شاهزاده فیوناری هم کشته شد. شاهزاده فیوروسانتا از این وقایع تلخی که پشت سر هم می‌افتاد به شدت متأثر شده بود. شاه مدتی در غم از دست دادن ملکه و فرزندانش در سکوت فرو رفته بود و بعد از اون...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : حصار آبی

حصار آبی

ناظر رمان + نویسنده برتر
پرسنل مدیریت
مدیر تالار ویرایش
تاریخ ثبت‌نام
24/11/21
ارسالی‌ها
10,277
پسندها
15,407
امتیازها
74,373
مدال‌ها
52
سطح
30
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #218
***
ارتش جلودار شاه، در مرزها با ارتش زولان مواجه شد و شکست سختی خورد و مجبور به عقب‌نشینی شد که بعد از رسیدن اخبار مرگ شاه، از هم پاشید و افراد باقی‌مانده خود را تسلیم کردند. از سوی دیگر ایوانس و نیوا در ناویتا با بخش دیگری از ارتش شاه درگیر شدند که با کمک و همراهی جادوگرهای زولان موفق به شکست آن‌ها شدند.
وقتی خبر سقوط گلوریا و مرگ شاه به ارتش اصلی در ساوانا رسید، آن‌ها بعد از یک مقابله‌ی بی‌نتیجه با ارتش زولان در حومه‌ی گلوریا خود را تسلیم کردند و هانس آن‌ها را پذیرفت.
مردم پس از هجوم به قصر، وزرا و هر که در قصر باقی‌مانده بود را قتل‌ عام کردند و با دیدن پیکر بی‌فروغ شاه، آن را تکه‌تکه کرده و هر یک از تکه‌ها را بر روی یکی از زوایای حصار گلوریا آویزان کردند. دارایی‌های شخصی شاه مانند؛...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : حصار آبی

حصار آبی

ناظر رمان + نویسنده برتر
پرسنل مدیریت
مدیر تالار ویرایش
تاریخ ثبت‌نام
24/11/21
ارسالی‌ها
10,277
پسندها
15,407
امتیازها
74,373
مدال‌ها
52
سطح
30
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #219
امیدوارم تاجگذاری رو خیلی خلاصه و شسته رفته نکرده باشم. فقط چون حس کردم، اهمیتش در پایان کار به نشون دادن نتیجه‌س و جز سیر اصلی داستان نیست انقدر کوتاهش کردم، ولی اگه بازم لازم بود مفصل بگم، بگید تا ویرایش کنم،:hugging-face:
ــــــــــــــــــ
بهاری گرم که برف‌های کف زمین‌های اجدادی آنمون را به آرامی آب می‌کرد و چشمه‌هایی زلال و درخشان که بی‌صدا راه گرفته و به پروسفیا می‌ریختند. عطر عجیب گل‌های آنمون حتی قبل از بیرون آمدن جوانه‌هایشان سراسر سرزمین تاریک را دربرگرفته بود و خورشید بالاخره پس از سال‌ها از میان ابرها بیرون آمده و انوار قدرتمندش را به رشته‌رشته‌ی برگ‌های تازه جوانه‌زده می‌کوبید.
جنگل آمور به آرامی از خواب طولانی خود بیدار می‌شد و رنگی دلنشین...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : حصار آبی

حصار آبی

ناظر رمان + نویسنده برتر
پرسنل مدیریت
مدیر تالار ویرایش
تاریخ ثبت‌نام
24/11/21
ارسالی‌ها
10,277
پسندها
15,407
امتیازها
74,373
مدال‌ها
52
سطح
30
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #220
هانس پس از پایان مراسم تاج‌گذاری تمام کسانی را که به او در راه رسیدن به اهدافش کمک کردند به مقام‌هایی در قصر منصوب کرد. فیچ مشاور اولش بود.
***
روزها پشت سر هم و بی‌وقفه بر روی خاک غم‌زده‌ی آنمون راه رفته بود؛ بی‌هدف و بدون توقف! دنیایی که زمانی در آن چشم باز کرده بود، قد کشیده بود و رنج‌های بسیار دیده بود حالا روی دیگری داشت. همه چیز حتی آسمان همیشه سایه افتاده‌ی آنمون هم تغییر کرده بود. هربار که پایش را بر روی زمین می‌گذاشت، زمین زیر پایش تکان می‌خورد و بدون اینکه بفهمد تلوتلو می‌خورد. چرا آنقدر راه رفتن سخت شده بود؟ برعکس او مردی تک‌پا به راحتی با تکیه به عصای چوبش به دنبال فرزند کوچکش درون علف‌زار مقابل خانه‌ای می‌دوید.
انگار تازه از خوابی عجیب برخواسته بود. ناگهان باران زده و مسیر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : حصار آبی

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا