متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

رتبه اول فانتزی رمان آنمون | هاجر منتظر نویسنده انجمن یک رمان

حصار آبی

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ویرایش
سطح
34
 
ارسالی‌ها
10,310
پسندها
25,053
امتیازها
83,373
مدال‌ها
53
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #221
پارت بالا تکمیل شدا، دلم بسوخت برای این پارتا، ولی ما بغیر از امشب باز هم پارت داریم، هنوز تکلیف خیلی چیزا مشخص نشده.:610185-ae27176d7371ebcd2b8b54769e216894:
ــــــــــــــ
آیا باز هم شبح و افرادی مانند هانس و خیلی‌های دیگر همیشه خواهند بود که به آن‌ها کمک کنند؟ خسته از افکار گوناگونی که به سراغش می‌آمد، گام برمی‌داشت تا به خانه برسد و بیاتریسا را ببیند؛ درست مثل همان روزهایی که پر از غرور و صلابت پشت اسب عضله‌ای سیاهش می‌نشست و در بین سربازها می‌تاخت و تن همه را می‌لرزاند، مثل همان روزهایی که دور و دست نیافتنی به نظر می‌رسید. ایستاد، نفس عمیقی از هوای آزاد شده از شر جادوهای پر از شرارت سایه کشید که با صدایی بم و خشن به خودش آمد:
- هی تو، همونجا که هستی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : حصار آبی

حصار آبی

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ویرایش
سطح
34
 
ارسالی‌ها
10,310
پسندها
25,053
امتیازها
83,373
مدال‌ها
53
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #222
بیاتریسا بی‌پروا قدمی جلو گذاشت تا به این درخواست اعتراض کند و دست یانیس را بگیرد و با او فرار کند که صدای زمزمه‌ی ایوانس را درست در نزدیکی‌اش شنید:
- مردم هنوز هم تو رو قبول ندارن، اگه هر حرفی الان بزنی علاوه بر اون، تو هم می‌میری. نگاه کن چهره‌ی همه پر از نفرت و خون‌خواهیه! بی‌خود به خودت زحمت نده!
بیاتریس با نگاهی تار از اشک به صورت‌های از نفرت در هم رفته و لب‌های جنبانشان نگاه کرد. لب‌هایش در زیر حریر سفیدی که صورتش را پوشانده بود از بغض نفس‌گیرش لرزید و نگاه جنگل باران‌زده‌اش به روی صورت بی‌رنگ و زخمی یانیس خیره ماند. سپس دست‌هایش مشت شد و زیر لب غرید:
- خفه شو! خفه شو! اگه بلایی به سرش بیاد مطمئن باش اون بلا به سر من هم میاد!
ایوانس خشمگین به او نزدیک‌تر شد و نگران و عصبی لب‌هایش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : حصار آبی

حصار آبی

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ویرایش
سطح
34
 
ارسالی‌ها
10,310
پسندها
25,053
امتیازها
83,373
مدال‌ها
53
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #223
وقتی میگن به دلم بد افتاده:610185-ae27176d7371ebcd2b8b54769e216894:
ـــــــــــــــ
هانس به سمت یکی از تالارها رفت. مدتی بود که جام ویلامیا را به گلوریا آورده بودند و حالا این جام درست در مقابلش و در مرکز آن تالار کوچک بود. خیره به آن در افکارش غرق بود که صدای گام‌های سبک و آرامی او را از افکارش بیرون کشید. نگاهش را به عقب گرداند و ملکه پاروسا را دید که با آن لباس‌های سرخ و روشنش با وقار جلو می‌آمد. نیم‌تاج طلایش مانند پیچک‌هایی درهم تنیده به روی موهای بلوند روشنش نشسته بود و به زیبایی لبخند می‌زد. دست‌هایش را به روی دامن پف‌دار بلندش قلاب کرد و به آرامی تا نیمه زانوهایش را خم کرد. درست مانند یک پری لطیف و باوقار بود. چانه بالا داد و با حفظ همان لبخند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : حصار آبی

حصار آبی

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ویرایش
سطح
34
 
ارسالی‌ها
10,310
پسندها
25,053
امتیازها
83,373
مدال‌ها
53
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #224
الان فهمیدید ریشه‌ی سامورایی‌ها کیا بودن و از کجا اومدن؟:beaming-face-with-smiling-eyes:
ــــــــــــــــــــــــــ
ملکه به نگاه غمگین و پردردش خیره شد. چه دردی بالاتر از این‌که ندانی چه بلایی به سر بهترین دوستانت آمده و فکر به عذاب کشتن این دوستان با دستان خودت بدون این‌که بدانی، چقدر دردناک است! ملکه خیره به سنگ بی‌حرکت میان جام فکر کرد، حالا دیگر معنی نگاه‌های تلخ هانس را به جای‌جای این قلعه را می‌فهمید.
***
هانس در جایی که زمانی مجسمه‌ی شاه بود و حالا فواره‌ای کوچک در آن می‌جوشید ایستاده بود و انتظار ملاقات با دوستان قدیمی‌اش را می‌کشید که از دور چشمش به هیبت‌هایی باریک و لاغر مردمان قبیله‌ی مارو افتاد.
یوشیو مارو و برادرانش در جنگ پیشین کشته شده...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : حصار آبی

حصار آبی

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ویرایش
سطح
34
 
ارسالی‌ها
10,310
پسندها
25,053
امتیازها
83,373
مدال‌ها
53
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #225
درواقع این شاه ما بی‌عرضه نی فقط هنوز جای خودشو محکم نکرده:hanghead:
ــــــــــــــــ
باد بهاری به آرامی می‌وزید و لبخند گرمی را به لب‌های هانس می‌نشاند. صدای آرام فیچ از کنارش بلند شد:
- سامو یه رهبر بزرگه و مطلقاً از امروز به هرجا بره بهترین رهبر خواهد موند.
هانس زمزمه کرد:
- اون‌ها از اول خیال موندن توی آنمون رو نداشتن. آنمون به اون‌ها بدی‌های زیادی کرده که من هرگز نمی‌تونم جبرانش کنم.
لبخندی عمیق به روی لب‌های فیچ نشست و همان‌طور که عقب می‌رفت و از مسیر ساموراها نگاه می‌گرفت، لب زد:
- آنمون نه، اون شاه بود که هیچ‌وقت اون‌ها رو ندید و بهشون صدمه زد و اون‌ها از شما هرگز نه پاداش خواستن و نه جبران!
و او را با افکار تازه‌اش درمورد ماروها تنها...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : حصار آبی

حصار آبی

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ویرایش
سطح
34
 
ارسالی‌ها
10,310
پسندها
25,053
امتیازها
83,373
مدال‌ها
53
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #226
:610185-ae27176d7371ebcd2b8b54769e216894::hanghead:
ــــــــــــــــــ
و نگاه بدی به رییس نگهبانان قصر انداخت. می‌دانست او را برای این‌کارش بدون مجازات رها نمی‌کرد.
رییس نگهبانان که مرد بی‌پروا و قدبلندی که زمانی از اهالی فاتن بود. پیروزمندانه به جسم لاغر و ناتوان یانیس خیره شد.
مردم گوش به فرمان او با فاصله‌ی معینی از جام و مقامات درباری ایستادند. هانس نگاهی به جسم ضعیف و ناتوان از شدت درد و خونریزی یانیس نگاه کرد که حتی توان ایستادن روی پاهایش را نداشت.
بیاتریسا نفس‌زنان دست به روی قلبش فشرد و احساس کرد امروز قبل از آن‌که مجبور به گرفتن جانش شود، جان از بدنش می‌رود. ایوانس که در هیبت سیاه‌پوشش در نزدیکی بیاتریس ایستاده بود، سرش را نزدیک به کلاه شنلش برد و با صدای آهسته‌ای نجوا کرد:
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : حصار آبی

حصار آبی

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ویرایش
سطح
34
 
ارسالی‌ها
10,310
پسندها
25,053
امتیازها
83,373
مدال‌ها
53
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #227
فردا باز هم کلی پارت داریم، لطفا با من تا ته تهش همراه باشید و نظراتتون رو حتما بگید.:rose_1f339::973:
ــــــــــــــــــــ
نسیم صبح‌گاهی با بالا آمدن خورشید ناگهان شدت گرفت و موهای پریشان به روی صورت یانیس را کنار زد و بیاتریس توانست صورت خونین او و نگاه مشتاقش را ببیند. به صورتش چنگ زد و روبندش را وحشیانه از روی صورتش برداشت.
مردم با دیدن این تصویر به جنب و جوش و اعتراض افتادند. هانس هم می‌دانست این کارش تنها خریدن کمی وقت بیشتر بود؛ وگرنه چه کسی توان مقابله با این مردم را داشت.
ناگهان صدای فریادی از میان جمعیت بلند شد و کسی نعره‌کشان با شمشیر بلندش راه باز کرد و خودش را جلو انداخت و شمشیرش را پایین آورد و شکاف بلند و عمیقی بر پشت یانیس بوجود آورد. نگاه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : حصار آبی

حصار آبی

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ویرایش
سطح
34
 
ارسالی‌ها
10,310
پسندها
25,053
امتیازها
83,373
مدال‌ها
53
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #228
حتی در خواب هم نمی‌دید بعد از مادرش باز هم زنی به قدرت او پیدا شود، ولی حالا در واقعیت و بیداری او را می‌دید و بعد از آن هر چه که می‌گذشت بیشتر و بیشتر شیفته و علاقمند به او می‌شد.
اولین‌باری که شاه را دیده بود آن هم درحالی‌که بزرگ‌ترین کاری که تا آن روز کرده بود؛ خبرچینی برای هانس، دزدی از خزانه برای تأمین پول و سایر نیازهای گروه شروشی‌ها و فراری دادن زندانیان و برده‌ها بود، به شدت خشمگین شده بود و طی یک عمل عجولانه شاه را درگیر جادوی نگاهش کرد تا او را به خودش نزدیک کند و خنجرش را در قلبش فرو ببرد. خوب شد که سریع به خودش آمد و جادو را سریع رها کرد؛ چون این انتقامی نبود که به دنبالش بود، نه درحالی‌که شاه همه چیز داشت.
خیلی شانس آورده بود که این کارش سبب نزدیکی‌اش به شاه شد و بعد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : حصار آبی

حصار آبی

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ویرایش
سطح
34
 
ارسالی‌ها
10,310
پسندها
25,053
امتیازها
83,373
مدال‌ها
53
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #229
آن روز هم باور نکرده بود. اصلاً برایش مهم نبود که آینده چه برای او می‌خواست، اما حالا و در این لحظه که در آغوش بیاتریسا جان می‌داد و اشک‌هایش را می‌دید، عدالت را می‌خواست! زندگی را می‌خواست! آرامش را در کنار بیاتریسا می‌خواست! تمام عمرش را در تنهایی با درد و رنج گذرانده بود. حالا که همه چیز درست شده بود و همه سر جای خود رفته بودند و تقدیرها زیبا و شیرین شده بود، چرا باز هم سهمی نداشت؟ چرا باید باز هم تنها بماند و درد و رنج را تحمل کند؟
باد بهاری شدت گرفته و ابرهای تیره خبر از بارش قریب‌الوقوع باران می‌داد. بتاروس با بیچارگی نگاهی به صورت خونینش انداخت و نیم‌تنه‌اش را راست کرد و روبه همراهان جادوگرش فریاد زد:
- یک تخت روان بیارید!
مردی که شمشیر خونین هنوز در دستش بود، تکان محکمی خورد و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : حصار آبی

حصار آبی

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ویرایش
سطح
34
 
ارسالی‌ها
10,310
پسندها
25,053
امتیازها
83,373
مدال‌ها
53
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #230
پارت بالا تکمیل شد.
ـــــــــــــــــ
او این قانون را برای فرار از پیشگویی بانو نیاسین دایر کرده بود. نگاه تب‌دار و سرخش را یک‌بار دیگر به روی نگهبانانش تاب داد، صدایش حالا آرام ولی به همان اندازه پر از خشم و استیصال بود:
- حالا هر اتفاقی که برای اون بیفته... برای شبح که همه این سال‌ها شما رو حمایت کرد و شما به دروغ طرف‌دارش بودید، برای قهرمان بزرگ آنمون و کسی که خون شاه خائن رو ریخت؛ این شمایین که مسئول و پاسخگویین در برابر وجدانتون.
و بعد رو به ایوانس که نزدیک به تخت شاهی موقت ایستاده و مبهوت تکیه بر شمشیرش به مسیر رفتن بیاتریسا خیره بود، ادامه داد:
- نظم رو به قصر برگردون!
و تاب محکمی به شنل بلندش داد و به سمت سرسرای اصلی پیش رفت. پشت سر او، ملکه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : حصار آبی

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا