متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

لوح آرمیتی ادبیات: BDY مجموعه دلنوشته‌های بهارِ ساتراب | شبآرا کاربر انجمن یک رمان

melin f

نویسنده ادبیات
سطح
13
 
ارسالی‌ها
482
پسندها
3,063
امتیازها
17,083
مدال‌ها
15
  • نویسنده موضوع
  • #11
***
تو را به پاک‌کن تشبیه می‌کنم. من آن پنجره‌ی کثیفی هستم که صاحب‌خانه برای پاک کردنش تقلا می‌کند. تو همان پاک‌کنی هستی که حتی نیاز ندارد مرا لمس کند تا پاک شوم. من آن درختی هستم که میوه‌اش تو هستی. من آن مغزی هستم که فکرش تو هستی. من همان بارانیم که مشتاقِ باریدن بر سر تو است. آن خورشید پنهانی که با وجودِ تو آشکار می‌شود. من آن نقاشی هستم که تنها تو را نقاشی می‌کند.
تو تنها ماه عجیبی هستی که تنهایی‌ام را پر می‌کند. تا کنون در آسمانِ خدا دو ماه دیده‌ای؟ آن‌چه من اینک می‌بینم یک ماه که نه؛ دو ماه است. هیچ ستاره‌ای ماه را از تنهایی توانِ رهانیدن ندارد. تنها یک ماه توان پر کردن تنهایی یک ماه دیگر را دارد؛ و تو همان ماهی.
 
آخرین ویرایش
امضا : melin f

melin f

نویسنده ادبیات
سطح
13
 
ارسالی‌ها
482
پسندها
3,063
امتیازها
17,083
مدال‌ها
15
  • نویسنده موضوع
  • #12
***
فصلِ بهار هم در‌برابر بهار بودن تو سر خم می‌کند. مرا بنگر؛ آیا بهاری فکر تو را از ذهنم دور کرده؟ تو بهار‌ترین بهار من هستی. تو حتی آن‌قدر بالایی که هیچ‌کس را رقیبِ تو ندانم. شاید تو آنی نمی‌شدی که من خواهم و تو را دانم؛ ولیکن می‌دانم که تو را دوست دارم. چه‌گونه برایت از دوست داشتن بی‌نهایتم بگویم؟ به راستی که نمی‌دانم ساترابم. نه کلمه‌ها و جمله‌ها توانِ توصیف دارند نه من.
 
امضا : melin f

melin f

نویسنده ادبیات
سطح
13
 
ارسالی‌ها
482
پسندها
3,063
امتیازها
17,083
مدال‌ها
15
  • نویسنده موضوع
  • #13
***
تا کنون از کابوسی خوش شنیده‌ای؟ من که می‌گویم نشنیده‌ای. بگذار برایت از کابوس‌هایی بگویم که با حضور تو برایم خوشی به جا می‌گذاشت. من دیوانه‌ام انگار. وقتی می‌گویم تو ساترابِ دلم هستی منظورم همین است دیگر!
دیگر نمی‌توانم؛ من دیگر نمی‌توانم چیزی بگویم که محبتم را به تو سابط کنم. مرا ببخش. من هیچ‌گاه آن فوق العاده‌ای که دلِ همه را می‌برد نبودم.
 
امضا : melin f

melin f

نویسنده ادبیات
سطح
13
 
ارسالی‌ها
482
پسندها
3,063
امتیازها
17,083
مدال‌ها
15
  • نویسنده موضوع
  • #14
***ملال است! خودم را موقع نبودت را می‌گویم. ملالیتی که از آن فراری نیست!
من از این آلام به کجا گریزم بهارم؟ هیچ‌کس را برای من پناهی نیست! صدای جیغ‌جیغِ شغال‌ها نیز انگار بر جانِ من طعنه می‌شود. نعره‌های دل‌آزار ذهنم را می‌شنوی؟ آن‌ها نیز به من طعنه حواله می‌کنند.
*ملال: یک‌جورایی رنج داشتن و کلافگی یا حتی بی‌تفاوتی را گویند.
*آلام: درد‌ها؛ رنج‌ها.
 
آخرین ویرایش
امضا : melin f

melin f

نویسنده ادبیات
سطح
13
 
ارسالی‌ها
482
پسندها
3,063
امتیازها
17,083
مدال‌ها
15
  • نویسنده موضوع
  • #15
***
من محرمی ندارم. آن‌که بود گذرا بود. من شکرخندی ندارم. اگر بود هم تمام شده است. من تبسمی ندارم زیرا تو نیستی که لبخندی روی لبانم آوری.
مگر دنیا کم آدم داشت؟ مگر خدا کم مخلوق داشت؟ می‌دانم که این سؤالی است که برایش جوابی نداری و ندارم. هزاران من؛ هزاران تو در این دنیا زندگی می‌کنند و هیچکس جایگزین تو نشود؟ به نظر محال است. من کیستم؟ یعنی تکرار هیچ که نیستم؟ تو کیستی که نیستی و نزیستی؛ ولی شده ای جان من؟
*شکرخند: لبخند.
 
آخرین ویرایش
امضا : melin f

melin f

نویسنده ادبیات
سطح
13
 
ارسالی‌ها
482
پسندها
3,063
امتیازها
17,083
مدال‌ها
15
  • نویسنده موضوع
  • #16
***
یخچال بخاری‌وار من، دلتنگتم، حتی به جای فردا!✔️ دلتنگیِ دیروز و امروز و فردایم را دارم به دوش می‌کشم! کمی آسمان می‌خواهم؛ شاید نزدیکی به خورشید را؛ تا مرا بسوزاند و دیگر منی نباشد! کمی آسمان و کمی نزدیکی به ابر را می‌خواهم؛ تا مرا با سرمایش منجمد کند. نبودت دیگر حتی بالا آوردنی نیست؛ دیگر فقط باید مرد؛ باید که مُرد و حتی در آن دنیا هم نبود. فقط ای کاش تمام شوم همان و بس!
خدایا؛ کمی آسمانت را... و خیلی کم‌تر خورشید و اَبرت را به من قرض می‌دهی؟ بعد آن قول می‌دهم منی نباشد که با من بودن‌هایش همه را عاصی کند!
 
آخرین ویرایش
امضا : melin f

melin f

نویسنده ادبیات
سطح
13
 
ارسالی‌ها
482
پسندها
3,063
امتیازها
17,083
مدال‌ها
15
  • نویسنده موضوع
  • #17
***
تو همان پیاده‌روی هستی. اگر آرام بروم زیانی نیست جز رسیدن. اگر تند بروم نفسم خواهد گرفت؛ آخر من زود نفسم می‌گیرد بهارم. فرشِ نرمم. نمیشود دقایقی به خوابم بیایی؟ حتما تعجب کرده‌ای که تو را به فرش تشبیه کردم. آخر می‌دانی؟ من فرش‌های آزار‌دهنده‌ای را دیده‌ام که نمی‌شد با آن‌ها سر کرد. ولی تو همان فرشِ نرمِ جدیدم هستی. می‌دانم خنده‌دار است برای همخونی بنویسم که هیچ‌گاه نبود؛ ولی من این کار مسخره را هم می‌کنم.
 
آخرین ویرایش
امضا : melin f

melin f

نویسنده ادبیات
سطح
13
 
ارسالی‌ها
482
پسندها
3,063
امتیازها
17,083
مدال‌ها
15
  • نویسنده موضوع
  • #18
***
ماماچه می‌گفت ها؛ که تو نخواهی آمد خواهرکم. می‌گفت پا‌قدمت شوم می‌شود. می‌گفت یا مادر یا تو. می‌گفت؛ می‌گفت؛ می‌گفت اما در گوش هیچ کدام‌مان نرفت. من با تمام کودک بودن‌هایم برایت لالایی‌ای سرودم و منتظر آمدنت ماندم. مادر با ابتهاج برایت بازار‌ها می‌رفت و پدر؛ لبخند‌هایش؛ و فقط لبخند‌هایش می‌گفت که نیامده عاشقت است. نتوانستیم دست بکشیم؛ من نمی‌دانستم که آمدنت ممکن است بهاری به نام مادر را از ما بگیرد. کودک بودم. با این حال نیامدی. تو نیامده به سمت فرشتگان و مردگان پرواز کردی بهارم.
*ماماچه: ماما.
*ابتهاج: مترادف خوشحالی.
 
آخرین ویرایش
امضا : melin f

melin f

نویسنده ادبیات
سطح
13
 
ارسالی‌ها
482
پسندها
3,063
امتیازها
17,083
مدال‌ها
15
  • نویسنده موضوع
  • #19
***
می‌گویند رفتنت اتفاقی معمولی بود که سر‌مان آمد. در فیلم‌ها بار‌ها دیده بودم؛ از همسایه‌گان حرف‌ها شنیده بودم که میگفتند این اتفاق بار‌ها افتاده است. کسی نگفت این اتفاق معمولی نیست؛ کسی نگفت من برایت اشک‌ها ریختم؛ کسی عشقم را به تو نستود و عاشقان زود‌گذر شدند نقل زبان این و آن.
اهمیتی ندارد بهارِ ساترابم؛ حداقلش این است که سال‌ها از تو و من به بیهوده هم باشد سخن‌ها دارند.
نام مرا می‌برند و می‌گویند که او همان است که سال‌ها؛ برای نیامده‌اش گریست.
 
آخرین ویرایش
امضا : melin f

melin f

نویسنده ادبیات
سطح
13
 
ارسالی‌ها
482
پسندها
3,063
امتیازها
17,083
مدال‌ها
15
  • نویسنده موضوع
  • #20
***
نوزاد‌ها همیشه برای من حسرت می‌آوردند. یک ساله که می‌شدند که بد‌تر... بعد دو می‌رسید؛ سه... چهار... و من یادم می‌آمد می‌توانستی همان کودک دوست داشتنی هر خانه شوی اما نشدی.
گاه حتی با خودم می‌گویم کاش بودی و اذیتم می‌کردی؛ مو‌هایم را می‌کشیدی؛ اصلا هر‌چه که دلت می‌خواست! فقط بودی. می‌دانم تکراری است. اما من از همان خاکم که او بود... آن یکی بود... و آن یکی‌ها...
 
امضا : melin f

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 2)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا