متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

لوح آرمیتی ادبیات: BDY مجموعه دلنوشته‌های بهارِ ساتراب | شبآرا کاربر انجمن یک رمان

melin f

نویسنده ادبیات
سطح
13
 
ارسالی‌ها
482
پسندها
3,063
امتیازها
17,083
مدال‌ها
15
  • نویسنده موضوع
  • #21
***
بهارم؛ ساترابِ دلم؛ گذشته و آینده‌ام؛ سیبِ مرده‌ام؛ می‌شود دقایقی زنده شوی و من جایت بمیرم؟ زندگی کردنت به من حس زندگی می‌دهد.
شبِ روشنم؛ گریه نکردن را به من بیآموز. من پر از گریه‌های بی گریه‌ام.
 
امضا : melin f

melin f

نویسنده ادبیات
سطح
13
 
ارسالی‌ها
482
پسندها
3,063
امتیازها
17,083
مدال‌ها
15
  • نویسنده موضوع
  • #22
***
معنیِ بمان را می‌دانی؟ نمی‌دانی جان خواهر. اشک‌هایم را بی‌صدا تقدیمت می‌کنم تا هدیه‌ای برای بودن‌های بی‌بودنت باشد. حرف‌های بی سر و ته می‌زنم. شاید هم سال‌ها میانِ حرف‌های بی سر و تهم مرده‌ام.
کاش بودی رزا می‌شدی. خانه می‌ساختی و من تنها کمد خانه‌ات می‌شدم. کاش میان بودن‌هایت دوباره متولد می‌شدی. برف می‌شدی و به زندگیت ادامه می‌دادی. برف می‌شدی و آب می‌شدی و خاک می‌شدی. باد می‌شدی یا باران؛ یا هر‌چه؛ ولی می‌ماندی.
 
امضا : melin f

melin f

نویسنده ادبیات
سطح
13
 
ارسالی‌ها
482
پسندها
3,063
امتیازها
17,083
مدال‌ها
15
  • نویسنده موضوع
  • #23
***
همه می‌گویند که من مریضم. می‌گویند بهارت که اسمش قرار بود رزا باشد؛ اصلاً هرگز نبود. میگویند اگر تو سالم بودی؛ پس از سال‌ها او را از خاطر می‌بردی. اما یاد‌شان نمیآید؛ که هیچ بهاری پاک نمی‌شود. بهار‌ها اگر که نباشند؛ تابستان‌ها ما را تا ابد خواهند سوزاند. یا که زمستان‌ها ما را منجمد خواهند کرد. از پاییز‌ها چه بگویم؟ که اگر بهار نباشد؛ ریزش برگ‌های درختان تا ابد ادامه پیدا خواهد کرد.
من به سخنانِ آن‌ها گوش نخواهم سپرد؛ و هر روز به مغزم امر خواهم کرد که بهار را بیش‌تر از بیش؛ به خاطرم آورد.
 
آخرین ویرایش
امضا : melin f

melin f

نویسنده ادبیات
سطح
13
 
ارسالی‌ها
482
پسندها
3,063
امتیازها
17,083
مدال‌ها
15
  • نویسنده موضوع
  • #24
***
بهار؟ بهار؟ بهار؟ هر حرفِ اسمِ تو را که می‌شنوم تو را برایم تجسم می‌کند.
باران می‌گویند؛ با همان حروفِ اولش بهار در ذهنم می‌آید. و بارانی که حروفی به نام (ر) را دارد و مرا یاد اسمت می‌اندازد. رزا... رزا... نامِ رزا چه زیبا بود و من خبر نداشتم.
رزای من! بهارِ من! می‌خواستم از دوست داشتن‌هایم دمِ گوشت بگویم؛ می‌دانی؟ حتی تا دم درِ اتاقت هم رفتم؛ همانی را می‌گویم که با عشق برای تو چیدیمش. دم اتاقت که رسیدم؛ پا‌هایم متوقف شدند و یادم آمد که بهارِ من؛ خواهرکِ من؛ در این دنیا هیچ جسمی ندارد.
 
آخرین ویرایش
امضا : melin f

melin f

نویسنده ادبیات
سطح
13
 
ارسالی‌ها
482
پسندها
3,063
امتیازها
17,083
مدال‌ها
15
  • نویسنده موضوع
  • #25
***
بهار؟ فصلِ بهار که می‌آید همه ذوق می‌کنند و من بر آنان می‌خندم. خبر ندارند که اگر آن‌ها سه ماه بهار را دارند؛ من تمامِ روز‌هایم بهاریست. بهار؟ تو چه مرده‌ای هستی که زندگی در وجودت جریان دارد؟ بهار؟ من سال‌ها است که عاشق اشک‌هایم هستم؛ چون تو را هر لحظه فریاد می‌کنند. بهار؟ جای تو خواستم زندگی کنم؛ خودم را از خاطر بردم. بهار؟ در وجودِ من دیگر هیچ منی وجود ندارد. من در خودم فقط تو را می‌بینم. حالا می‌فهمم که سال‌ها پیش؛ در آن روزِ نحس؛ من هستم که مرده‌ام. بهار تو بی زندگی کردن هم زنده‌ای؛ ولی من سال‌ها پیش در آن روزِ زنده کُش مرده‌ام.
 
امضا : melin f

melin f

نویسنده ادبیات
سطح
13
 
ارسالی‌ها
482
پسندها
3,063
امتیازها
17,083
مدال‌ها
15
  • نویسنده موضوع
  • #26
***
بهار؟ حیف که تو بی هیچ خاطره‌ای از این دنیا کوچ کردی. اسباب‌بازی‌هایت ابر‌ها و خورشیدِ پر از نور شد. حال بی دقدقه‌ی روزمرگی‌ها؛ در آسمان می‌دویی یا که پرواز می‌کنی. صدای پا‌های کوچکت از آن بالا به گوشم می‌رسد. صدای بال زدن‌هایت میانِ فرشتگان به گوشم زیبا‌ترین است. انسان بودن را برای تو زیادی دید؛ خدایی که مرا و تو را آفرید. تو کم از فرشتگان نداری. آن‌جا؛ وقتی با فرشتگان بازی می‌کنی و صدای خنده‌هایت آسمان‌ها را شاداب می‌کند؛ می‌دانم که تو خوشحالی.
من از شادابیِ تو خرسند‌ترینم. بخند؛ فقط حواست باشد؛ من این‌جا کوهی از نامه و حرف برایت دارم. هر زمان که وقت کردی؛ خوشحال می‌شوم به آن‌ها نگاهی بیندازی.
 
امضا : melin f

melin f

نویسنده ادبیات
سطح
13
 
ارسالی‌ها
482
پسندها
3,063
امتیازها
17,083
مدال‌ها
15
  • نویسنده موضوع
  • #27
***
بهار؟ لبانم بی خاموشی خاموش شده اند. لبخندهایم گریه میکنند. وقتی که زار میزنم؛ مردم خیال دارند میخندم. بهار؟ اگر میدانستی چه روزهایی بودند که تنهایی را بالا میآوردم و او باز هم مرا میچسبید؛ متحیرِ من میشدی. زندگی را هزارباره بالا آوردم. زندگی از وجودم خارج شد و زنده زنده مردم.
بهار؟ کاش قبل رفتنت خندیدن را به من میآموختی.
بهار؟ بهار؟ بهار؟ من چندباره صدایت بزنم که جوابم را بدهی؟
بهار؟ زنگ خاموشی را کی میزنند که خاک را کنار بزنم و در قبرم بخوابم؟
 
امضا : melin f

melin f

نویسنده ادبیات
سطح
13
 
ارسالی‌ها
482
پسندها
3,063
امتیازها
17,083
مدال‌ها
15
  • نویسنده موضوع
  • #28
***
بهار؟ در همه‌ی آب‌ها تو را میبینم. در همه‌ی صدا‌ها؛ به دنبال صدای تو میگردم. در خواب‌هایم حضور تو را می‌جویم. بهار؟ همه‌ی زنده‌ها تو را فریاد می‌زنند برایم. بهار؟ آخرِ خط کجا است؟ کجا این مردگی‌ها از وجودم پاک می‌گردد؟ بهار؟ حتی وقتی در روشنایی‌ها تاریک می‌درخشی؛ دوستت دارم. حتی وقتی از سرِ جنون برای تو؛ خودم را از خاطر می‌برم؛ دوستت دارم. تا صبحِ فردا و فردا‌ها؛ میتوانم از حتی‌هایم بگویم برایت.
تو که سالها جست و جو می‌کنمت و نمی‌یابمت. من از تمامِ کلماتم چیزی می‌چکد؛ که فراتر از خون است. از کلماتِ من؛ تنها عذاب چکه می‌کند.
 
امضا : melin f

melin f

نویسنده ادبیات
سطح
13
 
ارسالی‌ها
482
پسندها
3,063
امتیازها
17,083
مدال‌ها
15
  • نویسنده موضوع
  • #29
***
بهار؟ تا ابد حرف بزن. تا بی نهایتِ زندگی؛ تا قیامت حرف بزن. شاید میانِ حرف زدن‌هایت در آسمان؛ صدایت به زمین رسید.
با ابر‌ها؛ با رعد و برق برایم شعر بخوان. با قطره‌های باران به من درودی بگو. با گنجشکان شادی کن؛ آن‌گونه که جیک‌جیک گنجشکان تو را فریاد کنند.
با باد؛ به زمین بیا و با گل‌ها رشد کن. در دریا؛ موج باش و در همه‌جا خود را فریاد کن. من نشانه‌ها را خواهم فهمید. من صدای تو را خواهم شنید. من عطرت را خواهم شناخت.
تا ابد برایت با خونم نامه خواهم نوشت. این‌بار؛ ولی تو پر‌رنگ‌تر باش؛ تا لبخند‌هایم گریه نکنند.
 
امضا : melin f

melin f

نویسنده ادبیات
سطح
13
 
ارسالی‌ها
482
پسندها
3,063
امتیازها
17,083
مدال‌ها
15
  • نویسنده موضوع
  • #30
***
بهار؟ می‌دانم که تو بی هیچ قبری؛ در آسمان آرام گرفته‌ای. نگاهت را حس می‌کنم؛ وقتی که روی ماه می‌نشینی و از آن بالا؛ دست‌های کوچکت را برایم تکان میدهی. وقتی به ستاره‌ها می‌نگرم؛ می‌دانم که یک همبازیِ مهربان گیر‌شان افتاده. با ابر‌ها شوخی می‌کنی؛ با ستاره‌ها همبازی می‌شوی؛ با فرشتگان لبخند می‌زنی و من...
وقتی که تو شادمانی؛ با همه‌ی گریه‌هایم لبخند می‌زنم.
بهار؟ برای زندگی کردن تقلا می‌کنم. برای دور شدن از خاطرات نداشته‌مان؛ تقلا می‌کنم. اما تو هرگز فراموش نمی‌شوی. چه‌گونه فراموشت کنم وقتی که حتی خونی که در رگ دارم را؛ چون با تو مشترک است دوست دارم؟
 
امضا : melin f

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 2)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا