• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان پشت دیوار حقیقت | غزل محمدی نویسنده‌ی افتخاری انجمن یک رمان

Ghazal Mohammadi

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
2/4/20
ارسالی‌ها
1,674
پسندها
14,895
امتیازها
35,373
مدال‌ها
23
سطح
21
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام رمان :
پشت دیوار حقیقت
نام نویسنده:
غزل محمدی
ژانر رمان:
جنایی، عاشقانه، تراژدی
کد رمان: 5499
ناظر رمان: Armita.sh Armita.sh

(حسبی‌الله)
شروع: 9 فروردین 1404
خلاصه:
حقیقت همیشه آن چیزی نیست که می‌بینیم، و گاهی پرده‌برداشتن از رازها، بهای سنگینی دارد. عاطفه قوامی، پزشک زندان، به زندگی منظم و حرفه‌ای‌اش خو گرفته است، تا اینکه یک پرونده‌ی تازه،
یک زندانی جدید، چهره‌ای که نباید آنجا باشد، گذشته‌ای گمشده، رازی مدفون و حقیقتی که در سایه‌های دروغ و اتهام محو شده است، همه‌چیز را در هم می‌شکند.
و او هرچه بیشتر به این ماجرا کشیده می‌شود، مرز بین درست و غلط، اعتماد و تردید، بیش از پیش رنگ می‌بازد. بعضی حقیقت‌ها برای همیشه باید پشت دیوارها باقی بمانند…...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Ghazal Mohammadi

Ghasedak.

مدیر تالار کتاب
پرسنل مدیریت
مدیر تالار کتاب
تاریخ ثبت‌نام
13/2/21
ارسالی‌ها
1,065
پسندها
3,201
امتیازها
19,173
مدال‌ها
15
سطح
13
 
  • مدیر
  • #2
تایید رمان.jpg
«به نام داعیه‌ی سر متن‌ها»

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین جامع تایپ رمان

آموزش قرار دادن رمان را در تاپیک زیر دنبال کنید.

نحوه‌ی قرار دادن رمان در انجمن برای مطالعه کاربران

و برای پرسش سوالات و اشکالات خود در رابطه با رمان به لینک زیر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Ghazal Mohammadi

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
2/4/20
ارسالی‌ها
1,674
پسندها
14,895
امتیازها
35,373
مدال‌ها
23
سطح
21
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
مقدمه:
تو با کدام زبان صدایم می‌زنی؟
سکوت تو را لمس می‌کنم
به من که نگاه می‌کنی؟
به لکنت می‌افتم
زبان عشق سکوت می‌خواهد
زبان عشق واژه‌ای ندارد
غربت ندارد
حضور تو آشناست
از ابتدای تاریخ بوده است
در همه زمانه‌ها خاطره دارد!
تو با کدام زبان سکوت می‌کنی‌؟
می‌خواهم زبان تو را بیاموزم.

کلامی با شما: من همیشه یک عادت بدی که دارم اینه که وقتی یک رمان باحال و تموم می‌کنم، رمان بعد اون خراب میشه واسه همین پژواک فریاد به جایی نرسید؛ اما خوشحالم که دوباره با یک ایده و یک پیرنگ خفن‌تر از قبلی‌ها برگشتم به مسیر و امیدوارم که خوشتون بیاد و ممنونم بابت وقتی که می‌ذارین و ممنونم از همراهیتون.

"تمام شخصیت‌ها،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Ghazal Mohammadi

Ghazal Mohammadi

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
2/4/20
ارسالی‌ها
1,674
پسندها
14,895
امتیازها
35,373
مدال‌ها
23
سطح
21
 
  • نویسنده موضوع
  • #4
***
چشمانش از خستگی تار شده بود و دستکش‌های یکبار مصرفش تا مچ گلگون بود و این روزها، روزهای سخت با اتفاقات نادری را تجربه می‌کرد. با صدای آخ زیرلب مرد، از فکر در آمد؛ اما سگرمه‌هایش را باز نگرد. گاز استریل را روی زخم تازه گذاشت و با کلامی جدی گفت:
- بار چندمه از وقتی منتقل شدین به اینجا دعوا می‌کنین؟! دیروز با امکانات کم اینجا تونستم نجاتتون بدم؛ بعد به دوازده ساعت نکشیده یک دردسر جدید درست می‌کنین؟
تکه چسبی جدا و پانسمان کرد و مرد با درهم کشیدن اخم‌هایش نگاهش را به اتاق او دوخت. یک میز و کمد و دو تخت با فاصله از همدیگر و یک پنجره با حفاظ! از مرد که صورتش مملو از بخیه و پانسمان بود نگاه گرفت و دستکش لاتکس خونی را داخل سطل آشغال میان دو تخت انداخت.
- زخم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Ghazal Mohammadi

Ghazal Mohammadi

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
2/4/20
ارسالی‌ها
1,674
پسندها
14,895
امتیازها
35,373
مدال‌ها
23
سطح
21
 
  • نویسنده موضوع
  • #5
تماس را با گفتن " خداحافظ" قطع کرد و از اتاقش خارج شد. از صبح خیلی با خود کلنجار رفته بود که با لجبازی بیخیال مشاوره شود؛ اما موفق نشده بود. شالش را روی شانه‌اش انداخت که با پیچیدن صدای قدم‌های کسی از سرعت قدم‌هایش کاست‌.
- خسته نباشید خانم دکتر، تا آخر هفته به جای دکتر احمدی هستین نه؟
سمتش برگشت، افسر نگهبان بند مردان با همان چهره‌ی همیشگی و مرتب‌ به انضمام لبخندی که به ندرت در زندان نمایان می‌شد.
- سلام متشکرم همچنین، آره تا آخر هفته که آقای دکتر برگردن حواسم هست.
نگاه قهوه‌ای رنگ عاطفه، موهای مشکی رنگ یک دست او، ته ریش کوتاهش و لباس فرم سورمه‌ای رنگش را از نظر گذراند و در دومین در توسط سرباز باز شد.
- یک عذرخواهی بهتون بدهکارم، چیزای زیاد خوش‌آیندی اینجا ندیدین... مخصوصا با اتفاق...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Ghazal Mohammadi

Ghazal Mohammadi

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
2/4/20
ارسالی‌ها
1,674
پسندها
14,895
امتیازها
35,373
مدال‌ها
23
سطح
21
 
  • نویسنده موضوع
  • #6
وسواس گرفتم واسه همین عوض شد.

متوجه او نشد چه برسد به صدایی که نامش را صدا زد، سوار ماشین شد و آدرس مطب دکتر را داد. پراید زرد رنگ از جلوی چشم‌های او حرکت کرد و پلک چپش پرید. اتوبوس در حیاط بزرگ ایستاد و با بسته شدن درهای آهنی، نفس حبس شده‌اش رها شد.
- توهمه!
سنگینی نگاه سربازی که کنارش نشسته بود را حس کرد. از ترس اینکه مبادا فرار کند، پنج سرباز جز راننده در اتوبوس بودند، یک نفر سمت راستش، دو نفر ردیف عقب و دو نفر ردیف جلو! به خیالی که در ذهن آنها بود خندید، ترسیده بودند. از اویی که روی صورتش رد بریدگی‌های سطحی داشت و کنار سرش چندین بخیه خورده بود‌ و سمت راست سینه‌اش رد خون‌مردگی بود و درد می‌کرد.
- پیاده شو!
با کمک دستانش از روی صندلی برخاست و پشت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Ghazal Mohammadi

Ghazal Mohammadi

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
2/4/20
ارسالی‌ها
1,674
پسندها
14,895
امتیازها
35,373
مدال‌ها
23
سطح
21
 
  • نویسنده موضوع
  • #7
از رسیدن به این نقطه می‌ترسید که رسید! سوال همیشگی‌‌ای که خودش هم گاهی از خود می‌پرسید؛ اما از پاسخ به آن طفره می‌رفت.
- ازدواج چیزی نیست که بخوای باهاش شوخی کنی و رابطه‌ی یکی دو روزه نیست که امروز بگی خب باشه باهمیم و فردا بگی خداحافظ! متوجهی دیگه نه؟ من وقت می‌خوام و اون چیکار کرد؟ جلوی خانوادش از طرف من حرف زد!
دستش را بلند کرد و باری دیگر حواسش را با ریختن آب از پارچ به داخل لیوان مشغول کرد. دختر با نگریستن صورت خسته‌اش، اندکی خود را جلو کشید و لبه‌ی مبل نشست.
- یک چیزی و داری پنهون میکنی عاطفه اون چیه؟ باید سیر تا پیاز همه چی و بگی تا بتونم کمکت کنم.
تشنه نبود؛ اما به زور لیوان را سر کشید و با فشردن لیوان کاغذی در دستش آن را روی میز انداخت.
- اومدنم به اینجا اشتباه بود و متاسفم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Ghazal Mohammadi

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا