متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان کاراکال | حدیثه شهبازی کاربر انجمن یک رمان

Rover

رو به پیشرفت
سطح
7
 
ارسالی‌ها
191
پسندها
673
امتیازها
3,933
مدال‌ها
6
سن
22
  • نویسنده موضوع
  • #111
پس از قرار گرفتن دستان زمخت ونتسل بر روی صفحه، چراغ چشمک‌زن بالای سرشان سبز شد و آسانسور شروع به حرکت کرد. دومینیکا، چشم از حروف روی صفحه نمایش شیشه‌ای مقابلش گرفت و زمزمه‌وار گفت:
- یه سور به فیلم‌های هالیوودی زدید!
گلویش را صاف کرد و با صدای بلندتری، پرسید:
- تو هم این‌جا زندگی می‌کنی؟
ونتسل، نگاه مختصری نثارش کرد و سرش را تکان داد. هم‌زمان با باز شدن درب‌های آسانسور، قدمی رو به جلو برداشت و جواب داد:
- درست‌تر اینه که بگم فقط من این‌جا زندگی می‌کنم. هم‌خونه‌ی من یه ولگرد جهانیه! به ندرت میشه این‌‌طرف‌ها پیداش کرد.
پیش از آن که دومینیکا بتواند جوابی به او بدهد، از آسانسور خارج شد و با اشاره به سالن مقابلشان، افزود:
- خب؛ به اِلدورادو¹ خوش اومدی!
دومینیکا، خیره به آکواریوم پلکانی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Rover

رو به پیشرفت
سطح
7
 
ارسالی‌ها
191
پسندها
673
امتیازها
3,933
مدال‌ها
6
سن
22
  • نویسنده موضوع
  • #112
ونتسل، ماگ شیشه‌ای محبوبش را در دست گرفت و کوتاه پرسید:
- اسپرسو؟
- نه، ممنونم.
شانه‌های پهنش را بالا انداخت و درحالی‌که از آشپزخانه خارج میشد، گفت:
- داخلش زهر نریختم؛ البته که راه‌های بهتری هم برای سر به نیست کردن یه افسر اطلاعاتی هست!
دومینیکا، پوزخندی زد و نگاه نامحسوسی نثار کلت روی کمرش کرد. میل شدیدی به قهقهه زدن داشت؛ این روزها چه حرف‌ها که نمی‌شنید!
- زیاد اهل قهوه نیستم.
- خب، می‌تونم یه سری به سرداب زیرزمین بزنم و برات یه نوشیدنی درجه یک... .
- حین کار نوشیدنی نمی‌خورم.
ونتسل، بر روی یکی از کاناپه‌های روبه‌رویش نشست و پا روی پا انداخت.
- جداً؟ جالبه.
بدون آن که منتظر جوابی از طرف دومینیکا باشد، جرعه‌ای از قهوه‌اش را نوشید، از گوشه‌ی چشم اشاره‌ای به پرتره‌‌ی بالای سرش کرد و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Rover

رو به پیشرفت
سطح
7
 
ارسالی‌ها
191
پسندها
673
امتیازها
3,933
مدال‌ها
6
سن
22
  • نویسنده موضوع
  • #113
پوزخند تمسخرآمیز ونتسل، از نگاهش دور نماند. انتظار شنیدن پاسخ روشنی هم از طرف او نداشت؛ هیجان؟ این مرد، به کلی عقلش را از دست داده بود!
بی‌توجه به دور شدن ونتسل از او و ورود مجددش به آشپزخانه، به صفحه‌‌ی لپ‌تاپ چشم دوخت و هم‌زمان با جویدن گوشه‌ی لبش، فایل را باز کرد. نمی‌توانست افسار اضطرابی را که در چهره‌اش به خوبی نمایان بود، در دست بگیرد؛ در یک کلام، احساس بدی نسبت به دقایق پیش‌رویش داشت.
محتوای فایل چیزی به جز یک فیلم بیست دقیقه‌ای و سند پی.دی.اف کنارش، نبود. لبانش را با زبان تر کرد و زمزمه‌وار، لب زد:
- فقط همین؟
در بهترین حالت، می‌توانست امیدوار باشد که این فایل کم‌ حجم، توانایی پاسخ دادن به سوالاتش را دارد؛ گمان می‌کرد که میگل، این وعده را در بین حرف‌های آخرش به او داده است!
نفس...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Rover

رو به پیشرفت
سطح
7
 
ارسالی‌ها
191
پسندها
673
امتیازها
3,933
مدال‌ها
6
سن
22
  • نویسنده موضوع
  • #114
تنها خدا می‌دانست که اگر صدای ونتسل، به رشته‌ی افکارش چنگ نمی‌زد و آن را نمی‌درید، تا چند ساعت در این وضعیت بغرنج می‌ماند.
- هی! اوضاع روبه‌راهه؟
پلک‌‌های سنگینش را باز کرد و به چهره‌‌ی متعجب پسر، از پشت پرده‌ی مرتعش اشک خیره شد. چشمان ونتسل، درحالی‌که با تردید از آشپزخانه بیرون می‌آمد، بر روی دست‌های لرزان او خشک شده بود. دومینیکا، با دنبال کردن مسیر نگاه او و سپس، گره زدن انگشتانش به یکدیگر، خودش را جمع‌وجور کرد و سرش را تکان داد.
- آ... آره.
ونتسل، در یک قدمی‌ او ایستاد و با شک، سرتاپایش را برانداز کرد.
- مطمئنی که حالت خوبه؟
با انگشت سبابه‌اش، به چشمان خودش اشاره کرد و ادامه داد:
- چشم‌هات... .
دومینیکا در یک واکنش ناشیانه، از او روی برگرداند و دستی به صورتش کشید. آخرین چیزی که به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 5)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا