• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان کاراکال | حدیثه شهبازی کاربر انجمن یک رمان

MINERVA

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
2/5/23
ارسالی‌ها
175
پسندها
583
امتیازها
2,863
مدال‌ها
5
سن
22
سطح
5
 
  • نویسنده موضوع
  • #91
ایتن، انگشتان کشیده‌اش را به دور او حلقه کرد و ضربه‌‌ی آرامی به کتفش زد. پس از چند ثانیه‌‌ی کوتاه، از میگل فاصله گرفت و نگاهش را بر روی اجزای صورت او، چرخاند.
- انتظار نداشتم که این‌جا ببینمت.
- با خودم گفتم که حتما حوصله‌ت توی این قبرستون دور افتاده سر رفته!
میگل، اشاره‌ای به پنجره‌ی پشت سرش کرد و ادامه داد:
- اما در هر صورت یه سرگرمی برای خودت پیدا می‌کنی.
ایتن، خندید و دستی به بازوهای دوست قدیمی‌اش کشید. به محض برخورد انگشتانش به زخم گلوله، آخ غلیظی از دهان میگل خارج شد و اخم‌هایش را درهم فرو برد.
- می‌تونی کم‌ خطرتر از این هم باشی، ایتن.
- من؟ این تویی که همیشه یه جای زخم تازه روی تنت داری، پسر!
میگل، پوزخندی زد و نگاهش را روی دیوارهای پر نقش و نگار سالن، چرخاند.
- توی کار ما، هرجا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : MINERVA

MINERVA

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
2/5/23
ارسالی‌ها
175
پسندها
583
امتیازها
2,863
مدال‌ها
5
سن
22
سطح
5
 
  • نویسنده موضوع
  • #92
دومینیکا، به مسیر رفتن او خیره مانده بود. نام خودش را می‌گذاشت میزبان؟! حتی به خودش زحمت نداد تا در ابراز خوش‌حالی از اولین دیدارشان، مبالغه به خرج دهد! اگر هرکدام از آن دو احمق نفرت‌انگیز جویای حالش می‌شدند که البته، از شعور نداشته‌شان بعید بود، می‌دانست چه جوابی بدهد:« البته، آره، عالیم! ولی احساس می‌کنم که دارم نصف میشم! » این را هم می‌توانست به گردن میگل و بد سفر بودنش بیندازد! او بود که شب گذشته را به گند کشیده و حال با تمام وقاحت ذاتی‌اش، دم از دوستی و همکاری بی‌نظیرشان می‌زد! واقعا که از این همه جسارت، خستگی به تن آدم می‌ماند. از کی تا به حال چنین جایگاهی را به دست آورده بود؟ در کنار میگل فقط می‌توانست یک حقه‌باز دورو باشد؛ درست مانند خودش. اصلا مگر یک خائن به این چیزها...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

MINERVA

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
2/5/23
ارسالی‌ها
175
پسندها
583
امتیازها
2,863
مدال‌ها
5
سن
22
سطح
5
 
  • نویسنده موضوع
  • #93
***
در تخت خواب، به چپ و راست می‌غلتید و تنها، بی‌خوابی با او بیدار بود. کمی پس از رفتن میگل، آن مرد قد کوتاه که لوکا صدایش می‌زدند، از راه رسید و او را به یکی از اتاق‌های مهمان در طبقه‌ی دوم، دعوت کرد؛ اتاقی با کاغذ دیواری برجسته‌ی طلایی، آینه‌ای تمام قد در روبه‌روی تخت، کمدهای ویکتوریایی و یک قالیچه‌‌ی دستباف ایرانی. به راحتی می‌توانست حدس بزند که این، نمی‌تواند بهترین اتاق این عمارت باشد و شاید هم نسبت به دیگر اتاق‌ها، خرج کمتری را بر روی دست صاحب‌خانه گذاشته است. به هرحال، همین که می‌توانست از پشت پنجره‌ی کوچک کنار تخت، منظره‌ی ستاره‌خیز آسمان را تماشا کند، جای شکر داشت.
قوانین منع ورود و خروج پس از نیمه شب، او را در این محبس کوچک، گیر انداخته بود؛ این هم یکی دیگر از آن اداهای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

MINERVA

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
2/5/23
ارسالی‌ها
175
پسندها
583
امتیازها
2,863
مدال‌ها
5
سن
22
سطح
5
 
  • نویسنده موضوع
  • #94
دختر جوان با تردید نهفته در چشمانش، به درب چوبی نگاه کرد و جواب داد:
- فکر می‌کنم که باید به تخت خوابم برگردم.
لبانش را با لبخندی مصنوعی، آراست و افزود:
- از هم‌صحبتی با شما لذت بردم آقا؛ شب... .
ایتن، دستی به هلال ابرویش کشید و در میان حرفش پرید.
- به این زودی خسته شدی؟ اما من کوتاه‌ترین راه رو برای رسیدن به خواسته‌ات انتخاب کردم.
- نمی‌دونم درمورد چی حرف می‌زنید.
مجددا، انگشت‌هایش را در پشت کمرش به هم گره زد و گفت:
- اگه خودت می‌خواستی اتاقش رو پیدا کنی، باید بیشتر از این‌ها قدم می‌زدی.
قبل از آن که اجازه‌ی حرف دیگری را به دومینیکا بدهد، از کنارش رد شد.
- شب خوش.
دومینیکا، با ابروهایی که از فرط تعجب بالا پریده بودند، به رفتن او خیره شد. به راستی گمان می‌کرد که برای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

MINERVA

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
2/5/23
ارسالی‌ها
175
پسندها
583
امتیازها
2,863
مدال‌ها
5
سن
22
سطح
5
 
  • نویسنده موضوع
  • #95
***
این که همه چیز طبق روال همیشگی‌اش پیش می‌رفت، خود یک فاجعه بزرگ محسوب میشد. خب، آدم همیشه می‌داند که جاهای دیگری هم هست ولی از جایش تکان نمی‌خورد و در همان حالی که هست، می‌مانَد.
دومینیکا، به صندلی فلزی‌اش تکیه زده بود و از بالای ایوان، به محوطه‌‌ی خصوصی عمارت نگاه می‌کرد. در همین حال پا روی پا انداخت، جام بلورین درون دستش را بالا آورد و جرعه‌ای از نوشیدنی‌ را مزه کرد؛ طعم دلنشین کابرنه¹ دقیقا همان چیزی بود که می‌توانست او را در این لحظات آرام کند.
خیره به معرکه‌‌ای که میگل در کنار استخر و سایه‌بان‌های ساحلی به راه انداخته بود، پوزخندی زد و انگشتش را بر روی لبه‌ی جام نوشیدنی‌اش، کشید. صدای قهقهه‌هایش، گوش فلک را کر می‌کرد! او از آن دسته آدم‌هایی بود که معتقدند گاهی وقت‌ها باید...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

MINERVA

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
2/5/23
ارسالی‌ها
175
پسندها
583
امتیازها
2,863
مدال‌ها
5
سن
22
سطح
5
 
  • نویسنده موضوع
  • #96
همین، کافی بود تا با غلبه بر میل باطنی‌اش، امواج ناخوانده‌ی نگرانی در وجودش سرازیر شوند. مطمئنا آن مردک ایتالیایی، برای تلافی چکیدن آب از سر و رویش، زخم گلوله‌ی میگل را هدف گرفته بود.
می‌خواست به طرف پله‌ها برود که میگل، لبخند شیطنت‌آمیزی بر روی لبش نشاند و با کمک ایتن، از جایش برخاست؛ گویا هرگز اتفاقی نیفتاده است. دومینیکا از آن فاصله، نمی‌توانست پچ‌پچ‌های در گوشی آن‌ها را بشنود و البته، دیگر علاقه‌ای به شنیدنشان هم نداشت. پوزخندی زد و زیر لب گفت:
- عوضی!
هنوز خودش را برای واکنش ناخودآگاهش، سرزنش نکرده بود که با شنیدن صدای ناشناسی از پشت سرش، برگشت و با تعجب، به دختری که بر روی یکی از صندلی‌های اطراف میز عصرانه می‌نشست، خیره شد.
- غریزه‌ی مردها همینه؛ توی سر و کله‌ی هم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] .Kitty.

MINERVA

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
2/5/23
ارسالی‌ها
175
پسندها
583
امتیازها
2,863
مدال‌ها
5
سن
22
سطح
5
 
  • نویسنده موضوع
  • #97
کریسانتا نیم نگاهی به دستان قفل شده‌ی آن دو انداخت و از میگل فاصله گرفت. دستی به یقه‌ی پیراهنش کشید و گفت:
- تا کی این‌جا می‌مونی؟
- چه جوابی بدم که ناراحتت کنه؟
- بگو که برای همیشه این‌جایی!
میگل، خندید و نگاهش را از پوزخند تلخی که بر روی لب‌های دومینیکا نقش بسته بود، گرفت. دستش را رها کرد و رو به کریسانتا گفت:
- یک هفته شاید هم بیش‍... .
دومینیکا، اخم‌هایش را درهم کشید و می‌خواست حرفی بزند که صدای زنگ تلفن کریس، مانع از به اتمام رسیدن جمله‌ی میگل شد. کریسانتا با نگاه به صفحه‌‌ی گوشی، ابروهایش را بالا انداخت و دستش را بالا آورد.
- می‌‌بینمت، اف‌.جی.ناین!
بدون آن که منتظر جوابی از سمت میگل باشد، از پله‌ها بالا رفت و دکمه‌‌ی اتصال تماس را لمس کرد. به محض دور شدن او، دومینیکا با صدایی که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

MINERVA

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
2/5/23
ارسالی‌ها
175
پسندها
583
امتیازها
2,863
مدال‌ها
5
سن
22
سطح
5
 
  • نویسنده موضوع
  • #98
دومینیکا بدون آن که حرفی بزند، اخم ظریفی بر روی پیشانی‌اش نشاند و در سکوت، به تقلاهای بی‌سرانجام مرد، چشم دوخت. با آن هیکل ریزنقش، به راحتی نمی‌توانست از زیر دستان تنومند بادیگاردها، قسر در برود.
میگل، از پله‌ها پایین رفت و با چند قدم بلند، خودش را به ایتن که بر روی صندلی کنار استخر نشسته بود، رساند. دومینیکا، به آرامی او را دنبال کرد و در نزدیکی‌اش، ایستاد. بدش نمی‌آمد که چنین معرکه‌ای را تماشا کند. بادیگاردها، مرد را تا مقابل پای ایتن بر روی زمین کشیدند و سپس، رها کردند.
- موضوع چیه؟
ایتن بی‌توجه به سوالی که میگل پرسید، دستش را روی هوا تکان داد و گفت:
- فرناندو؟
بادیگاردی که در سمت چپشان ایستاده بود و قد نسبتاً کوتاهی داشت، بدون ملایمت، پوشش روی سر مرد ناشناس را برداشت و روی زمین...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

MINERVA

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
2/5/23
ارسالی‌ها
175
پسندها
583
امتیازها
2,863
مدال‌ها
5
سن
22
سطح
5
 
  • نویسنده موضوع
  • #99
خودش هم می‌دانست که عجز نهفته در کلماتش، آخرین چیزی است که می‌تواند دل افراد حاضر در محوطه را به درد بیاورد؛ هرکدام از آن‌ها به نوعی در شکنجه دادن اطرافیان خود، نابغه بودند.
بادیگارد‌ها با خونسردی، تقلای او را نادیده گرفتند و به آرامی، مخزنی پر از دوغاب سیمان را در قالب‌های کفش، خالی کردند؛ تا پایان شب، یکی از محبوب‌ترین خاطرات ایتن از دوران حضورش در تگزاس، تداعی میشد.
میگل، از صورت رنگ‌پریده‌ی ویکتور چشم برداشت و در سکوت، به طرف پلکان مرمری عمارت، قدم برداشت. بی‌توجه به ایتن که نامش را صدا زد، از پله‌ها بالا رفت و وارد ساختمان شد. تماشای سرگرمی‌های وحشیانه‌ی دوست قدیمی‌اش، دردی را از او دوا نمی‌کرد. اگر به جای او بود، ویکتور را با یک گلوله از پای درمی‌آورد و مرگش را به تعویق نمی‌انداخت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

MINERVA

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
2/5/23
ارسالی‌ها
175
پسندها
583
امتیازها
2,863
مدال‌ها
5
سن
22
سطح
5
 
  • نویسنده موضوع
  • #100
***
خبر جدید، این که همه‌چیز به طرز خفه‌کننده‌ای، پوچ و بیهوده به نظر می‌رسید؛ انتظاری هم نداشت که در آخرین ساعت‌های اقامتش در عمارت شیاطین، اوضاع تغییر کند. بعد از آن رسوایی احمقانه و شام غریبانه، ترجیح می‌داد تا در اتاق بماند و نسبت به سر و صداهای اطرافش، بی‌اعتنا باشد؛ دیگر مهم نبود که آن بیرون، سر می‌بُرند یا ارواح مردگانشان را احضار می‌کنند!
سر میز شام به جز او و کریسانتا، آن دخترک پرمدعا، هیچ‌کس دیگری حاضر به پاره‌پاره کردن بوقلمون بریان، نشده بود؛ به نظر می‌رسید که برادران گریمزبی¹ کارهای مهم‌تری به جز جر و بحث بچگانه و صرف شام خانوادگی، دارند!
دومینیکا، در تمام مدتی که نگاهش را به بشقاب سرامیکی مقابلش دوخته بود، به جواب‌هایی فکر می‌کرد که می‌توانست در پاسخ طعنه‌ی ایتن بعد از رفتن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 3)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا