متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

فن فیکشن فن فیکشن تمام رویاها به حقیقت می‌پیوندند | محیا دشتی کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع ~Deku
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 5
  • بازدیدها 341
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

~Deku

کاربر فعال بخش
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,838
پسندها
20,630
امتیازها
44,573
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • #1
کد فن فیکشن: 57
ناظر:
Asalr.zn Erica❀
عنوان: تمام رویاها به حقیقت می‌پیوندند
نویسنده: محیا دشتی
ژانر: #فانتزی #تاریخی #عاشقانه
خلاصه: فرزند ندیمه‌ای ساده در عمارت سلطنتی، با صدایی زیبا و استعداد نوازندگی‌ای فوق العاده مورد توجه ارباب قرار گرفت؛ اما پسر از فلوتش برای فرار استفاده کرد و با ملاقات کیم نامجون همه چیز تغییر کرد... .
نکته: عنوان داستان معنی اسم تهیونگ هست.
اقتباسی از گروه بی تی اس
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : ~Deku

Armita.sh

پرسنل مدیریت
مدیر تالار تیزر رمان
سطح
32
 
ارسالی‌ها
2,399
پسندها
20,101
امتیازها
46,373
مدال‌ها
42
سن
15
  • مدیر
  • #2
2EF7A915-D9BD-498D-9BD0-31F97E5BAB77.jpegنویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمدگویی و سپاس از انتخاب انجمن یک رمان برای منتشر کردن فن فیکشن خود؛
خواهشمندیم قبل از تایپ فن فیکشن خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
"قوانین جامع تایپ فن فیکشن"

و برای پرسش سؤالات و اشکالات خود در رابطه با فن فیکشن، به لینک زیر مراجعه فرمایید.
" تاپیک جامع مسائل کاربران در رابطه با رمان‌نویسی "

برای انتخاب ژانرِ مناسبِ فن فیکشن خود به تاپیک زیر مراجعه کنید
تاپیک جامع ژانرهای موجود در تالار کتاب

بعد از ۲۰ پست از فن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

~Deku

کاربر فعال بخش
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,838
پسندها
20,630
امتیازها
44,573
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • #3
تاریخ شروع: ۱۴۰۲/۹/۳۰
هدیه یلدایی به آرمی های عزیز :)


فلوت را از زیر آستین آبی بلندش بیرون کشید، چشمان خمارش بر شی نقره‌ای که زیر مهتاب می‌درخشید خیره ماند. فلوت را نزدیک لب‌هایش برد و با نوایی دل پذیر در آن دمید.
بادی که در باغ وسیع می‌وزید موهایش را به رقص در آورده بود و نوای فلوتش هر نگهبانی را به خوابی دلپذیر دعوت می‌کرد. باد آن شب همان‌قدر وزنده بود که حتی قطره اشک‌های پسر را نیز با خود برد و به درخت کهنسالی هدیه داد. هدیه آنقدر ارزشمند بود که روحش را بیدار کرد و از حفره‌اش صدای زنانه‌ای آمد که سنجاب کوچک درونش را بیرون راند. صدایش باعث شد که برای لحظاتی از نواختن دست بردارد و با تعجب به دنبال منبع آن بگردد.
- خون...فقط یک قطره خون.
با تعجب سمت درخت گام برداشت و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : ~Deku

~Deku

کاربر فعال بخش
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,838
پسندها
20,630
امتیازها
44,573
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • #4
دختر با دست‌های خاکی بالاخره به بالای دیوار رسید. بالا رفتن از درخت‌ها سخت بود اما ارزش این را داشت که هر شب منظره باغ را ببیند و به نوای لالایی مانند فلوت گوش فرا دهد.
با همان نفس نامنظمش روی دیوار عمارت راه رفت تا بالاخره به سقف شیروانی رسید. خطر ارتفاع دیگر برایش ترسناک نبود و به آن عادت داشت. سرش را پایین انداخت و با آستینش عرق پیشانی‌اش را پاک کرد. مانند پسرها دور آستین گشادش پارچه‌ای پیچیده و بسته بود تا هنگام بالا رفتن از درخت دست و پا گیر نشود.
- آخیش... .
با خیال راحت روی سقف عظیم شیروانی دراز کشید و منتظر شنیدن همان نوای فلوت شد، اما به جای آن صدای آواز خواندنی شنید... . این یکی صدا خواب‌آور نبود، داشت احساساتش را دستکاری می‌کرد و غمی را بر وجودش چیره می‌ساخت. صدایی بم و در عین...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : ~Deku

~Deku

کاربر فعال بخش
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,838
پسندها
20,630
امتیازها
44,573
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • #5
فلوتش را با عجله برداشت و برای چند ثانیه نتی که پاهایش را تقویت می‌کرد نواخت. جریان شدید کی را در پاهایش کرد و بی‌درنگ از سقف پایین پرید. نفسش در سینه حبس شد و تمرکزش را جمع کرد که روی پاهایش فرود بیاید.
نگاهش را به اطراف دوخت و با احتیاط دامن صورتی‌اش را از گل بیرون کشید. علی‌رغم تشویش و عجله زیادش به آرامی قدم بر می‌داشت تا آن موجود نفرت‌انگیز حضورش را حس نکند...باید هرچه زودتر آن پسر را همراه خودش فراری می‌داد و به برادرش از این ماجرا خبر می‌داد.
صدای خش‌دار و ترسناک یون آه به گوشش رسید:
- کسی توی زندگیت هست که آرزو کنی از هستی محو بشه؟
دستان لاغر و رنگ پریده‌اش را زیر آستین سیاهش برد و فلوتی طلایی بیرون آورد.
- فقط اسمش رو بهم بگو تا برات جونش رو بگیرم، و بعد به تو قدرتی می‌دم که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : ~Deku

~Deku

کاربر فعال بخش
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,838
پسندها
20,630
امتیازها
44,573
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • #6
زن قهقهه‌ای زد و فلوتش را به لبش نزدیک کرد. با دمیدن در آن، نت چنان وهم‌آوری به گوشش رسید که باعث شد گوش‌هایش را سفت بگیرد. نور طلایی لبه فلوت بزرگ و بزرگ‌‌تر شد و طلسم آماده اجرا بود.
- این جادو به اولین اسمی که تو بدی واکنش نشون می‌ده و ذره‌ذره روحش رو می‌گیره. بعد با قدرت روحی که به دست میاریم، هردومون می‌تونیم فرار کنیم... .
فریاد دختر شنیده شد:
- ن...نذار این کارو بکنه احمق! اون دیوونه سونگ یون آهه!
پسر در حالی‌که باد همچنان موهایش را به رقص در آورده بود برای لحظاتی به زمین خیره ماند... ثانیه‌ها به کندی می‌گذشتند و ضربان قلبش و زوزه باد تنها چیزی بود که دختر می‌شنید. اشک بیشتر از چشمانش ریخت و لبش را از استرس گاز گرفت... صدای بم پسر بالاخره مسیر نور را مشخص کرد:
- سونگ یون آه.
- چی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : ~Deku
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا