متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

رتبه دوم اجتماعی رمان روژناک | مرضیه حیدرنیا (روجا) نویسنده افتخاری انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع روجا
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 301
  • بازدیدها 6,549
  • کاربران تگ شده هیچ

روجا

نویسنده افتخاری
سطح
34
 
ارسالی‌ها
2,315
پسندها
30,437
امتیازها
64,873
مدال‌ها
28
  • نویسنده موضوع
  • #301
مردی با فاصله کنارش نشسته بود. هوای نفس‌ کشیدنش را گاهاًً می‌شنید. نه از او صدایی درمی‌آمد و نه راننده. امیدی ته دلش متجلی شده بود؛ امیدی که نوید می‌داد بعد از چند روز مرارت و سختی کشیدن و با چهره‌ی زشت مرگ ملاقات کردن ته این جاده قرار است اتفاقات خوبی بیفتد. دلش شور شیرینی می‌زد. حس می‌کرد قرار است به دیدار یک آشنا برود. با خودش می‌گفت سماح دروغ گفته و فقط می‌خواسته او پیگیر کار خواهرش نباشد و دم ‌پر زکریا نپلکد والا آهوگ زنده و سرحال منتظرش هست. ولی وقتی یاد زکریا می‌افتاد ذوقش کور می‌شد. زکریا دروغگو نبود! زکریا حتی بلد نبود به تظاهر هم که شده دلداری بدهد پس وقتی تسلیت گفت یعنی کار از کار گذشته و خیالات خوش او باطل است.
ساعتی بعد دروازه‌ای باز شد و اتومبیل را توی حیاط...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : روجا

روجا

نویسنده افتخاری
سطح
34
 
ارسالی‌ها
2,315
پسندها
30,437
امتیازها
64,873
مدال‌ها
28
  • نویسنده موضوع
  • #302
سلام عزیزان. راستش یه فیلمی اومده به اسم قلب رقه. نقش اولش ایرانی چشم سبزه و عاشق یه خانم دکتر تو رقته که با داعش زد و بند هم داره.
یعنی یه جوری تو پرم خورده که دیگه انگیزه واسه نوشتن خیلی کم شده. یهو خالی شدم. واسه همین دیر دیر پست میذارم. البته خودم هنوز این فیلمو ندیدم ولی حالم گرفته شد.
معده‌اش بعد از چنگ روز گرسنگی تحمل به‌یکباره‌ی این حجم از غذا را نداشت و باقی غذا را پس زد. جایی به غیر از ظرف‌شویی به ذهنش نرسید تا بار دهانش را سبک کند. دهانش را شست و تلاش کرد باقی مانده‌های برنج و مرغ را از فاضلاب عبور دهد. صدای زن را که شنید بی‌آن‌که شیر آب را ببندد عقب ایستاد و ترسیده دستان کثیفش را اول به لب‌هایش کشید و بعد هم به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : روجا

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا