- ارسالیها
- 2,301
- پسندها
- 30,326
- امتیازها
- 64,873
- مدالها
- 28
- نویسنده موضوع
- #281
این اندازه آرامش زکریا را نمیتوانست درک کند. با این شرایط میشد به حورا حق داد که بخواهد او را بچزاند. حتماًً حورا مثل او احمق نبود که اعترافاتش دنباله داشته باشد. شیشه را توی دستش چرخاند و لای انگشتانش فشرد، به حدی که دستش سفید شد و رگهایش پیدا.
- دنیای من به قبل از تو و بعد از تو تقسیم شده. دنیای قبل از تو خیلی واسهم جذاب نبود. چیزی واسه یادآوری بهم نداره. جز پشیمونی. جز اینکه میتونستم بهتر زندگی کنم و نکردم. فقط خوبیش این بود اونجا همه بودن. حتی خواهرم اگر چه از من دور ولی هنوز زنده بود...
خاموش شد و جان فدایی اجازه نداد حرفهایش ابتر بماند.
- بعد از من چی؟
باید لبهایش را گاز میگرفت و زبانش را میکَند تا بیشتر از این خود را خار و خفیف نکند اما قلبش میگفت این...
- دنیای من به قبل از تو و بعد از تو تقسیم شده. دنیای قبل از تو خیلی واسهم جذاب نبود. چیزی واسه یادآوری بهم نداره. جز پشیمونی. جز اینکه میتونستم بهتر زندگی کنم و نکردم. فقط خوبیش این بود اونجا همه بودن. حتی خواهرم اگر چه از من دور ولی هنوز زنده بود...
خاموش شد و جان فدایی اجازه نداد حرفهایش ابتر بماند.
- بعد از من چی؟
باید لبهایش را گاز میگرفت و زبانش را میکَند تا بیشتر از این خود را خار و خفیف نکند اما قلبش میگفت این...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش