- ارسالیها
- 262
- پسندها
- 1,173
- امتیازها
- 6,713
- مدالها
- 8
- نویسنده موضوع
- #91
تام از توی جیبش دو سکهی بیست کوپکی و پنج کوپکی در آورد و به مامور ارسال داد. خانومی که کنارش ایستاده بود سرش را چرخاند تا ببیند کی را میگفت. همان لحظه چشمش به تام افتاد و با شک و تردید پرسید:
- توماس؟
- خاله مارفا؟
- خدای من، باورم نمیشه. این خودتی تام؟ آخرین بار که دیده بودمت هم قدِ پسرعموت پاتر بودی.
- پیوتر خاله، پاتر دیگه کدوم خریه؟
- مطمئن نیستم بههرحال... اینجا چیکار میکنی تام؟
- من هم همین سؤال رو داشتم.
مامور سری تکان داد و خطاب به هر دوشان گفت:
- کارتون تموم شد دیگه. لطفا اینجا وای نسّین. مردم منتظرن.
تام با بیمیلی از پستخانه بیرون آمد و پشت سرش هم، خالهاش با شور و هیجان کفشهای پاشنهدارش را تقتق به پلهها کوبید و پایین آمد. بیرون از پستخانه، نیمکت...
- توماس؟
- خاله مارفا؟
- خدای من، باورم نمیشه. این خودتی تام؟ آخرین بار که دیده بودمت هم قدِ پسرعموت پاتر بودی.
- پیوتر خاله، پاتر دیگه کدوم خریه؟
- مطمئن نیستم بههرحال... اینجا چیکار میکنی تام؟
- من هم همین سؤال رو داشتم.
مامور سری تکان داد و خطاب به هر دوشان گفت:
- کارتون تموم شد دیگه. لطفا اینجا وای نسّین. مردم منتظرن.
تام با بیمیلی از پستخانه بیرون آمد و پشت سرش هم، خالهاش با شور و هیجان کفشهای پاشنهدارش را تقتق به پلهها کوبید و پایین آمد. بیرون از پستخانه، نیمکت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.