- ارسالیها
- 262
- پسندها
- 1,173
- امتیازها
- 6,713
- مدالها
- 8
- نویسنده موضوع
- #31
سپس از دستشویی کنج مغازه، یک سطل دیگر پر آب کرد و گذاشت وسط زمین. تام سیگارش را توی نعلبکی فشار داد و مچاله کرد. برگشت سمت صندلی و قبلش هم، پاچههای شلوارش را کمی تا زد تا خیس نشوند. ژوکوف موضوع بحث را عوض کرد و حرفش را از این جهت ادامه داد:
- دیگه چه خبرا تامی... خونواده خوبن؟
- برای من که خداروشکر؛ ولی این پسر پیتر خیلی بد آورد. من هم اولش نمیدونستم بعد خبرش بهم رسید. یکی از اونجا نامه فرستاده بود... از توِر[1]. یکی از اقوامِ مادریمه. انگاری عمویِ من بدهی بالا آورده، اونم زیاد. میشه گفت پیوتر میخائیلوویچ برای همین اومده اینجا.
- هــه داشته فرار میکرده؟ مگه چقدر بوده؟
تامی سرش را به عقب برد و دوباره روی صندلی لمید. پاهایش را روی میز گذاشت و یک سیگار دیگه برای خودش روشن...
- دیگه چه خبرا تامی... خونواده خوبن؟
- برای من که خداروشکر؛ ولی این پسر پیتر خیلی بد آورد. من هم اولش نمیدونستم بعد خبرش بهم رسید. یکی از اونجا نامه فرستاده بود... از توِر[1]. یکی از اقوامِ مادریمه. انگاری عمویِ من بدهی بالا آورده، اونم زیاد. میشه گفت پیوتر میخائیلوویچ برای همین اومده اینجا.
- هــه داشته فرار میکرده؟ مگه چقدر بوده؟
تامی سرش را به عقب برد و دوباره روی صندلی لمید. پاهایش را روی میز گذاشت و یک سیگار دیگه برای خودش روشن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر