• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

دلنوشته مجموعه دلنوشته دیگر جوان نمی‌شوم | اهورا تابش کاربر انجمن یک رمان

اهورا.

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
23/12/23
ارسالی‌ها
69
پسندها
144
امتیازها
523
مدال‌ها
2
سن
26
سطح
1
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
عنوان : دیگر جوان نمی‌شوم
نویسنده : اهورا تابش
مقدمه :
در راستای خیابان در کنار صندوق پست
غم‌نامه‌ای را از پرندگان سراغ می‌گیرم؛
در این سرزمین حتی پرندگان غمگین هستند،
گویی باید منتظر آمدن معجزه‌ای باشیم....
اما انتظار معجزه را بعید می‌دانم!
پرندگان همه خیس‌اند و گفتگویی از پریدن نیست.
گویی جوانی‌ام در حال گذر است، چیزی از آن نمی‌فهمم
هنوز هم‌منتظر معجزه‌ای هستم.
می‌دانم دیگر جوان نمی‌شوم اما بازهم منتظر معجزه‌ای می‌مانم .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

.Mobina.

مدیر تالار ادبیات
پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
12/1/24
ارسالی‌ها
3,873
پسندها
9,363
امتیازها
38,773
مدال‌ها
20
سطح
16
 
  • مدیر
  • #2
•| بسم رب القلم |•
آنچه از دل برآید، لاجرم بر دل نشیند...
585360F9-867A-4DA0-88B2-83D77F96EB7C.jpeg

نویسنده‌ی عزیز، بی‌نهایت خرسندیم که دلنوشته‌های زیبایتان را در انجمن «یک رمان» به اشتراک می‌گذارید.
خواهشمندیم پیش از پست‌گذاری و شروع دلنوشته‌، قوانین بخش «دلنوشته‌های کاربران» را به خوبی مطالعه بفرمایید.
"قوانین بخش دلنوشته‌ی کاربران"
پس از گذشت حداقل ۲۰ پست از دل‌نوشته، می‌توانید در تاپیک زیر درخواست نقد دل‌نوشته بدهید. توجه داشته باشید که دل‌نوشته‌های تگ‌دار نقد نخواهند شد و در صورت تمایل...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

اهورا.

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
23/12/23
ارسالی‌ها
69
پسندها
144
امتیازها
523
مدال‌ها
2
سن
26
سطح
1
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
اکنون بر فراز چین و چروک‌های پیشانی‌ام،
سپید می‌شود موی جوانی که دیگر در من جان باخته است‌
امروز دیگر چندان سویی ندارد چشمانم؛
دیگر حتی سهمی از نوای زندگی بر لبانم جاری نیست.
دیگر روح من در تملک جریان باد و آب دریا قرار خواهد گرفت .
 

اهورا.

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
23/12/23
ارسالی‌ها
69
پسندها
144
امتیازها
523
مدال‌ها
2
سن
26
سطح
1
 
  • نویسنده موضوع
  • #4
وجود خویش را به عیش می‌گیرم؛
در این خانه‌ها، اتاق‌ها که آکنده از عطر و طاقچه است،
نفس می‌کشم و این رایحه را به خوش می‌پندارم.
این رایحه‌ها مرا گیج خواهند کرد و لیک دیگر نخواهم گذشت.
دیگر هیچ اثری اتاقی آکنده از عطر و طاقچه نیست.
دیگر بویی به مشامم نمی‌رسد،
اینک می‌پراکنم خویش را که در من احساس سرخوشی از دیدار آفتاب سر بر می‌آورد.
 

اهورا.

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
23/12/23
ارسالی‌ها
69
پسندها
144
امتیازها
523
مدال‌ها
2
سن
26
سطح
1
 
  • نویسنده موضوع
  • #5
روح و روانم را فرا می‌خوانم و پراکنده‌اش می‌سازم؛
می‌خوانم بر خود سرود خویشتن را و می‌پراکنمش؛
و به تماشای همتای نی علفی در علف‌های تابستان شتابان می‌روم.
امید با من است تا مرگ هنگام از آن دست نخواهم کشید.
 

اهورا.

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
23/12/23
ارسالی‌ها
69
پسندها
144
امتیازها
523
مدال‌ها
2
سن
26
سطح
1
 
  • نویسنده موضوع
  • #6
خودم را همچون سرباز بی‌گناهی می‌پندارم
«که در شادمانی عریان‌اش به زندگی نیشخند می‌زد »
در انزوای تاریک خود به خوابی ژرف و عمیق فرو می‌روم که سحرگاهان با سوت چکاوکان زنده خواهم گشت.
گویی بر تن گلوله‌ای شلیک خواهند کرد و به تمناهای من جرعه‌ای سر بر نخواهند گشت تا رهایی شوم.
و حال دیگر نخواهم ساخت خود را مثل قبل و دیگر
کسی از من سخن نخواهد گفت.
 

اهورا.

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
23/12/23
ارسالی‌ها
69
پسندها
144
امتیازها
523
مدال‌ها
2
سن
26
سطح
1
 
  • نویسنده موضوع
  • #7
« اینک شمایان،جماعتی با چهره‌های مغرور و چشمانی شرربار»
که بر زندگی خود سرخوش می‌دهید
به خانه‌هایتان بازگردید و همچنان سرخوش بمانید.
آه و هیهات که هرگز نخواهید یافت جهنمی را
که جوانی و لبخند رهسپارش شوند.
 

اهورا.

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
23/12/23
ارسالی‌ها
69
پسندها
144
امتیازها
523
مدال‌ها
2
سن
26
سطح
1
 
  • نویسنده موضوع
  • #8
در این دقایق تنهایی ذهنم
قدم زدن در آفتاب را،
گذشتن از پرچین‌های عسلی را دل‌انگیز می‌دانم‌.
صدای نرم قدم‌هایم همچون باد ملایمی در چمن‌زار می‌پیچد،
با این حال من، « برای همیشه در مرمر خاکستری »به خواب خواهم رفت.
 

اهورا.

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
23/12/23
ارسالی‌ها
69
پسندها
144
امتیازها
523
مدال‌ها
2
سن
26
سطح
1
 
  • نویسنده موضوع
  • #9
قدم‌های خشن باران را به چشم خود می‌بینم، دیگر چتر بالای سرم گذشت نمی‌کند؛ چکه می‌کند!
« خشت نرم وجودم آوار می‌شود »
ای کاش باد این سوی چشمانم را با خود ببلعد،
روزی جان خود را از قفس تَن‌ها سرد بیرون خواهم کشید و « به بلندای رشته‌کوه دلتنگی‌هایم اوج خواهم گرفت »
و خواهم ماند...
خواهم گذشت...
تا عمری ابدی
 

اهورا.

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
23/12/23
ارسالی‌ها
69
پسندها
144
امتیازها
523
مدال‌ها
2
سن
26
سطح
1
 
  • نویسنده موضوع
  • #10
شب دشت تاریک، عجب دلربا است!
با اختران و ستارگان سفید هم‌کلام می‌شویم،
اینک، زمانی است که پاییز از سر رسیده
در این دشت روشنای تیز سوسو می‌زند
و « ما در امتداد حصارهای سرخ خموش پرسه می‌زنیم »
و چشم‌های متحیرمان پرواز سرد پرندگان را دنبال می‌کند.
 

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا