***
یادت بماند آن روز چگونه خورشید خفته در قلبم سر ز بالین برداشت و به اشتیاق دیدار دوبارهات، طلوع و آسمان را پرتوافشان کرد.
یادت بماند که آسمان از بغضِ مسرورِ آمدنت، با چه شور و حالی ترانهی دلنوازش را برایت خواند...
و یاسها چگونه هم پای منِ بیقرار کوچه به کوچهی شهر را برایت آذین بستند...
و تو چه کردی؟ هیچ!