- ارسالیها
- 2,314
- پسندها
- 4,991
- امتیازها
- 28,973
- مدالها
- 51
- نویسنده موضوع
- #11
برخلاف جوّ میان آن دو که کمی مهآلود شده بود مینا در جوّ خوبی قرار داشت؛ چرا که بعد از جدا شدن از حامد وقتی قصد برگشتن به دانشکدهی خودشان را داشت چشمش به چهرهی آشنایی خورده بود. چهرهای کشیده و بیضیشکل که متعلق به همکلاسی راهنماییاش، ساغر، بود. نسبت به آن دوران زیاد فرق نکرده بود و مینا فوری او را شناخته بود و گامهایش ناخودآگاه به سوی او سرعت گرفته بود. بعد از خوشوبش کوتاهی با هم شمارههای جدیدشان را ردوبدل کرده بودند و قرار گذاشته بودند بعد از کلاسهایشان همدیگر را در کافه ببینند. و حالا هر دو روبهروی هم نشسته بودند و از دورانی که با هم داشتند یاد میکردند و سراغ همکلاسیهایشان را از هم میگرفتند. بعد هم دربارهی بزرگ شدن و دوران دانشجوییشان صحبت کردند.
- قبلاً یه کتابی رو با...
- قبلاً یه کتابی رو با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.