- ارسالیها
- 2,314
- پسندها
- 4,991
- امتیازها
- 28,973
- مدالها
- 51
- نویسنده موضوع
- #21
حامد راهش را کشید و رفت شوکا هم برگشت و دنبال او حرکت کرد اما صدای بلند آراز را شنید که باز هم هویت دلباخته را انکار میکرد.
- اشتباه میکنین. بهتره مراقب خودتون باشید.
شوکا از شنیدن حرفش ترسید. مغزش ناخودآگاه جملهی ساده و کوتاه او را حلاجی میکرد. مغزش آن جمله را تهدید قلمداد کرده و باعث استرس او
شده بود. تمام طول راه تا خانه را به همان جمله فکر میکرد و نفهمید کی به خانه رسید. صدای مینا او را از خورهای که به جانش افتاده بود نجات داد. از حامد تشکر و خداحافظی کرد. مینا قرار بود آن شب خانهی آنها بماند اما شوکا منتظر نماند که با هم داخل شوند. ترجیح داد به آن دو فضا دهد و تنهایشان بگذارد. به محض ورودش ایلناز و همخانههایشان دورهاش کردند؛ کنجکاو بودند بدانند دلباخته که بود.
شوکا به...
- اشتباه میکنین. بهتره مراقب خودتون باشید.
شوکا از شنیدن حرفش ترسید. مغزش ناخودآگاه جملهی ساده و کوتاه او را حلاجی میکرد. مغزش آن جمله را تهدید قلمداد کرده و باعث استرس او
شده بود. تمام طول راه تا خانه را به همان جمله فکر میکرد و نفهمید کی به خانه رسید. صدای مینا او را از خورهای که به جانش افتاده بود نجات داد. از حامد تشکر و خداحافظی کرد. مینا قرار بود آن شب خانهی آنها بماند اما شوکا منتظر نماند که با هم داخل شوند. ترجیح داد به آن دو فضا دهد و تنهایشان بگذارد. به محض ورودش ایلناز و همخانههایشان دورهاش کردند؛ کنجکاو بودند بدانند دلباخته که بود.
شوکا به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.