متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان نهفته در دویست پاره استخوان | فاطمه توکلیان کاربر انجمن یک رمان

.lTimal.

پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی نقد
سطح
9
 
ارسالی‌ها
155
پسندها
1,262
امتیازها
8,063
مدال‌ها
10
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #1
نام رمان :
نهفته در دویست پاره استخوان
نام نویسنده:
فاطمه توکلیان
ژانر رمان:
#درام ، #اجتماعی ، #عاشقانه

"بِسم اللّهِ الرّحمن و الرّحیم"

کد رمان: 5589
ناظر: L.latifi❁ L.latifi❁

1000013434.jpg


خلاصه:

این داستان روایت‌گر زندگی دختریست، که نفهمید چه وقت بزرگ شد؛ چرا که در سن شانزده سالگی آموخت مادر باشد و مادری کند.
حال میان راز‌های گذشته و آینده دیواری از جنس سکوت فاصله انداخته است، که با کوچک‌ترین کلمه‌ای می‌تواند؛ زندگی خَزَرِ قصهِ را زیر وُ رو کند. کابوس شب‌های او درست زمانی که انتظارش را ندارد به واقعیت تبدیل می‌شود وَ راز‌ها‌ی خاک شده در قبرستانِ دل از زیر خاکستر‌های سرد شده، زبانه می‌کشند برای آشکار...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : .lTimal.

AROHI

شاعر انجمن
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,940
پسندها
23,111
امتیازها
44,573
مدال‌ها
24
سن
21
  • #2
795136_60e37fa2aa8f2b5b6992be8bb9684e4c.jpg

«به نام داعیه‌ی سر متن‌ها»

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین جامع تایپ رمان

آموزش قرار دادن رمان را در تاپیک زیر دنبال کنید.

نحوه‌ی قرار دادن رمان در انجمن برای مطالعه کاربران

و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : AROHI

.lTimal.

پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی نقد
سطح
9
 
ارسالی‌ها
155
پسندها
1,262
امتیازها
8,063
مدال‌ها
10
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #3
"به نام خالقِ نقاشی که او را در قلبِ من کشید"

مقدمه:

دل‌تنگم و دل‌تنگ نبودی که بدانی چه کشیدم
عاشق نشدی، لنگ نبودی که بدانی چه کشیدم

کو قطره‌ی اشکی که به پای تو بریزم که بمانی؟
بی‌اسلحه در جنگ نبودی که بدانی چه کشیدم

تو آن بت مغرور پیمبر شکنی داغ ندیدی
دل بسته به یک سنگ نبودی که بدانی چه کشیدم

تو تابلوی حاصل دستان هنرمند خدایی
نقاشی بی‌رنگ نبودی که بدانی چه کشیدم

گشتم همه جا را پی چشمان پر از شوق تو اما
فرسنگ به فرسنگ نبودی که بدانی چه کشیدم


"سیدتقی سیدی"

پس بیا وُ مرحم شو،
ببین وُ تکیه‌گاه این اسکلت در آستانه‌ی فروپاشی شو،
بمان وُ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : .lTimal.

.lTimal.

پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی نقد
سطح
9
 
ارسالی‌ها
155
پسندها
1,262
امتیازها
8,063
مدال‌ها
10
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #4
فصل اول:

"پوکه‌های خالی استخوان"

شمارش رفت و آمد در راستای طولِ کم آلاچیق از دستم در رفته است؛ لیکن پاهایم هنوز سرسختانه میل به پیمودن دارند تا سکون. سعی دارم درون مغزم تکه‌های این جورچین را کنار هم بچینم، تا بفهمم روی کدام پلِ مترکه ایستاده‌ام که هر آن امکان دارد زیر پایم خالی شود؛ اما مجهولاتم بیشتر از معلومات بوده و همین باعث سردردی جانکاه شده است و محل تجمیع درد پیشانی‌ایست که همانند بختم کوتاه است. سعی می‌کنم با انگشتانِ یخ زده‌‌ی دستم و سرخ شده به دلیل سرما؛ مقداری سرم را ماساژ دهم، تا این درد تسکین یابد.
- سرت گیج رفت دختر، بگیر بشین.
دست از قدم‌رو رفتن برداشتم و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : .lTimal.

.lTimal.

پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی نقد
سطح
9
 
ارسالی‌ها
155
پسندها
1,262
امتیازها
8,063
مدال‌ها
10
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #5
نفس‌هایش به شکل بخار در هوا قابل دیدن شده بود، در جایش تکان خورد و حین برخاستن؛ دستِ چپش را به کناره‌ی صندلی گرفت و گفت:
- یک طرفه به قاضی نرو، وقتشه خودتو جای اطرافیانت بذاری، جاشون زندگی کنی تا بدونی چرا همچین تصمیمایی گرفتن! حالا بیا بریم داخل اینجا توی این سرما جای بحث نیست.
از کنارم گذشت، سریع بلند شدم و با تلاشِ فراوان جلوی شکستن بغضم را گرفتم:
- پس کی بقیه میخوان خودشونو بذارن جای من؟ ( برگشتم و به قامت چهارشانه‌اش که پشت به من ایستاده بود نگاه کردم ) کی نوبت من میشه؟ من آدم نیستم، نیستم حتماً که همه یه پاره سنگ می‌گیرن دستشونو با قدرت سمتم پرت می‌کنن. بسه این همه واسه تصمیمات بقیه زندگی کردم و دم نزدم.
دیگر تلاش‌هایم بی‌فایده بود، بغض سنگ شده در این سال‌ها در...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : .lTimal.

.lTimal.

پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی نقد
سطح
9
 
ارسالی‌ها
155
پسندها
1,262
امتیازها
8,063
مدال‌ها
10
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #6
چند قدم جلو آمد، بلند و توبیخ‌گرانه گفت:
- من نه الان نه هیچ زمان دیگه‌ای قولامو فراموش نمی‌کنم اینو یادت بمونه؛ اگر رضایت دادم به این کار برای این بود که اونم مادره، حقشه یادگار بچشو ببینه. دیر و زودش مهم نیست، مهم اینه بالاخره باید این اتفاق می‌افتاد. اگر گذاشتم همه‌ی حرفاتو بزنی فقط برای این بود که می‌شناسمت و برام عین دخترمی، حق زیادی به گردن همه‌ی خانواده‌ی من داری.
در کلنجار میان زبان و مغزم بودم تا سوالِ نامربوطی نپرسم، اما نشد.
- فقط چون می‌شناسیدم یا چون حقی به گردنتون دارم! اقابزرگ من هیچ حقی به گردن شما ندارم، یادتون رفته ( تاکید کردم ) اونا بچه‌های منن و من مادرشونم. اگه دارم از غرورم میزنم التماستون می‌کنم فقط برای اینه که نمی‌خوام آرامش بچه‌هام و زندگیم بهم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : .lTimal.

.lTimal.

پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی نقد
سطح
9
 
ارسالی‌ها
155
پسندها
1,262
امتیازها
8,063
مدال‌ها
10
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #7
از او جدا شدم، سرم را با مهربانی بوسید، چشمان آبی‌اش قرمز شده بودند. دستی به صورتم کشید، موی خرماییِ بلند بیرون زده از شال و خیس شده‌ام را به پشت گوشم روانه کرد و با طمانینه گفت:
- حاجی تو رو بیشتر از بچه‌هاش دوست داره، حرفی میزنه و اخمی می‌کنه به دل نگیر مادر اون خیرتو می‌خواد. این گوشیتم‌ بگیر ببینم چی کارت داشتن هی زنگ می‌زدن، بیا بریم داخل تا گرمت بشه، شدی یه قالب یخ.
بوسه‌ای بر روی گونه‌ی نرمش نشاندم.
- از خدا ممنونم‌ که حداقل بین این همه اتفاق تلخ، شما رو بهم داد.
باز لبخند نمکینی‌ زد و به درون خانه راهنمایی‌ام کرد. وارد پذیرایی دلبازِ عمارت شدیم، آقابزرگ کنار شومینه‌ روی مبل تک نفره‌ی مخصوصش همراه با پتویی پیچیده به دور خود نشسته و به شعله‌های زرد آتش زل زده بود. رمز...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : .lTimal.

.lTimal.

پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی نقد
سطح
9
 
ارسالی‌ها
155
پسندها
1,262
امتیازها
8,063
مدال‌ها
10
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #8
دمای بدنم بالا رفته بود، احساس می‌کردم راه تنفسم بسته شده است؛ عجز و درماندگی، آشوب، نگرانی و ناتوانی تنها کلماتی بود که حال من در آنان خلاصه می‌شد.
- آقا امین تو رو خدا یکم سریع‌تر برین.
بارش باران از چند دقیقه قبل بیشتر شده بود و هیچ عابری در خیابان دیده نمی‌شد، به خاطر ابری بودن آسمان و آلودگی، هوا در این ساعتِ دوازده ظهر تاریک‌‌تر شده بود؛ امین چشمی گفت. صدای ذکر گفتن‌های مامان طاهره در صدای باران ادغام شده بود، مانند این بود که زمین و زمان در حال مدح خداوند بودند.
ماشین رو به در اورژانس توقف کرد، دستم را از زیر دستِ مامان طاهره بیرون کشیدم و سریع از ماشین پیاده شدم. درون ساختمانِ بیمارستان که شدم، برای یک لحظه ماندم به کدام سمت بروم، که صدای مادر در گوشم پیچید:
- امین...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : .lTimal.

.lTimal.

پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی نقد
سطح
9
 
ارسالی‌ها
155
پسندها
1,262
امتیازها
8,063
مدال‌ها
10
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #9
اقبالی ببخشیدی گفت و ادامه داد:
- بهتره اینو من توضیح بدم جناب پورسیلم، ( او نمی‌دانست فامیلی آقا بزرگ چیست و به گمان خودش او را با فامیلی من صدا زد و آقا بزرگ نیز اعتراضی نکرد) هوراد دانش‌آموز درسخون و با نظمیه توی مدرسه؛ اما امروز برای اولین‌بار من و همه‌ی معلماش شاهد دعوا کردنش بودیم.
ابرو‌هایم بالا پرید، امکان نداشت هوراد من دعوا کرده باشد!
خزر: هوراد!
به پایین نگاه کرد و اقبالی ادامه داد:
- این انتظار از هورادجان نمی‌رفت؛ ولی خب تا به من خبر دادن و رسیدم به حیاط پشتی مدرسه دیر شده بود. دوتا از بچه‌ها هورادو به طرز بدی زده بودن که من باهاشون برخورد کردم؛ اما تصمیم نهایی با شماست.
آقابزرگ با قیافه‌ای جدی از هوراد پرسید:
- چرا دعوا کردی؟
او همچنان‌ به دکمه‌ی لباسش نگاه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : .lTimal.

.lTimal.

پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی نقد
سطح
9
 
ارسالی‌ها
155
پسندها
1,262
امتیازها
8,063
مدال‌ها
10
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #10
هوراد: خواهرم نیستن، مادرم هستن و ایشونم مادربزرگم.
دکتر تک ابرویی بالا انداخت و پاسخ داد:
- معذرت می‌خوام، اشتباه متوجه شدم. بله باید بگم شدت ضربه زیاد بوده. ( از هوراد پرسید ) درد که ندادی؟
هوراد: آره یکم درد دارم، هم سرم‌ هم‌ پام.
دکتر به معنای تفهیم سری تکان داد و چیزی در برگه‌ی درون دستش نوشت، به پرستار گفت نیم‌ ساعت دیگر به هوراد مسکنی بزنند.
دکتر: هر زمان احساس حالت تهوع یا سرگیجه داشت، به پرستار خبر بدید.
سری تکان دادم:
- چشم حتماً، فقط اینکه سرش دیگه مشلکی نداره؟
دکتر عینکِ فرام طلایی‌اش را تکانی داد و گفت:
- توی عکس سرش مورد نگران کننده‌ای نبود، فقط برای احتیاط بیشتر نگهشون داشتیم.
مامان طاهره چادر را روی سرش مرتب کرد:
- پاش چقد باید توی گچ باشه؟
دکتر: تا یک‌ ماه،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : .lTimal.

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 5)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا