- تاریخ ثبتنام
- 18/7/23
- ارسالیها
- 341
- پسندها
- 696
- امتیازها
- 4,233
- مدالها
- 8
سطح
7
- نویسنده موضوع
- #41
سولینا از خجالت سرش را پایین میاندازد و میگوید:
- ممنون سرورم، شما لطف داری!
آلب چند گام دیگر به سولینا نزدیک میشود و با حالتی خاص در صورتِ سولینا دقیقتر میشود و میگوید:
- از این به بعد تو دیگه ملحفه یا لباس و چیزهایی که وظیفهی کنیزها هست رو نمیشوری! فقط بالای سر کنیزها وایمیستی هر کی کار نکرد، تنبلی کرد. جاسوسی کرد، هر چیزی که برخلاف اینجا بود به من اطلاع میدی. بعدش خودم میدونم چیکار کنم! چون من اینجا نیاز به آدمهای پلید و کثیف ندارم!
سولینا تنها با یک چَشم بسنده میکند و بلافاصله از حرمسرا خارج میشود، پشتِ سر سولینا، آلب از حرمسرا خارج میشود و بلند فریاد میزند:
- همگی توی حیاط عمارت جمع شین!
با این حرف، سولینا سرش را به عقب برمیگرداند و لبخندی زیبا بر لب طرح میزند...
- ممنون سرورم، شما لطف داری!
آلب چند گام دیگر به سولینا نزدیک میشود و با حالتی خاص در صورتِ سولینا دقیقتر میشود و میگوید:
- از این به بعد تو دیگه ملحفه یا لباس و چیزهایی که وظیفهی کنیزها هست رو نمیشوری! فقط بالای سر کنیزها وایمیستی هر کی کار نکرد، تنبلی کرد. جاسوسی کرد، هر چیزی که برخلاف اینجا بود به من اطلاع میدی. بعدش خودم میدونم چیکار کنم! چون من اینجا نیاز به آدمهای پلید و کثیف ندارم!
سولینا تنها با یک چَشم بسنده میکند و بلافاصله از حرمسرا خارج میشود، پشتِ سر سولینا، آلب از حرمسرا خارج میشود و بلند فریاد میزند:
- همگی توی حیاط عمارت جمع شین!
با این حرف، سولینا سرش را به عقب برمیگرداند و لبخندی زیبا بر لب طرح میزند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.