- ارسالیها
- 420
- پسندها
- 1,122
- امتیازها
- 7,283
- مدالها
- 10
- نویسنده موضوع
- #11
شارلوت، از شدت تعجب هر دو چشمانش گرد شد.
- بومیها؟
جرعهای از آب را نوشید و ادامه داد:
- چطور آدمهایی هستن؟ بیشتر راجع بهشون بگو.
آلفرد، با تکان دادن سرش حرف شارلوت را تأیید کرد. دوناتا، نامه را میان دستانش مچاله کرد و لب ورچید:
- من هم مثل شما هیچ شناختی نسبت به بومیها ندارم. فردا صبح برای آرچی نورمن دعوت نامه میفرستم اگر درخواستم رو قبول کنه و به محلهی هوبارت بیاد. سؤالهاتون رو ازش بپرسین.
دوناتا، با یک حرکت از جای برخاست و گفت:
- مراسم جشنتون رو هم توی خونهی ما برگذار میشه!
شارلوت، از فرط هیجان هر دو دستانش را بر هم کوبید.
- جدی میگی؟
دوناتا، سرش را برگرداند.
- من کی شوخ طبع بودم؟
شارلوت، خندههایش را خورد.
- هیچوقت.
دوناتا، بیهیچ حرفی از خیمه خارج شد و چند گام برداشت...
- بومیها؟
جرعهای از آب را نوشید و ادامه داد:
- چطور آدمهایی هستن؟ بیشتر راجع بهشون بگو.
آلفرد، با تکان دادن سرش حرف شارلوت را تأیید کرد. دوناتا، نامه را میان دستانش مچاله کرد و لب ورچید:
- من هم مثل شما هیچ شناختی نسبت به بومیها ندارم. فردا صبح برای آرچی نورمن دعوت نامه میفرستم اگر درخواستم رو قبول کنه و به محلهی هوبارت بیاد. سؤالهاتون رو ازش بپرسین.
دوناتا، با یک حرکت از جای برخاست و گفت:
- مراسم جشنتون رو هم توی خونهی ما برگذار میشه!
شارلوت، از فرط هیجان هر دو دستانش را بر هم کوبید.
- جدی میگی؟
دوناتا، سرش را برگرداند.
- من کی شوخ طبع بودم؟
شارلوت، خندههایش را خورد.
- هیچوقت.
دوناتا، بیهیچ حرفی از خیمه خارج شد و چند گام برداشت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.